۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

مردی که با قلم فریاد شد!




شماره ویژه پیشرو

داد نورانی را از سالهایی می شناختم که هنوز نوجوان بودم. برای اولین بار او را در میان کوهستان های مرزی دیدم. بر ستیج بود و با گلبن واژه هایش، یاد رفیق و رهبر جانباخته اش را تجلیل میکرد. از همان روز، گلواژه های سرخ این مرد بر قلبم سبز شدند.
بعدها او را در مهاجرت، برای دومین بار در یکی از کمپ های خاکی پشاور دیدم، باز هم بر ستیج بود و شبِ شعری داشت و از زندگی برزخی صحبت و دردها و رنج ها را یادآوری می کرد و زمان ما را به زندگی هندلی تصویر میکرد و از گفتنی ها می گفت و متواتر با کف زدن های شرکت کنندگان آن شب بدرقه می شد.
احساس عجیبی مرا فرا گرفته بود. این مرد را متفاوت تر از دیگران یافتم، تا آن زمان هر چیزی که بنام رهبر و مسوول می شناختم، آدمهایی بودند که غرق تسویۀ حسابات مالی بودند و چیز تازه ای برای گفتن و آگاهی جوانان در چنته شان نبود و چنته شان فقط لست مالی بار میکرد!!
به زودی با هم آشنا شدیم। آن روزگار، من هم گاه گاه خامه ای می ریختم درهم وبرهم و بی ریخت و بی وزن. او «مشعل راه بشر» می سرود و من ماتیک لب ها را. او در تندر اعتصابات پاریس، رعد واژه ها را صف می زد و من پرش پلک های زیبا را. او در آتش بود و در خون شنا می زد و ساطور خشم در دستش به جنگ دژخیمان می رفت و من...


و من که این مرد را طور دیگری یافته بودم باید چشمانم را طور دیگری می شستم و از هیچستانم بیرون می آمدم تا دنیای واقعی را درک کنم. او روزها مصروف بود، اما شامگاه فرصت می یافت تا سخنی در مورد شعر، نقش آن در تحولات اجتماعی و سیاسی و ماندگاری آن صحبت کند. شاملو را با او شناختم. اخوان ثالت را با او درک کردم و با اشعاری که از فروغ می خواند، تولدی دیگر یافتم.
تأکید می کردم که در میان این همه باروت، بربریت و جنایت، بیجا نخواهد بود تا گاه گاه عطری نیز از عشق به مشام ما برسد؛ می پذیرفت و به عشق شاملو به آیدا اشاره می کرد که فراتر از عشق خیالی پرواز می کند و به عشق انسانی تبدیل می شود و زیباترین شبانه ها، به ماندگارترین شعرهای عاشقانه عصر ما تبدیل می شوند و گاهی هم از ابتهاج و گالیا و غزلهایش می گفت.
با آنکه شاعر نشدم، ولی به یاد دارم که یکی از کتابچه های دست نویس شعرش را در کویته به من تقدیم کرد. «تقدیم به دوست شاعرم پیکان». آن روزها، پیکان تخلص می کردم. او ریش انبوه بر سیمایش داشت، چون در فراه بود و حکم طالبی چنین تقاضا میکرد. آمده بود تا کارهایی را انجام دهد، چون مرد کار بود. شبها تا ناوقت می نشستیم، در مورد شعر می گفتیم و او تازه ترین شعرش (مرز کسالت) را برایم می خواند: سرخها گاهی زرد/ زردها هیچ به هیچ/ من درین شهر که در هر خم آن/ وسوسه میکوبد در/ سرِ تشویش به دامن دارم. از اینکه دوستانش به مرز کسالت رسیده بودند، ابراز تشویش میکرد و در صدد شکستن این بن بست بود، ولی آن روزگار همه میدانند که شکستن این بن بست چه دشواری هایی که نداشت: اندرین مرزِ کسالت/ اندرین وادیِ وسواس/ رسم سهراب چه خوب/ «چشم ها را باید شست/ جور دیگر باید دید».
رفت به فراه و پس از مدتی او را دوباره در کمپ دیدم. مسوولیت مستقیم کار دو لیسه را بر عهده داشت. مطمئناً تمام شاگردانش اعتراف خواهند کرد که او چگونه و چطور به این لیسه ها سر و سامان بخشیده بود. کتابی در مورد ادبیات دری نوشته بود، که اولین و مؤثرترین کتاب در این زمینه به حساب میرفت. بعدها، دو کتاب دیگرش را دیدم: دستی در آتش و دستی در خون. هر دوی این کتابها از پولی به چاپ رسیده بود که به خاطر مصرف ماهانه خانواده اش که مبلغ ناچیزی بود، داده میشد. چاپ این دو مجموعۀ شعری، عصبیت رهبری را برانگیخت، چون به دستور ایشان به چاپ نرسیده بود!!
محصل پوهنتون کابل بودم که تصادفاً با هم روبرو شدیم. پرسیدمش، چطور اینجا؟
گفت: آمده ام که برای آخرین بار با «مسوولان» کار کنم، چون وعده کرده اند که مرز کسالت را می شکنند. او کار کرد: نشریۀ «روزگاران» را به نشر سپرد. با وجودیکه مسوولیت مستقیم محتوای آنرا «مسوولان» در اختیار داشتند ولی او با همت جوانان قلمبدست شب و روز برای آن قلم زد. پس از مدتی، متوجه شد که بر خط نادرست روان است. تصمیم به کناره گیری از روزگاران گرفت. تا جمع و جور شدن یک هیئت تحریر جدید، مسوولیت نشریۀ ترقی را گرفت. تلاش داشت خط این نشریه را در سمت و سوی جدید قرار دهد، اما تنها بود. دیگران چنین نمی خواستند. از آن جدا شد. هیئت تحریر جدید پیشرو جمع و جور شد. در همین زمان رسماً در صحبت با دو تن از «مسوولان» برای همیشه با جمع گذشته وداع کرد، اما اندیشه اش را هیچگاهی ترک نگفت. فردایش با من و شماری از دوستان دیگر تلفنی تماس گرفت، با هم تعهد سپردیم و آغاز کار جدید را روی دست گرفتیم.
شروع شد. بسیار عالی بود و عالی است. نشریۀ پیشرو تا اکنون به نشر می رسد. در کنار این، به کارهای بزرگی دیگری نیز دست زد که واقعاً انرژی اش را به تحلیل برد. شب از روز نمی شناخت، متواتر کار می کرد، می نوشت، تماس می گرفت، رهبری می کرد و هدایت می داد و زمانی یکی از حامیان مدالگیران به طعنه گفته بود که نورانی رهبر درجه یک لمبه است، و دقیقاً همین طور بود. او نه تنها که رهبرم بود، استاد، رفیق و دوست خوبم بود. از او در طول سالهای گذشته و بخصوص در پنج سال کار مشترک، آنقدر آموختم، که در طول سالیان متمادی با مسوولان نامنهاد، نه تنها که هیچ نیاموختم، بلکه بسیار بد آموختم، که ای کاش نمی آموختم.
مجموعۀ ذره هرم و بعداً مجموعۀ ساطور خشم را به نشر سپرد. یکی از مجریان برنامه های ادبی رادیو کلید آنرا به نویسندگان «سرشناس» برد تا نقد شود. هیچ «سرشناس»ی حاضر نشد. یکی حاضر شد، اما چیزی گفت که داد با او سخت مخالف بود، او گفته بود: مجموعۀ او یکی از بهترین و با ارزشترین نوع شعر سیاسی با ظرافت و زبان آهنگین است. نورانی می گفت ای کاش از زبان این «سرشناس» چنین ستایشی نمی شنیدم، اما دردا که شنیده بود!
داد نورانی را از سالهایی می شناختم که هنوز نوجوان بودم. برای اولین بار او را در میان کوهستان های مرزی دیدم. بر ستیج بود و با گلبن واژه هایش، یاد رفیق و رهبر جانباخته اش را تجلیل میکرد. و اکنون برای آخرین بار او را در زیر تپۀ قلعه زمان خان کابل در تابوتش می بینم و یاران و رزمندگانش سوگمندانه، اما متعهد به راه و رسم زندگی اش، مقاوم ایستاده اند و او را تجلیل میکنند. اکنون تنها مزارش است و یادش و اندیشه هایش و گلبرگهای سرخی که بر مزارش ریخته، تا یاد و خاطرۀ او را سرخ و سرختر نگه دارند!

یادش سرخ باد!

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

شبانه های من (12)

شبانه امشب را با زنده یاد احمد شاملو آغاز می کنم:

"آدم بر حسب اتفاق به دنیا می آید، ولی وقتی به دنیا آمد مرگش قطعی است. انسان است... تولد است و مرگش هست که دیگر انسان نیست. خاطره ای است ازش.... اونهای که الگوی زندگی ما بودند می دانستند چه می کنند... اونا به مرگ فکر نکردند فقط به زندگی فکر کردند و چه خوبه که ما هم بتوانیم واقعا به آنجا برسیم که مرگ برای مان وجود نداشته باشد در حالیکه قاطعیت وجودش بیشتر از زندگیه... عملا وجود نداشته باشد... یعنی عملا طرد بشه. اهمیت و ارج زندگی در همینه که موقته. اینه که تو باید جاودانگی خود را در جای دیگر بجوئی.

