۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

شبانه های من (7)

در کشوری زندگی می کنم که "قهرمانانش" را اشغالگران و جنایتکاران جهادی تولید می کند و با تبلیغات گسترده آنان را با القاب چون قهرمان ملی، شهید ملت، اسطوره تاریخ، مبارز حقوق بشر و دموکراسی و بابای ملت پندانده و هر جانی و خاینی را که بر ویرانه های جنایت خونبارش خوابیده است، گاه قهرمان یک مرتبه ای و گاه هم قهرمان دو مرتبه ای خطاب کرده و بر دردهای مردم ما نیشخند زده و بدین ترتیب در زخم های آنان یکبار دیگر زهر جنایت های شان را می ریزند.

سخن شبانه امشب، در موردی یکی از جلادانی است که در این اواخر لقب "قهرمان دو مرتبه ای افغانستان" را کمایی کرده است و پوستر های کلانش در هر کنج و کنار شهر کابل دیده می شود و مراسم خاص تدفین نیز از سوی "جمهوری اسلامی افغانستان"و شخص عبدالرشید دوستم جنایتکار برایش برگزار شد.

مصطفی پیلوت، مزدور جانی دولت پوشالی "حزب دموکراتیک خلق افغانستانِ" علومی و رنجبر و گلابزوی و کشتمند و پنجشیری و لایق و خدایداد، که در سال 1372 هجری خورشیدی با بمباردمانش کابلیان را به خون نشاند و در برگشت طیاره اش بوسیله یک پیلوت"قهرمان ملیِ"قانونی و عبدالله و فهیم و پیرم قل و قوماندان کفتر و حفیظ منصور و نادیه فضل و فرشته حضرتی سقوط داده شد، پس از سالها جسد گنده این خاین در منطقه تاله و برفک پیدا و بوسیله دوستم خان گلیم جمع به کابل انتقال و سلسله "قهرمان پروری" اش را آغاز و اینک به یکی از رقبای جدی "قهرمان ملی" تبدیل شده؛ چون "قهرمان ملی" تا هنوز قهرمان یک مرتبه ای بود و هیچ جنایتکارِ مرحوم بالاتر از او وجود نداشت، اما اینک "قهرمان دو مرتبه ای" دوستم، او را پشت سر نهاده و در ردیف بالاتر قرار گرفته است که مطمناً بزودی حفیظ منصور و واقف حکیمی و فرشته حضرتی از راه "پیام مجاهد"، "مجاهد" و "خاوران"، "قهرمان ملی" شان را سه مرتبه ای فیر خواهند کرد. زیرا حفیظ منصور باور دارد که "کسی را در افغانستان در ردیف او قرار دادن خطا نه، بلکه جفاست."

گفته می شود که این جلاد در زمان تجاوز سوسیال امپریالیزم شوروی و دولت پوشالی روزانه تا 18 بار نیز توسط طیاره های میگ 21 دست به بمباردمان میزده و یکی از افتخاراتش که به آن می نازید و کرشمه می کرد، قتل عام مردم در هر بمباردمان بوده است.

ولی فراموش نشود که تا هنوز "اختراعات" و "کشفیاتی" در زمینه سجایا و خصوصیات این جلاد اعلان نشده تا دانسته شود که "قهرمان دو مرتبه ای"، مثل "قهرمان ملی" یک مرتبه ای، "به ظاهر خود نیز توجه میکرد" یا نه، "لباس پاک و نظیف می پوشید" یا نه، "غذاهای پاک را خوش داشت" یا نه، "از سگرت و نصوار بدش می آمد و چرس نوشی را بشدت بد می گفت" یا نه، "همیشه با وضو بسر می برد" یا نه، "دارای چهره جذاب، صورتی زیبا"* بود یا نه؟

منتظر باشیم تا ببینم که دوستمی ها و علومی ها، چه کشفیاتی را اعلان می نمایند!

تا یک شبانه دیگر.


* رساله فاتح جنگ سرد، حفیظ منصور، سایت احمدشاه مسعود





۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

ع. حامی، دروغگو یا لوده سیاسی؟


از مدتی بدینسو دوستان مبارز و آنانی که خوشبختانه به هر دو زبان کشور ما، قلم توانمند و متین دارند، ابتکار تاسیس نشرات "سیند" را روی دست گرفته اند و تا اکنون نوشته های ارزشمند ادبی – فرهنگی و شماری از آثار مارکسیستی را به زبان پشتو ترجمه کرده اند و در این اواخر بر من نیز منت گذاشته و با بزرگواری شان خواهان همکاریم با این بنگاه نشراتی شده اند.

و من نیز با درنظرداشت اهمیت این مساله به این خواست ارزشمند لبیک گفته، وعده داده ام که شماری از نوشته های ارزشمند را ترجمه و در اختیار این بنگاه نشراتی قرار بدهم، البته پیش از پیش اعلان می کنم که این کار با نام مستعار صورت خواهد گرفت تا قلمچه معروف، فرصت پاچه گیری پیدا نکند!