- آنجا کجاست؟

انسانیت! فرصت هم نداریم، فرصت بسیار کم است॥ ॥خیلی کمه। بطرز بیشرمانه کوتاه است زندگی। ولی هر چند هم کوتاه است اهمیتش در همان کوتاهیش اس."

اینک، زندگی بطور بیشرمانه کوتاه می شود و مردی از تبار هنر و آزادگی بر زمین می افتد و خاطره اش در نسیم آزادی به جولان می آید تا توفان آزادی را توفانی تر سازد.

جولیانو مرخمیس بازیگر آزادیخواه اسرائیلی در شهر جنین با شلیک پنج گلوله از پادرآمد. او در سال 2006 در کمپ مهاجرین فلسطینی تاتر آزادی (مسرح الحریه) را راه اندازی نمود و با رفتن بروی ستیژ از حقوق فلسطینی ها دفاع می کرد و روحیه آزادگی و صلح را در میان توده های فلسطینی تشویق می نمود، امری که بنیادگرایان فلسطینی با نفرت به آن می دیدند.

جولیانو در سال 1958 در یک خانواده مسیحی مبارز در اسرائیل بدنیا آمد و تعهد مبارزاتی و عشق به مردم و دفاع از حقوق ایشان در مقابل اشغالگران اسرائیلی، از شاخص های عمده مبارزاتی این هنرمند محسوب می شود. پدر جولیانو، صلیبا خمیس از رهبران حزب کمونیست اسرائیل بود و مادرش زنی یهودی بود که زندگی اش را وقف دفاع از حقوق فلسطینی ها نمود.

این هنرمند، 52 سال قبل بر حسب تصادف به دنیا آمد، به مرگ فکر نکرد، فقط به زندگی فکر کرد.

... و چه خوب خواهد بود که ما هم به آنجا برسیم که مرگ برای مان وجود نداشته باشد.

تا یک شبانه دیگر.

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

شبانه های من (11)

کوتاه ترین شبانه

امشب از حزب کار ایران (توفان) خواندم که در گزارشی - برگزاری موفقیت آمیز چهارمین کنگره حزبی - نوشته است:

"... در شرایط خفقان، در شرایطی که مامورین امنیتی و لباس شخصی های فکل کراواتی در همه جا وول می خورند تکیه عمده بر جنبه پنهانکاری است و نه بر علنی گرائی। علنی گرائی یک بیماری بورژوائی لیبرالی است که با رفتار خود ثابت می کند به صداقت خویش مبنی بر آنچه می گوید نیز ایمان نداشته و می خواهد گواهینامه "دموکراتیک" بودن خویش را از بورژوازی کسب کند. می خواهد بورژواها برایش دست بزنند و سالن کنگره اش به محیط آشفته ای از ایدئولوژیهای التقاطی و مامورین پلیس بدل شود. آنها بیک محیط عسس بیا مرا بگیر بیشتر نیاز دارند تا یک محیط مبارزاتی کمونیستی. همین روش کار نشان می دهد آنها تا به چه درجه نسبت به کار خویش جدی هستند. حزب آنها به کیفیت اهمیت نمی دهد برایش سیاهی لشکر و کمیت مطرح است."

ما هم کسانی را داریم که بجای اینکه به کار درازمدت بیاندیشند، عشق برای ایجاد محیط – بیا مرا بگیر- آنانرا به سیاسیون لاابالی ای تبدیل کرده اند که به سادگی می توان به "صداقت" ایشان به آن چه می گویند پی برد – به ایشان می گویند "دموکرات " های سرگردان کوچه ریز!! آیا سرگردان های کوچه ریز در کار شان جدی هستند؟ آیا از ایدئولوژی های التقاطی بیزار هستند؟؟ آیا می توانند محیط مبارزاتی ایجاد نمایند؟؟ آیا ایشان از سیاهی لشکر اجیر متنفر هستند؟ و بالاخره این کوچه ریزها می توانند، مبارزات واقعی خیابانی را رقم بزنند؟؟

و....؟؟؟؟؟؟

تا یک شبانه دیگر।

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

شبانه های من (10)


شبانه های من، سلسله ای از یادداشت های شبانه ام بوده است که از مدتی به اینسو آغازش کرده ام، ولی با هزار درد که روزگار بیرحم و سنگدل حتی نمی گذارد شبها را نیز با خودم باشم و از دنیای بردگی – برای لحظه ای- برون، با دنیای انسانیت رابطه بزنم.

اما، امشب با وجود تمام خسته گی از زندگی برده وار کنونی، باید به شبانه ام پناه ببرم.

دوست خوب و رفیق عزیزم، موسوی ارجمند، ضمن آخرین ایمیلی که به مناسبت نوشته "بنیامین زافانیا و وضعیت مسخره مدالگیران ما" برایم ارسال داشته بود، از من خواسته بود تا شبانه هایم را فراموش نکنم و ادامه اش بدهم، اما من....

اما من، پس از مدتی است که فرصت می یابم و به شبانه هایم پناه می برم. زیرا، امشب مشعل فروزان ای چنان در ذهنم، تنم، شریانم و قلبم می درخشد و می سوزد که سالهاست در قلب خاکی زمین، شعله هایش راه پر پیچ و خم و تاریک زمستانی را آفتابی می سازد و راهیانش، سبد نور بر شانه ها، با عشق زمینی به جنگل خلق میروند تا تیرگی را با نور مشعلش، سپیده ای ماندگار بسازند.

راهیانش، سبد نور بر شانه؛ "راهیانش" سبد مدال بر شانه؛ راهیانش، درفش استقلال در کف؛ "راهیانش" نشان امپراتوری در کف؛ راهیانش، نفرت از استعمار؛ "راهیانش" عشق به قصر استعمار؛ راهیانش، بر راهش استوار؛ "راهیانش" راهش را حراج.... و امشب، این منم، شاخه ای از جنگل، که باید بسوی نور فریاد کشم که "راهیان" دیگر بس است!!

دیگر، بس است! یادواره آن نستوه مرد بزرگ در کنار تصدیق ها و نشان ها و مدال ها و ایواردها و انجو ها شرم می کند. بگذارید ما راهیان راستینش، نور یادواره این ستاره درخشان شب های تیره و تار کشورمان را در کنار ستاره های دیگر این آسمان - با خشم ما بر ضد دژخیم استعماری، با نفرت ما در برابر چکمه پوشان ناتویی و با مبارزه پیگیر ما علیه پوشالی های امپراتوری جهانی – فروزانتر بسازیم.

دیگر بس است، بگذارید ستاره ما در آسمان ما بدرخشد!

دیگر بس است، بگذارید ستاره ما در شبانه های من بدرخشد!


تا یک شبانه دیگر.

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

شرکت در انتخابات پوشالی، شرکت در سیاست های استعماری است


یادداشت:
به دنبال نشر لیست به اصطلاح کاندیدهای انتخابات در "ولسی جرگه" و با مشاهده نام های تنی چند از آنانیکه ادعای سابقه مبارزاتی می کردند، یک تن از گزارشگران پورتال ابتکار به خرچ داده، ضمن طرح یک سوال مختصر خواست نظر آنانی را در زمینه جویا شود که سابقه مبارزاتی داشته موضعگیری شان در قبال همچو مسایلی می تواند خط فکری طیف وسیعی از هوادران و متعلقین جنبش چپ را در جهت درستی متاثر سازد. به همین سلسله، از نخستین کسی که پرسش به عمل آورده ایم، آقای "ش. آهنگر" است که در ذیل پرسش ما و پاسخ ایشان را تقدیم می داریم:
اداره پورتال AA-AA

فرد دوم: یکی از شخصیت های طراز اول جنبش ملی دموکراتیک
فرد سوم: مبارز نستوه آقای داکتر میر عبدالرحیم عزیز یک تن از متصدیان پورتال
فرد چهارم: داوود فیضی یک تن از فعالین جنبش انقلابی کشور
فرد پنجم: هیوادوال کابلی یک تن از مبارزان آگاه و اندیشمند جنبش انقلابی و همکار قلمی پورتال
فرد ششم: انسان آگاه و وطنخواه شاذ دپلوم انجنیر خلیل الله معروفی یک تن از متصدیان پورتال
فرد هفتم: احمد برومند یکی از فرزندان رنج و مبارزه و پاسدار خون شهدای به خون خفته جنبش انقلابی
فرد هشتم: نجیب ثاقب شاعر و نویسنده آزادیخواه و یک تن هوادران جنبش انقلابی افغانستان
فرد نهم: حکیم رضائی یک تن از فعالان جنبش انقلابی کشور
فرد دهم: نویسنده، شاعر، مترجم و مبارز آگاه و متعهد کشور لمبه

بعد از تعارفات معمولی:
سوال:
در این روزها با اعلام نام نویسی کاندیداهای انتخابات پارلمانی تب وکیل شدن بالا گرفته و عده زیادی، من جمله تنی چند از روشنفکرانی که سابق دم از مبارزه میزدند، نام ها و عکس های شان را در لیست کاندیداها به نمایش گذاشته اند. می خواهم نظر شما را در مورد انتخابات و به ویژه، در شرایط حاکم در افغانستان داشته باشیم.


دوستان عزیز، نخست اجازه بفرمایید بخاطر ابتکاری که به منظور افشا نمودن ماهیت اصلی انتخابات پوشالی رویدست گرفته اید، صمیمانه به شما تبریک بگویم و از تمام دوستانی که تا اکنون با نظرات بسیار ارزشمند شان در این پروسه سهم گرفته اند، ابراز سپاس نمایم.

این قلم در نوشته ی" ذوقزذگی و پوپولیزم حاکم در سیاست" که در سوم جون 2009 در پورتال رزمنده "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" نشر شده است، ضمن انتقاد از خود، در باره انتخابات پوشالی گفته بودم:
"چهار سال و اندی قبل، با خیالبافی "بد، بدتر و بدترین"، رفتیم بپای صندوق رای تا رئیس جمهوری برای رژیم پوشالی "انتخاب" کنیم و شرکت مان را هم این پا آن پا کرده، بر بنیاد اصول کلاسیکران "تیوریزه" کردیم و نقل قولی نبود که از آستین نکشیدیم تا ملامت روزگار نباشیم، بدون اینکه بدانیم که در چه نوع جامعه ای حضور داریم و آیا حق داریم زنجیر های اسارت را خود بر گلوگاه ما و خلق ما سفتر و محکمتر ببندیم."

و اینک جای بس خوشی است که این بحث، از محدوده چند قلم بیرون می شود و به یکی از بحث های کلیدی روشنفکران مبارز تبدیل شده و جبهه ضد انتخابات پوشالی – یا در کلیت ضد استعمارِ- روشنفکران مبارز وسعت بیشتر می یابد و سنگر فرسوده "چپ"، "روشنفکران" و "روشنگرانِ" را که در پلورالیزم اشغالگران برای فرمانروایانش اسفند دود می کنند و مثل بره های معصوم استعمار بپای صندوق های رای می روند، از بنیاد می لرزاند.

بحث شرکت در انتخابات پوشالی، مدتها قبل، بخاطر شرکت عده ای سرشناس در انتخابات پوشالی و حاضری دادن ایشان بپای یونس قانونی و همبزم شدن با سیاف و محقق و پیرم قل و راکتی و آری گفتن ایشان به استعمار چهل و دو کشور استعمارگر آغاز شد که با عکس العمل ذهنیت های توطئه جویانه "چپ" فرسوده روبرو شد.

دوستانی که این بحث را آغاز کردند، می دانستند که با دماغ های سرد و خجولی روبرو خواهند شد که پاسخی جز سوالات شعارگونه "تروریستی" (1) نخواهند شنید و می دانستند که با مشکل ترین و ناگوار ترین وظیفه روبرو هستند (2) و بایست این وظیفه را به آخر برسانند.
.....
و اما پاسخ به پرسش مطرح شده شما:
در کشوری که در هر کوچه اش خون از چکمه های استعمارگران می ریزد، در کشوری که آزادگی هنوز یک رویای بیش نیست، در کشوری که "دموکراسی" با قتل عام ارزگانی ها، کندهاری ها و کنری ها و لغمانی ها عجین می شود، در کشوری که "دموکراسی" در میان ضجه های زنان خوستی – که با سگ دریده می شوند – به داد و فریاد دیوانه وار جامعه مدنی، احزاب سرکاری، نهادهای حقوق بشری، فاشیست های مذهبی و "چپ" های مبتذل تبدیل می شود؛ یک روشنفکر انقلابی و مبارز چگونه می تواند، جزو این داد و فریاد های پوشالی باشد؟

انتخابات در کشوری که استقلال سیاسی اش در پایگاه های امپراتوری جهانی به اسارت رفته است، بیشتر از یک صد و چهل هزار ستمگر تا اکنون هزاران هموطن ما را نیست و نابود کرده اند و دولت پوشالی – مافیایی با همدستی و تبانی با این جلادان چیزی جز بدبختی هدیه نمی کنند، به شوخی بد مزه ای می ماند که فقط خوشباوران و لوده های سیاسی از آن لذت برده می توانند!!

کار برای برگزاری انتخابات پوشالی آغاز شده است و در این میان عده ای که ادعای مبارزه دارند و یا مربوط به سازمان های ظاهراً انقلابی اند، اینبار نیز – البته بدون ذکر نام حزب شان – کمر بسته اند تا در این پروسه استعماری شرکت کرده و در کنار سیاف، قانونی، قدریه یزدان پرست، نورزیه اتمر و سایر شیادان استعمار، به دموکراسی این جلادان لبیک گفته و استعمارزدگی شان را یکبار دیگر به اثبات برسانند.

این جمع که به غلط اکت استفاده از تضاد ها را می نمایند، یا نادان هستند و یا هم عمدی خود را به حماقت زده اند و یا هم زیر نام تضاد و استفاده از شرایط علنی، مصروف محکم کردن روابط بیشتر با کشورهای خاص استعمارگر هستند؛ ورنه هر انسانی با آگاهی نیمه سیاسی – ولی با وجدان انقلابی – می داند که ساخت و پاخت زیر پرچم استعمار - زیر هر نام و اصطلاح سیاسیی که باشد- خیانت به ارزش های استقلال طلبانه است.

در حال حاضر، تضاد عمده در کشور ما – تضاد خلق با جامعه جهانی (امپریالیزم) است- و تمام مجراهای مبارزاتی باید در خدمت مبارزه علیه استعمار قرار بگیرد، هر کسی که وسایل و ابزار مبارزاتی علیه استعمار را ترک و بعوض ابزار و وسایل استعماری را بخاطر "مبارزه برای مردم و افشا کردن دولت پوشالی" کار می گیرد، نه تنها که کوچکترین خدمتی به خلق کرده نمی تواند، بلکه خود نیز در کرسی خیانت به استقلال کشور و خدمت به دولت پوشالی و استعمار جهانی حرام می شود.

در انتخابات پوشالی دوره گذشته شورا های ولایتی و ولسی جرگه دیده شد که آنانی که خود را ولی و وصی مردم جا زده بودند، نه تنها که کوچکترین کاری برای مردم – که همانا تشریک در مبارزه ضد استعمار است – نکردند بلکه در وزارتخانه ها و ریاست ها و سفارت ها و موسسات و دفتر والی ها؛ بورس تحصیلی، پروژه، استخدام و واسطه گدایی کردند و چیزی بنام "استفاده از تضاد" از این عالیجنابان دیده و شنیده نشد.

و مبرهن و واضح است که اینبار نیز این "ولی ها و وصی ها مردم" که نام خدا تجربه کافی در خدمت به استعمار حاصل نموده اند، به تکدی و گدایی و رشوه ستانی بیشتر از دولت پوشالی مصروف خواهند بود و بیش از پیش از تربیون استعمار به سود استعمار عمل خواهند کرد.

اجازه بدهید در آخر از هاینریش هاینه، شاعر آلمانی برایتان بگویم که گفته بود: "کسی که با کتابسوزی آغاز کند کارش به آدمسوزی می کشد." و در کشور ما کسی که از پارلمان استعماری آغاز کند، کارش به مردمکشی می کشد.

تشکر.


(1) "می دانم که عوامفریبی ای که در این نوع ذهنیت توطئه جویانه وجود دارد غالباً در قالب سوالات شعارگونه "تروریستی" و از پیش متهم کننده ظاهر می شود مانند: چرا در این شرایط خاص؟ بطوری که پرسش ها مستقیماً از وجود یک "توطئه پیچیده" و خطر آن و "دست هائی که در نهان در کارند" حکایت می کنند و بدین وسیله راه را بر هر پرسش و کنکاشی می بندند، زمام گفتگو را به دست می گیرند و هر گونه تلاش را برای ادامه بحث با چماق خیانت متوقف کرده صداها را در گلو خفه می کنند." – صادق جلال العظم، سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات، ص 7
(2) "از مشکل ترین و ناگوار ترین وظایف این حرفه {نقد} این است که در باره ی اشخاص سرشناس و یا حتی از آن بدتر، در باره ی آنهایی که در نظر آدم {منتقد}، بزرگ و معتبر هستند، نکاتی مطرح می شود که ناخوشایند جلوه می کنند." – فونتانه، نویسنده و منتقد آلمانی، شپیگل، نوامبر 1996

"بنیامین زافانیا" و وضعیت مسخره مدالگیران ما



ترجمه بسیار خوبی از آقای فرهاد ویار در پورتال رزمنده "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" توجم را جلب کرد. این ترجمه در شرایط خاص کشور ما که یخن کنی برای مدالگیری از اشغالگران حد و مرزی نمی شناسد و از راست گرفته تا "چپ" فرسوده و "مدنی" و "انجویی"؛ همه سرهای شان را بپای این مدالها خم می کنند و به قول زیبای بنیامین زافانیا در این بازار "خریده و فروخته می شوند"، اهمیت بسزایی دارد.
در پرتو همین اهمیت، تلاش می کنم در این نوشته کوتاه، بر چند پاراگراف نوشتۀ "من و مدال امپراتوری؟" بنیامین زافانیا مکث زودگذر داشته باشم و قسمت هایی از نوشته این هنرمند متعهد انگلیسی را با وضعیت مسخره مدال گیران ما به مقایسه بگیرم:

1. " صبح 13 نوامبر از خواب بیدار شدم و در فکر بودم که چطور می توان حکومت را سرنگون کرد و چه چیز را می توان جایگزین آن نمود و بعد دیدم خطی از دفتر صدراعظم رسیده است. در این خط نوشته شده بود:"صدراعظم از من خواسته است بطور کاملاً محرمانه به اطلاع تان برسانم که او در نظر دارد در مراسم اعطای نشان های افتخاری سال نو، نام شما را به ملکه تقدیم کند تا علیا حضرت التفات کرده و مراتب رضایت خود را برای انتصاب شما به عنوان عضو عالیمقام "او بی ای" ابراز فرمایند."
به من؟ فکر کردم، به من نشان امپراتوری بدهند؟ با خودم گفتم به دوزخ بروید. من هر زمانی کلمه"امپراتوری" را می شنوم عصبانی می شوم. این کلمه مرا به یاد آن می اندازد که چطور به مادرکلان های من تجاوز کردند و با پدرکلان های من با خشونت رفتار کردند.... اینکه ما برده متولد شدیم، بنابرین باید ممنون باشیم که اربابان دلسوز سفید پوست ما به ما آزادی داده اند... بنیامین زافانیا و نشان امپراتوری؟ - نه، هرگز آقای بلر! نه، هرگز خانم ملکه من عمیقاً ضد امپراتوری هستم."

و اما، مدالگیران ما چه؟
با دریغ و درد که مدالگیران ما چه از جنس راست و چه از جنس "چپ" با محض شنیدن این پیام که قرار است فلان کشور اشغالگر به ایشان مدال اعطا فرمایند، از خوشی شادی مرگک می شوند و حتی یکبار با خود تکرار نمی کنند که "ما و مدال اشغالگران؟"، عکس این، اگر به رادیو ها گوش بدهید و مجلاتی را مرور کنید؛ مدالگیران "چپ" به غیظ آمده و شعار می دهند که فلان و بهمان خانم پارلمانی لیاقت این مدال را نداشته و این مدال می باید به این یا آن خانم قهرمان حقوق بشر داده می شد و چانه زنی خانم پارلمانی به دفاع از لیاقتش برای دریافت این مدال، انسان را از شرم آب می کند.
این مدالگیران بی آزرم، هیچگاه، حتی در میان چند همصحبت شان نیز، فریاد نشدند که اشغالگران با مدال تان "به دوزخ بروید" و هیچگاه نگفتند که با شنیدن کلمات مدال، اشغالگر، اتحادیه اروپا، کنگره امریکا، وزیر خارجه ایتالیا، وزیر خارجه امریکا و عضو پارلمان این و یا آن کشور اشغالگر عصبانی می شنوند و این عبارات، تجاوز بر مادرکلانهای شان در خوست، کندهار، ارزگان، هلمند، کنر، شیندند و شکنجه پدرکلان های شان و قتل عام هزارن فرزند این سرزمین و بمباران مراسم عروسی آن بانوی حنادست را در ذهن شان تداعی می کنند.
مدالگیران ما به عوض این همه فریاد، خلق ما را به سراب می برند: مدالگیر راست، ممنون و سپاسگزار "اربابان دلسوز سفید پوستش" است که به بانوی عزیز آزادی اعطا فرموده اند تا در پارلمان و نهاد های مدنی سخن براند؛ ومدالگیر "چپ"، خطرناکتر از مدالگیر راست، از جلادان ما می خواهد که محکمه و محاکمه راه بیاندازد و ما "روشنفکران دموکرات و آزادیخواه" را بر کرسی استعمار نت و بولد کنند.
و اینجاست که نه مدالگیر راست و نه مدالگیر "چپ" هیچ کدام شهامت نیافتند که فریاد بزنند: نه، هرگز آقای برلسکونی! نه، هرگز خانم کلنتن، ما عمیقاً ضد اشغال هستیم. با مدال تان به دوزخ بروید!

2."این چیز امپراتوری قرار است برای خدمات من در ادبیات، به من داده شود... چرا نمی توانند یکی را به مبارزه من علیه راسیسزم بدهند؟ چطور است دادن یکی از آنها به من به خاطر همه نامه هایی که به زندانیانی نوشته ام که بی گناه در قفس هستند؟ من ممکن است جایزه ای را بپذیرم که به خاطر کارهای من در خدمت میلیون ها انسانی که علیه جنگ عراق بر پا خواستند، داده شود."

و مبرهن است که مدالگیران ما بخاطر خدمت به حقوق بشر استعماری، عدالت انتقالی استعماری، جامعه مدنی استعماری، پارلمان استعماری و دموکراسی استعماری مدال دریافت می کنند. این سینه چاکان مدال هرگز نمی توانند برای مبارزه شان علیه اشغال و استعمار از اشغالگران مدال دریافت کنند، می توانند؟ این مدالگیران نمی توانند بخاطر افشا بی چون و چرای جنایت های امریکا، ناتو، ایتالیا و اسپانیا که مردم ما را در بگرام و کندهار به زولانه بسته اند، مدال دریافت کنند، می توانند؟ آیا می توانند یکی از این "چیز" های اشغال را به خاطر بسیج کردن مردم شیندند علیه جنایت و قتل عام ایتالیا، دریافت کنند؟

نه! نه مدالگیر راست و نه هم مدال گیر "چپ"، هیچکدام تا هنوز برای چنین کاری مدال دریافت نکرده اند و این همه "چیز" ک های اشغال که تا اکنون هر دو طرف بدست آورده اند؛ بخاطر چرخیدن بر محور مشترک استعمار بوده است.

3." تعداد زیادی نویسندگان سیاه هستند که نشان امپراتوری را دوست دارند، در آنها این احساس را ایجاد می کند که موفق شده اند. وقتی برایشان مناسب باشد از مبارزه علیه طبقه حاکم و بهره کشی که می بینند بر ما تحمیل می شود، استقبال می کنند، ولی به کمپ بهره کشان می پیوندند. ورود به خانه بزرگ بابیلون که به نام قصر شناخته می شود به آسانی هوش از سر آنها می برد. برای آنها ملاقات ملکه و تعظیم در حضورش لحظه مهمی محسوب می شود."

مدالگیران ما نمونه بارزی این وضعیت و احساس هستند. ایشان هم هر گاه مدالی دریافت دارند، مجله های شان را با تیتر کلان تقدیرنامه های افتخاری آرایش می کنند و فضای وب سایت های شان را با این مدال ها پر کرده و اینجا و آنجا به تبلیغ آن می پردازند و "قلمچه" های شان آنرا موفقیت زن افغان نامیده و به مبارزین واقعی که علیه این "چیز" می نویسند، پیغور می دهند!
اما، در این میان مدال گیران "چپ" رند تر و هوشیارتر، ولی ویرانگرتر عمل می کنند. "وقتی برایشان مناسب باشد از مبارزه علیه طبقه حاکم {اشغالگران} و بهره کشی {استعمار}... استقبال می کنند، ولی به کمپ بهره کشان {اشغالگران} می پیوندند." ایشان گاه گاه از اشغال صحبت می کنند و تند و تیز می گویند؛ ولی هرگاه پای مدال کنگره امریکا، پارلمان اتحادیه اروپا، تقدیر وزیر خارجه ایتالیا، همدردی و همبستگی وزیر دفاع اسپانیا و ورود به کاخ سفید مطرح باشد، دیگر ایشان در کمپ اشغالگران هستند و با کف زدن های متواتر بدرقه می شوند. "ورود به خانه بزرگ بابلیون {پارلمان اتحادیه اروپا و کاخ سفید} که بنام قصر {سفید} شناخته می شود به آسانی هوش از سر آنها می برد. برای آنها ملاقات ملکه {معاون پارلمان اروپا} و تعظیم در حضورش لحظه مهمی محسوب می شود." و با کانگریس زنان امریکا و وزیر زنان اروپایی لبخند ساز می کنند و نشست با خلیلزاد را نیز غنیمت می شمرند.

4."برای من تکان دهنده بود که ببینم تعداد زیادی از نویسندگان همکار من وقتی ملکه در 9 جولای 2002 "روز ملاقات با نویسندگان" ترتیب داد، فرصت را غنیمت شمرده و برای رفتن به کاخ باکینگهام از جای پریدند:"من این کار را به خاطر مادرم کردم."، "من این کار را به خاطر بچه هایم کردم"، "من این کار را بخاطر مدرسه کردم"، "من این کار را به خاطر مردم کردم" و غیره."

و برای من تکان دهنده نیست وقتی از یک مدالگیر راست می شنوم که فرصت را غنیمت شمرده و به خاطر دموکراسی، جامعه مدنی، تقویت پارلمان استعماری، ایجاد میکانیزم صلح با طالبان، بحث در مورد سهمیه زنان در کابینه به کاخ سفید و سیاه و زرد و نیمه زرد و نارنجی رفته است. ولی حقا، برایم تکاندهنده است که از مدالگیران"چپ" می شنویم که "این کار را بخاطر مادران ستمدیده کرده اند"، "بخاطر سپانسر و تداوی فرزندان توده ها کرده اند"، "بخاطر انتظارگاه برای مردم بیچاره و پرورشگاه برای یتیمان کرده" و در نهایت " این کار را بخاطر مردم کرده اند"!! و از "تضاد میان دشمنان" سود برده اند!! و...

5." من هرگز ندیده ام که یکی از دریافت کننده گان نشان امپراتوری آشکارا از سلطنت انتقاد کند. آنها رسماً دوست هستند، و این است هدف اصلی پروژه متفاوت نظام امپراتوری. به ستاره های متفاوت راک، زنان موفق تاجر و سیاه هایی که مبارزه جو بوده اند، نشان امپراتوری می دهند تا این تصور را ایجاد کنند که همه را در بر می گیرد."

و درد جانکاه ما هم همین است. در اینجا نیز دریافت کنندگان مدال های امپراتوری جهانی و کشورهای مزدور هیچگاه به طور آشکار به جنایت های امپراتوری اعتراض نمی کنند و انها رسماً دوست همدیگر هستند و یکی به دیگری ابراز همدردی دارند و تعدادی هم به "انتقاد" رو آورده، در صدد اصلاح امپراتوری اند. مثلاً هیچ مدال گیری که از ایتالیا مدال و جایزه و افتخار شهروندی دریافت داشته است با صراحت بر جنایت های ایتالیا اعتراض نکرده است، هیچ مدال گیری که از اسپانیا مدال و جایزه دریافت داشته است، تا اکنون بر خیانت های این جانیان اعتراض شایسته نداشته است، هیچ کاندیدای جایزه حقوق بشر پارلمان اتحادیه اروپا تا هنوز بر نقش استعماری این اتحادیه انگشت نگذاشته است و فقط خواهان ایفا نقش مثبت این پارلمان بوده است و مدالگیرانی که از کنگره و در کل دولت اضلاع متحده امریکا جایزه، تصدیق نامه و مدال و نشان دریافت نموده است، به شکل مرگباری سکوت اختیار کرده و یا هم هفت سال بعد از اشغال به کشف اشغال رسیده اند!!
در کشور ما نیز استعمارگران جهانی به اخوانی، بنیادگرا، تکنوکرات، "چپ"، راست، سبز، "سرخ"، مدال میدهند تا این تصور را ایجاد کنند که چه "چپ" و چه راست، چه تکنوکرات و چه بنیادگرا همه و همه به استعمار ما تمکین نموده و به دموکراسی استعماری ما سر خم نموده اند و به این گونه همه را می توانند با مدال شان بخرند و دوباره آنانرا از طریق نهادهای مدنی، انجوها، احزاب سرکاری، پارلمان و... به فروش برسانند.


خریده شد و به فروش رسید

مدال های بزرگ هوشمندانه و پول و جایزه
دارد جان شعر سیاه را می گیرد
{دارد جان استقلال ما را می گیرد}
این سانسور و دیکتاتور ها نیست که هنر ما را میجوند
{این تنها پوشالی ها نیست که استقلال ما را میجوند}
حقه بازی ملاقات های شاهانه
{حقه بازی ملاقات های اشغالگرانه}
و تماس با جمع عالیمقام
{و تماس با جمع اشغالگران}
دارد خلاقیت را خفه می کند و قلب را می خورد
{دارد استقلال را خفه می کند و آزادی را می خورد}
اجداد ما باید در گور خود بچرخند
آن سیاهان فقیر که زمانی برده بودند باید حیران شوند
{آن نیاکانی که زمانی اسیر بودند باید حیران شوند}
چطور روح ما فروخته شد
و چک کنید استراتیژی ها ما را
امپراتوری پاتک میزند و دست تکان می دهد
{اشغالگران به تعظیم بر می خیزند و کف می زنند}
جنجگویان رام شده با سر خم رژه میروند
{مبارزان مدال گیر با سر خم مدال می گیرند}
وقتی آنچه را به آنها گفته اند انجام دادند
{وقتی اشغال را به سود ملت تیوریزه کردند}
آنوقت مدال های خود را می گیرند.



یادداشت: کروشه ها از منست.

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

ژورنالیزم امپریالیستی و برخورد با قهرمان مردم


باورم بر این است که در دنیای امروز که سخت به طرف طبقاتی شدن میرود و طبقات میانه آهسته آهسته از میان رفته و فقط دو قطب متضاد طبقاتی (سرمایه و کار) در مقابل هم قرار می گیرند، هیچ پدیده ای را نمی توان از مرز طبقاتی بیرون کشید.

شماری از این پدیده ها و وسایل با آنکه بالذات طبقاتی نیستند، ولی طبقات گوناگون اجتماعی می توانند این وسایل و ابزارها را مورد بهره برداری طبقاتی قرار بدهند، از جمله ژورنالیزم و رسانه.

جهان امروز ما – اگر بهتر گفته باشم، اکثریت مطلق زحمتکشان- در زیر فشار پنج انحصار امپریالیستی: انحصار مالکیت تکنالوژی مدرن، انحصار کنترول جریان های مالی در سطح جهان، انحصار کنترول راه های بهره برداری از منابع طبیعی کره زمین، انحصار کنترول وسایل ارتباطی و رسانه ای و انحصار سلاح های کشتار جمعی * خرد و خمیر می شوند.

از جمله وسایل ارتباطی و رسانه ای (به حیث رکن چهارم دولت های امپریالیستی) نقش چشمگیری در سمت و سو دادن و عادت کردن مردم با سیاست های استعمارگرانه و ارتجاعی بازی می کند و در حقیقت انحصار تبلیغ سیاست امپریالیستی را بمیان می آورد.

این امر را می توان در جهات گوناگون زندگی امروز ما مشاهده کرد. ولی در این نوشته کوتاه مکثی چند لحظه ای بر برخورد بی بی سی( ارگان نشراتی امپریالیزم انگلیس) با یکی از رهبران کبیر پرولتاریا و فاتح جنگ ضد فاشیستی – ستالین – خواهم داشت.

بی بی سی در مقطع های مختلف زمانی به ستالین پرداخته و در این اواخر به بهانه تجلیل از 65 مین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم یکبار دیگر او را "رهبر خودکامه ی "اتحاد شوروی"" لقب داده، بدون اینکه اصل بیطرفی (؟!!) را رعایت کرده باشد.

با آنکه این بنگاه نشراتی متوجه شده و نقل کرده است که "از زمان انحلال "اتحاد شوروی" در سال 1991 نه تنها نام و نفوذ یوزف استالین، رهبر خود کامه ی "اتحاد شوروی" کاهش نیافته است، بلکه روز به روز بیشتر شده است." و "نسل پیشین، کهنه سربازان و بلشویک های قدیمی، همچنان با عکس و شمایل استالین به خیابان می آیند. عکس ها و مجسمه های او، به ویژه در روستاها و شهرهای کوچک همچنان در خانه ها، کارگاه ها و باشگاه ها خودنمایی می کند." و از قول نیکلای زوانیدزه، تاریخ دان روس می نویسد که"نسل جوان نیز استالین را ستایش می کند" و نتیجه می گیرد که ستالین: "شبحی که همچنان زنده است."**

ولی بلافاصله می نویسد که "این روند هم توجه جامعه شناسان و مورخان را جلب کرده و هم نگرانی مدافعان حقوق بشر را برانگیخته است."و "رئیس جمهور روسیه از بازگشت شبح ستالین اظهار تاسف می کند." و در بخش آخر این گزارش، که بر بنیاد اصول خبرنویسی مهمترین بخشی رساندن آخرین گپ و ثبت آن در ذهن خواننده است- چنین حکم صادر می کند:"مورخین تخمین می زنند که در زمان ستالین بیش از 20 ملیون نفر از مردم اتحاد شوروی (سابق) در بازداشتگاه ها و اردوگاه های کار اجباری جان خود را از دست داده اند."

اکنون از بی بی سی باید پرسید که چگونه یک مرد قاتل، خودکامه، مسئول کشتار جمعی و جنایتکار پس از گذشت 56 سال هم میان مردم نام و نفوذی دارد و هر روز این نفوذ بیشتر می شود و شبحی است که همچنان زنده است؟ چرا باید این بنگاه نشراتی کسی را قاتل ملیون ها انسان به حساب بیاورد که هنوز در دورترین روستاها مردم بدورمجسمه اش تعهد می بندند و چایخانه های شان را بنام این قهرمان نامگذاری می کنند و در رای گیری های که تلویزیون های سرکاری برای برجسته ترین شخصیت روسی، نیز برگزار می کنند ستالین تا چند ماه در مقام نخست قرار می گیرد؟*** چرا بی بی سی در هر گزارشی که در مورد ستالین دارد، به مدافعین حقوق بشر امپریالیستی، جامعه شناسان ارتجاعی و تاریخ نویسان سرکاری مراجعه می کند و در نتیجه از او تصویر قاتل و خودکامه ارائه می نماید؟

زیرا: ستالین پرچمی است که دوباره بپا می خیزد. پرچم ایدئولوژی رهاییبخش، پرچم ایدئولوژی نجات از استعمار و استثمار، پرچم رفاه و خوشبختی اکثریت مردم و کارگران و زحمتکشان.

ستالین معمار سوسیالیزم اتحاد شوروی است، اتحاد شوروی که فاشیزم جهانی را با اهدای خون بیشتر از 20 ملیون انسان زحمتکش به زانو درآورد و بیجا نیست که امروز ایدئولوژی و فکرش با وجود سیلی از تبلیغات زهرآگین علیه او در میان مردم یکبار دیگر جا پیدا می کند . ستالین مبارز ضد سرمایه و امپریالیزم است، و بنگاه نشراتی بی بی سی حق دارد او را دشمن اش بداند و از او بنام قاتل یاد کند.

بلی، ستالین "قاتل" بود، قاتل فاشیست ها، قاتل دشمنان ملتش، قاتل جواسیس امپریالیزم، قاتل سرمایه و قاتل جلادان مردم و به حق که چه کینه ای در برابر این خاینان داشت، به اندازه که عاطفه اش برای مردم پایان ناپذیر بود!


تا بعد.


* جامعه جهانی یا امپریالیست های خونخوار؟ (به پیش شماره دوم – ارگان نشراتی سازمان انقلابی افغانستان ) وب سایت :www.afgazad.com
** جشن پایان جنگ جهانی؛ شبح استالین در روسیه، 19 ثور 1389، وب سایت: بی بی سی فارسی
*** "در این رای گیری که توسط یکی از بزرگترین ایستگاه های تلویزیونی روسیه و به صورت تلفنی، اینترنتی و اس ام اس برگزار شد، بیش از 50 میلیون نفر شرکت کردند.... به گفته ریچارد گالپین، خبرنگار بی بی سی در مسکو، استالین، که خود اصلیت گرجستانی داشت، در طول برگزاری رای گیری، تا چند ماه {از شش ماه}در مقام نخست قرار داشت تا این که تهیه کننده برنامه از بینندگان خواست به فرد دیگری رای بدهند."
"نیکیتا میخالکوف، هنرپیشه و کارگردان روسی که از داوران این رقابت بود، پس از اعلام نتایج گفت ما باید به طور جدی به این فکر کنیم که چرا مردم، استالین را به عنوان سومین چهره برجسته روسیه انتخاب کرده اند." – شکست استالین از شاهزاده نیفسکی در یک نظر خواهی، وب سایت بی بی سی فارسی.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

... تا انتقام گرفته باشند!



در این اواخر خبرهائی از جوزجان میرسد که پسران والی پوشالی و قومندان امنیه این ولایت از سوی دهقانان و چوپانان مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند.

گر چه نمی توان با پدیده تجاوز جنسی موافق بود، ولی در کشوری که دیگر هیچ محکمه ای برای توده های فقیر موجود نیست، این خود توده ها اند که باید به محاکمه جنایتکاران بپردازند. توده ها با این نوع حرکت نشان می دهند که محاکم پوشالی ها، ناتوئی ها و استعمارگران فقط بدرد خودشان و ایادی بیمقدار سیاسی و فرهنگی و حقوق بشری شان می خورند.

بر بنیاد خبرگزاری پژواک، یما (پسر والی جوزجان – هاشم زارع - عضو حزب جنایتکار دوستم) و حشمت (پسر قومندان امنیه – عبدالخلیل امین زاده – عضو باند ستمگر ربانی) دو دختر جوزجانی را به دشت لیلی این ولایت برده و بعد مورد تجاوز قرار می دهند.
وقتی دهقانان و چوپانان ستمدیده این ولایت، که زخم ستمگری های دوستم و ربانی را بر شانه های شان حمل می کنند و هر روز خنجر خونین دولت پوشالی را بر گرده های شان احساس می کنند، این دو دردانه جنایت را در حالت تجاوز بر دختران معصوم جوزجانی می بینند، به خشم آمده، با داس های داست داشته، لباس های این دو جوانک را پاره پاره کرده و بعد هر دوی این جنایت پیشه را مورد تجاوز قرار داده و برهنه و عریان آنانرا به سوی شهر لگدزده روان می کنند.

چنانچه گفته شد، نمی توان با پدیده زشت تجاوز جنسی موافق بود، ولی پرسش اینست که چرا دهقانان و چوپانان این ولایت آنقدر در شعله خشم ضد جنایتکاران حاکم می سوزند که بخاطر انتقام گیری حتی به تجاوز جنسی متوسل می شوند.

پاسخ واضح است: سه دهه است که توده های ستمدیده و زحمتکش کشور ما زیر بار جنایت و خیانت رژیم های نوکرپیشه و تنظیم های جانی شکنجه می شوند، میمرند و هست و بودشان را از دست می دهند. در کشور ما هیچ محاکمه مردمی وجود ندارد که دشمنان مردم و آنانی را که بر سرنوشت خانواده های فقیرشان جنایت می بارند، محاکمه و تیرباران نماید. این دهقانان سالها انتظار کشیده اند تا روزی محکمه مردمی به حساب تمام آن وحوش خلقی – پرچمی، جهادی و طالبی و پوشالی های امروز رسیدگی نماید که زندگی شان را حرام ساخته اند؛ ولی با درد و دریغ می بینند که نه محاکمه ای موجود است و نه هم عدالتخواهیی. این دهقانان بجای اینکه حرامزاده های این کشور را بپای دار ببیند، مصروف پروژه های خودبخشی دیده و آنانی را که روزی در حنجره صدای مردم داشتند، امروز برایشان از چکمه پوشانی عدالت تکدی می کنند که خود ستمگران ِ ستمگران هستند.

این دهقانان می بینند که بطور اوسط هر هفته دختر شان، خانم شان و خواهر شان مورد تجاوز قومندانان و پوشالی های حاکم تنظیمی قرار می گیرند ولی کسی به اشک های شان نمی رسد. این توده ها می بینند که درد شان حس نمی شود و کسی نیست که به گفته شاملو درد مشترک شان را فریاد کند، به عکس هرزه های مثل فرشته حضرتی بر سکوی دفاع از این جنایت پیشه ها، خود را بیمقدارانه به فروش می گذارد.

و بالاخره این قلب های زخمی باید تصمیم بگیرند. باید با داس های شان حمله ببرند و با دریغ و درد به عملی متوسل شوند، که ....

که درد شان احساس شود.

این خیل ستمدیده باید بالاخره شعله های خشم شان را به تندر تبدیل کنند و با دستان دهقانی شان لباس های دردانه های جنایت را پاره پاره کنند، تا...

تا انتقام گرفته باشند!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

استقلال طلبی یا انقیاد طلبی؟


به تازگی مصاحبه ای از ملالی جویا را بروی کمپیوترم پیاده کردم و با دقت شنیدم. این مصاحبه بخاطر چند مورد قابل تبصره کوتاه می باشد. از بحث بیشتر بر این مصاحبه می گذرم و فقط به دو مورد بسیار مهم به شکل گذرا اشاره هائی می کنم:

مبارزه ما اثر گذار بوده است
دیرییست که بخش از جنبش روشنفکری و آگاه ما با نظریات ارتجاعی و استعماری عادت داده شده است و این عادت سبب شده است که روشنفکران ما بجای ایفای نقش مترقی و انقلابی، ناآگاهانه و در شماری از موارد آگاهانه نقش ارتجاعی ایفاء نمایند.

برای اینکه بتوانیم جهت مترقی و پیشرونده مبارزه یک روشنفکر انقلابی را صیقل بیشتر بزنیم و جهت ارتجاعی آن را از میان برداریم، ناگزیز هستیم تا از فحش و دشنام و حرکات بچگانه و طفلانه نهراسیم و رک و راست انحرافات سیاسی و ایدئولوژیک را آماج قرار داده و به فرد مورد نظر کمک انقلابی نمائیم.

با شنیدن آخرین مصاحبه ملالی جویا، به این واقعیت پی بردم که مبارزه علیه انحرافات ایدئولوژیک و سیاسی می تواند به ثمر بنشیند و ذهنیت یا عادت سیاسیی را که در ضدیت با منافع مردم قرار دارد، از میان برده و بجای آن موضع گیری انقلابی را تشویق نماید.

خیلی مسرور و خوشحالم که امروز می بینم مبارزه ما علیه خط حاکم انحرافی دارد آهسته آهسته جا می افتد و دیگر ملالی جویا از امریکا و ایتالیا و متحدین ناتوئی امپراتوری جهانی نمی خواهد که به کمک مردم افغانستان بیایند و "به نیروها و شخصیت های دموکراسی خواه و مردمی افغانستان کمک نمایند"*، بر عکس او به تکرار از ماهیت امپریالیستی و "نیرنگ های آشنای استعماری و بازی های شیطانی امریکا و متحدینش" سخن می گوید. همچنان او دیگر از امریکا و ایتالیا نمی خواهد که جنایت کاران را محاکمه کنند، زیرا به این باور رسیده است که " امریکا از یک طرف با تمام خاینان و غدار های وطن ما دست دوستی می دهد و حتی از آدمکشی مثل ملا عمر دعوت می کند که به دولتش بپیوندد و از طرف دیگر در مقابل یک دو تایش بصورت دروغین اظهار نگرانی می کند." و همین طور او بر سخنش که " بدون شک کشور آسیب دیده‌ی افغانستان برای دستیابی به دموکراسی و پس از آن هم برای بازسازی ویرانی های سی سال جنگ احتیاج مبرمی به کمک و حمایت جامعه‌ی بین‌المللی {امپریالیزم} دارد." خط بطلان می کشد و به نتیجه رسیده است که "در افغانستان دموکراسی چه که کاریکاتوریی از دموکراسی هم وجود ندارد. من فکر می کنم که ادعای امریکا در مورد آوردن دموکراسی به افغانستان یک مسخره گی آشنا و دردناک امریکا با مردم ماست."

این تغییر موضع گیری ملالی جویا در نتیجه مبارزه سازنده ای بوده که مدتهاست از سوی شماری از روشنفکران آگاه و تشکلات انقلابی کشور ما آغاز شده است . چیزی که امروز ملالی جویا به آن رسیده است، ما مدتها قبل آنرا به حیث انحراف ایدئولوژیک با او در میان نهادیم ولی بجای رسیدگی به این کمبود، مصباح جان، یما جان، عاصم جان، عارف جان و جان های دیگر به ما اتهاماتی بستند که فقط خود شایسته آن بودند .

اینجانب که رسالت تاریخی ام را در این مبارزه ادا کرده ام، خیلی مسرور و خوشحالم که تلاش و کارم در این زمینه اثرگذار بوده و ظاهراً سبب تغییر موضع گیری غیر انقلابی حاکم به موضع گیری انقلابی شده است و دیگر نه ملالی جویا و نه حامیانش برای دستیابی به دموکراسی و بازسازی افغانستان احتیاج مبرمی به کمک و حمایت جامعه جهانی {امپریالیزم} نمی بینند.

مبارز استتقلال طلب یا قلمزن انقیاد طلب؟
ملالی جویا در این مصاحبه می گوید:" آقای سیستانی در امر دفاع از من بدون تردید به حمایت از مبارزه علیه دشمنان پلید وطن ما و شما و دفاع از دموکراسی و استقلال در افغانستان برخاسته.... یکی از ابزار عوامل آگاه و ناآگاه امریکا و بنیادگرایان هم همان اتهام پرچمی بودن است که به بعضی از شخصیت های پاک و مترقی که از حقیقت دفاع می کنند، زده می شود واین همان انتهای درماندگی آنها را می رساند، حتی به آقای مسعود فارانی چطور به سبکی و بی خیالی اتهام پرچمی بودن را میزنند."

بهتر است نمونه های از قلم این دو "شخصیت پاک و مترقی که از حقیقت دفاع می کنند" و به "دفاع از دموکراسی و استقلال در افغانستان برخاسته" اند، آورد تا خوانندگان قضاوت کنند، که ملالی جویا در این مورد واقعاً مسئولانه برخورد کرده یا فقط برای اینکه سیستانی و مسعود برایش دو سه تا مطلب و یک کتابگ قطار کرده به این ستایش و تمجید پناه برده ؟

سیستانی:

-" خانم شجاع و مبارز، سجیه جان کامرانی سلام!
نامه موجز و پر محتوای شما را عنوانی بارک اوباما، رئیس جمهور ایالات متحده امریکا، در سایت افغان- جرمن آنلاین خواندم، و از اینکه خواست قلبی میلیونها زن و مرد روشنفکر آگاه و وطن پرست افغان را در قالب یک نامه کوتاه به قصر سفید ارسال کرده اید، و بدینوسیله عمل تقلب گسترده در دور اول انتخابات را از سوی دو کاندید طراز اول یعنی حامد کرزی و داکتر عبدالله عبدالله محکوم کرده اید و روشن ساخته اید که باید این هر دو از کاندید شدن در دور دوم محروم ساخته شوند و چانس به کاندیدان سوم و چهارم داده شود، و در غیر اینصورت با تدویر یک لویه جرگه عنعنوی، به تشکیل یک حکومت موقت (3-4 ساله) از سوی ملل متحد اقدامی صورت بگیرد تا امکانات برای پاکسازی و تصفیه دولت آینده از وجود عناصر جنگ سالار و زن ستیز و مافیای فساد اداری و قاچاق مواد مخدر فراهم گردد، کار بسیار بجا و معقول است و دولت امریکا باید بداند که در وجود حامد کرزی و داکتر عبدالله، امریکا هرگز قادر نخواهد شد که به تطبیق برنامه های بازسازی درازمدت یا کوتاه مدت در افغانستان موفق گردد بلکه باروی کار آمدن هر یکی از این دو کاندید (حامد کرزی و داکتر عبدالله) ناامنی ها و شورش مخالفان همچنان شدت خواهد گرفت و کمک های بین المللی برای بازسازی افغانستان بازهم از طرف تیم های این دو کاندید حیف و میل خواهد شد و بدنامی و ناکامی برای امریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی باقی خواهد ماند ."

ملالی جان، در کجای این پاراگراف طویل شما می توانید نمونه ی از استقلال طلبی "روشنفکر" سیستانی را به خوانندگان آدرس بدهید؟ آیا اینها دفاع از استقلال است یا چسناله های استبداد؟؟ دلهره از ترس بدنامی امریکا به حیث یک ابرقدرت جهانی، به نظر شما دفاع از استقلال است یا جبین سایی بر آستان قصر سفید؟؟ این "روشنفکر" ی که باور دارد که امریکا برنامه های درازمدت بازسازی در افغانستان دارد، چگونه می تواند در دفاع از استقلال کشور برخیزد؟ و آیا کسی که "نیرنگ و بازی های شیطانی امریکا" را زیر نام بازسازی پنهان کند، می تواند "شخصیت پاک و مترقی" و از "حقیقت" دفاع کند؟؟

- "... ایکاش بجای کرزی، داکتر رمضان بشر دوست و یا داکتر اشرف غنی احمدزی در انتخابات برنده میشدند، که بدون تردید برای مردم افغانستان بطور عموم بسیار مفید بودند،زیرا... این هر دو کاندید، مردان دانشمند، صادق، پاک نفس، و قاطع و مصمم هستند و توانائی آنرا داشتند که افغانستان را از بحران موجوده نجات دهند."

ملالی جان، می دانم که میدانید که اشرف غنی احمدزی یکی از ایدئولوگ های استعمار در کشور ماست. او خود اعتراف می کند که طرح استعماری کنفرانس بن را او آماده کرده بود. بروی طرح استعماری کنفرانس لندن که ملاعمر آدمکش را هم قرار است در آخور دولت پوشالی بسته کنند، نیز او کار کرده بود و در حال حاضر بروی طرح کنفرانس کابل نیز شب و روز کار می کند. اشرف غنی احمدزی که یک استعمار زده تمام عیار است به نظر "روشنفکر" و "شخصیت پاک و مترقی" شما، انسان صادق و پاک نفس است. آیا واقعاً یک شخصیت پاک و مترقی می تواند از اشرف غنی احمدزی دفاع کند و او را انسان صادق و پاک نفس بگوید؟ آیا شما هم به این باور هستید که صادق و پاک نفس بودن اشرف غنی احمدزی حقیقتی ملموس است؟ فکر نمی کنید که سیستانی دروغ می گوید؟ آیا دفاع از یک شخصیت استعماری در عین زمان دفاع از استقلال کشور شده می تواند؟؟؟

- "باز هم کرزی اگر قرار می بود که معاونین خود را از میان جنگ سالاران و متهمین به نقض حقوق بشر برگزیند، پس بهتر بود بجای فهیم، جنرال دوستم را بر می گزید که از چند لحاظ بر فهیم برتری دارد. اول اینکه دوستم در تعهدی که با کرزی نموده بود، وفا کرد و در جوزجان تمام مردم با یک اشاره وی رای خود را در صندوق کرزی ریختند. از این لحاظ معلوم می شود که دوستم بر قول و قرار خود محکمتر از قسیم فهیم است. دوم اینکه روشنفکر تر از ملافهیم است"

ملالی جان، آیا سیستانی، "شخصیت پاک و مترقی" وقتی که می گوید که دوستم روشنفکرتر از ملا فهیم است، حقیقت می گوید؟؟ شما با سیستانی موافقید؟ آیا شما که یک شخصیت مترقی هستید به خودتان اجازه می دهید چنین صحبت کنید، اگر نه، پس چرا "روشنفکر" چنین احمقانه صحبت می کند؟؟؟ کدام مورد این پاراگراف با دفاع از استقلال و دموکراسی و حقیقت همخوانی دارد؟؟


- "کاش هاریسن، به این نکته هم اشاره می کرد که خشت اول این حکومت در بن کج گذاشته شده و لابد دیوار کج بالا رفته است. براستی این چگونه حکومتی بود که سه وزارت کلیدی (خارجه، داخله، دفاع) با پوست ریاست امنیت ملی، با چهار سفارت و لقب قهرمان ملی(به اعضای یک خانواده پنجشیری) همراه با ده ها پوست دپلوماتیک و صدها معین و رئیس و صدها قوماندان پولیس به یک ولسوالی کوچک...تعلق بگیرد، ولی برای 15 ولایت پشتون نشین با بیش از 140 ولسوالی... به اندازه همین یک ولسوالی قدرت داده نشود؟"

ملالی جان، این بحث قوم و موم و ملیت و پشتون و پنجشیری را چگونه ارزیابی می کنید؟ چه ربطی به دفاع از استقلال کشور دارد؟؟ آیا متوجه هستید که "روشنفکر" تان "بصورت بسیار دردناک در بحث های خاینانه شونیستی" غرق شده است؟؟ آیا برای یک شخصیت پاک و مترقی چنین لاطائلاتی می تواند معنی داشته باشد؟؟؟ شما خوب می دانید که حکومت بن از چورکان جنایتکاران تشکیل شد، چرا باید "شخصیت پاک و مترقی" در این زمینه دلهره داشته باشد؟؟ آیا او عمل خاینانه انجام نمی دهد؟؟؟ و...؟

مسعود فارانی:

- "با احترام خالصانه به کاندیدهای مثل جناب دکتور رمضان بشر دوست، دکتور اشرف غنی احمدزی، نباید زحمات کرزی را نیز نادیده گرفت.کرزی در طول زعامت اش با تمام بدی ها و نارسایی ها، داشتن برادران مافیایی اش و...و... نقاط مثبت را نیز داشت که چشمان پر از اغماض ما آنها را دیده نمی تواند.امروز باز تاریخ تکرار میشود اگر به آرامش نسبی، تحصلات گسترده، جنگهای مسلح که به جنگهای انتخاباتی ارتقاع {ارتقاء} کرده تا حدی زمینه میسر شده تا مردم بتوانند تفکر {فکر} کنند و آزادی بیان که تا دیروز نمی توانستند نامی از جنگسالاران را بر زبان آورند، امروز از برکت ژرف اندیشی عاملیت خوب جناب کرزی، هر کس می تواند آنها را بدون ترس برملا سازد.اینکه بخاطر بی حوصلگی روشنگرایان جناب کرزی نتوانست دارها را بخاطر بالا کشیدن جنگسالاران برپا کند بسیار خردمندانه و دورمنظر عالی را در آن میتوان دید. بگفته آلمان ها "آهسته ولی مطمئن" خدمات کرزی در جریان است. لطفاً شیرازه این روند را باز با بی حوصلگی ویران نکنید تا دچار سرگشتگی نشده و تاریخ باز تکرار نشود و سبب ندامت تان نگردد. خیر و صلاح جامعه در انتخاب دوباره جناب کرزی خواهد بود."

ملالی جان، با آنکه عکس العمل تان در مقابل این انقیادطلبی های مسعود جان فارانی واضح و روشن است، چرا او را "شخصیت پاک و مترقی می گویید"؟ شما در همین مصاحبه گفته اید :"اکثر روشنفکران ما که در غرب هستند با بی شرمی عجیبی.... یا هواخواه رژیم پوشالی فاسد مافیایی کرزی هستند و یکتعداد زیادی هم می بینیم بصورت بسیار دردناک در بحث های خاینانه شونیستی... غرق هستند." شما چگونه یک بی شرم را که هواخواه رژیم پوشالی مافیایی کرزی هست، "شخصیت پاک و مترقی" می گویید؟؟ با آنکه شما باور دارید که:" در این مدت هشت سال به سرنوشت زنان کشور ما بدترین خیانت ها صورت گرفته و تا امروز هم بدبختانه جریان دارد و درین مدت هشت سال شاهد هستیم که چطور زیر نام آنها بی شرمانه خاینانه بهره برداری های سیاسی شده...." ولی "شخصیت پاک و مترقی" باور دارد که:" نباید زحمات کرزی را نادیده گرفت.کرزی در طول زعامت اش با تمام بدی ها و نارسایی ها، داشتن برادران مافیایی اش و...و... نقاط مثبت را نیز داشت که چشمان پر از اغماض ما آنها را دیده نمی تواند." کی از حقیقت دفاع می کند، شما یا مسعود فارانی؟؟ چشمان کی پر از اغماض است، از شما یا از مسعود فارانی؟؟ به نظر من این مسعود فارانی است که دروغ می گوید و به بهترین نحو انقیادطلبی اش را به نمایش می گذارد، پس این آغا کجا، چگونه، چه وقت از استقلال دفاع کرده و حقیقت گفته است؟؟؟ آیا شما واقعاً طرفدار این انقیاد طلب هستید، انقیادطلبی که کرزی را به خیر و صلاح جامعه می داند و شما او را نوکر و پوشالی می گویید؟؟

خانم جویا، شما حق دارید از این "شخصیت های پاک و مترقی" دفاع کنید، ولی متوجه باشید که این دفاع غیر مسئولانه است.
تا بعد.

*صحبت های قبلی ملالی جویا:
-"امریکا باید حمایتش را از جنگ سالاران و جنگ افروزها متوقف سازد و کمک کند که انسانهایی مثل سیاف، ربانی، قانونی، فهیم، محقق، اسماعیل و دیگران به عوض نصب شدن در مقامات کلیدی، به مثابه جنایتکاران جنگی به محاکمه کشانیده شوند..." (از کتاب سیستانی)

-"ملالی جویا خاطر نشان ساخت که اگر دولت ایتالیا می خواهد واقعاً خدمتی به مردم افغانستان نماید باید سیاستی مستقل از آنچه به وسیله دولت امریکا دنبال می شود اتخاذ نماید و از هرگونه حمایت از جنگ سالاران ائتلاف شمال دست بردارد و به نیروها و شخصیت های دموکراسی خواه و مردمی افغانستان کمک نماید. و تکیه دولت امریکا بر تروریست های جهادی را علت عمده شکست جامعه جهانی در افغانستان و عامل اصلی تیره روزی امروزی عنوان نمود.
جویا همچنان از دولت ایتالیا خواست تا در راستای کار برای سیستم قضایی افغانستان، محاکمه جنایتکاران جنگی در یک محکمه بیطرف را باید مجدانه پیگیری نماید." (سایت کمیته دفاع از ملالی جویا)
-"بدون شک کشور آسیب دیده‌ی افغانستان برای دستیابی به دموکراسی و پس از آن هم برای بازسازی ویرانی های سی سال جنگ احتیاج مبرمی به کمک و حمایت جامعه‌ی بین‌المللی {امپریالیزم} دارد. مشکل امروز ما با حضور نیروهای خارجی در کشورمان این است که این نیروها به جای حمایت از صدای آزادیخواهان و فرزندان واقعی ملت با استفاده از فشار و سرکوب به حمایت از دولتی فاسد و دست نشانده گماشته شده اند.... درخواست ما این است که این نیروها از ایستادن در مقابل خواست ملت افغانستان دست برداشته و به حمایت و پشتیبانی از نیروهای دموکرات و آزادیخواه بپردازند." (گفتگوی شهروند با ملالی جویا، دسامبر 2007)

نوت: کروشه ها و برجسته نمودن ها از منست.