در این روزگار سرد، به کاری آغاز کرده ام که زندگی ام را واقعاً شعله ور ساخته است و باید از دوستان "سیند خپرندویه" ممنون و سپاسگزار باشم که توجه مرا به کار بسیار و بسیار ارزشمند جلب کرده اند. اما در میان این همه کارهای ارزشمند، وقتافوقتا مگس هایی پیدا می شوند که اینجا و آنجا مدفوع کرده، سبب وقت کشی و چتلی می شوند که ناگزیر به این مگس ها نیز رسیدگی نمایم؛ چون مدفوع شان را عسل فکر کرده به تناول آن مصروفند و بدتر از همه در تلاشند تا دیگران را نیز به این مدفوع خوری دعوت کنند، نوشک خودتان باد!

این بار یک لوده سیاسی بنام "عارف حامی" در یکی از وب سایت ها بال کشیده و "برروی پشقل خودبینی" گندی را انبار کرده است که باید با پرداختن به آن غرور پوک این هرزه را شکست. او در نوشته ای ""لمبه" هم شعله ور شد!" چیزهایی را با هم قطار کرده است که ناگزیر به مهمترین لودگی های سیاسی این حامی دروغگو اشاره های باید شود.

نوشته ""لمبه" هم شعله ور شد!"، با چرندیاتی آغاز شده است که معمولاً لوده های سیاسی به آن پناه می برند. در این نوشته کمتر به نوشته های من اشاره شده است و بیشتر به دوستهای خوبم موسوی و نورانی توهین و تحقیر صورت گرفته است که این شیوه، افیونی است که پوده های چون حامی به آن معتاد شده اند و به جای پرداختن به اصل بحث، چیزهای بی بنیادی را مطرح می کنند که مضحک و خنده آور است. اما به اطلاع عارف خان باید برسانم که تلاش برای ترور شخصیت سیاسی این دو مبارز مرد، تلاش بیهوده و عبث است. موسوی و نورانی آن شهامت انقلابی را دارند که احیاناً اگر اشتباهی را مرتکب شده باشند از خود انتقاد کنند و بیش از پیش بر خط استقلال طلبانه، مردمی و ضد ارتجاع مذهبی محکم و متین به پیش برانند و تا روزی که بر این خط از جان مایه می گذارند، شما حق دارید آنانرا از رهبران سیاسی من خطاب کنید، چه افتخاری بیشتر از این خواهد بود که اگر روزی بتوانم به اندازه این دو دوست خوبم، نقشی را در روند مبارزاتی کشورم ایفاء نمایم.

حامی می نویسد:

"نوشته ی خانم؟ لمبه نمونه ی تپیکیست از فکر مغشوش، مبهم و دگماتیک اوپورتونیست های "چپی"، که در تاریکی سرگردانند و هر طرف شلیک می کنند و بویی از ستراتیژی و تاکتیک انقلابی هم به دماغ خشک شان راه نیافته است. او مینگارد:"دولت اشغالگر ایتالیا آنهم زیر رهبری مرد فاشیستی چون سیلویو برلوسکونی در سال 2004 میلادی به ملالی جویا جایزه داد"... "همینطور معاون پارلمان اروپا (از اشغالگران درجه یک کشور ما)"
نه خیر خانم؟ لمبه! اشغالگر درجه یک کشور برخلاف ادعای کودکانه ی شما عملا هنوز هم ابرقدرت امریکا می باشد، البته میدانم توضیح این مسئله مقداری از سطح شما بلند است و از طرفی هم پیش کله ی شما یاسین خواندن اشتباه می باشد."... خانم لویزا موگانتینی با حمایت معنویش از ملالی جویا در اعلامیه ای چنین نوشت"... و در همین حال آگنولیتو عضو ایتالیایی پارلمان اروپا، جک لیتون رهبر حزب دموکراتیک جدید کانادا و عضو پارلمان کانادا، خانم الیکسا مک دونا عضو پارلمان کانادا، جکوپو وینایر عضو پارلمان ایتالیا و یک درجن عضو پارلمان المان که همه اعضای بلند پایه دولت های اشغالگر اند از ملالی جویا حمایت معنوی کردند، آیا این توهین به کشور و مردم ما نیست..."
نخیر خانم؟ لمبه، این فکر کودکانه ی بیماران تنبل و بیکاره ی "چپ" می باشد، که حوصله ی تجزیه و تحلیل تضادها را بر پایه ی واقعیت ها ندارند و به گفته مردم ما با یک نه و صد آسان غیر از خود تمام دنیا را چپ و راست میکوبند. بحث در رابطه با اصول تاکتیکی انقلابیون را، که سود بردن از تضادها، منزوی ساختن دشمن اصلی و درهم کوبیدن یکایک دشمنان مردم میباشد، اگر با خانم؟ لمبه براه بیاندازیم، خوانندگان محترم ما را به توپ بستن مگس متهم خواهند کرد."

نه، حامی جان، رندی نکنید! اول بگویید که دادن جایزه به ملالی جویا از سوی دولت اشغالگر ایتالیا که نیروهای کثیفش تنها در زیر کوه شیندند بیشتر از 60 هموطن ما را در بمباردمان وحشیانه به قتل رساندند، مورد قبول تان است یا نه؟ ثانیاً بگویید که در چارچوب کدام اصول تاکتیکی انقلابی می توانید این جایزه را جا بزنید تا ما هم بفهیم؛ راستش در این مورد اطلاعی نداریم، ولی وقتی به مبارزات انقلابیون در سطح جهان در وضعیت اشغال مراجعه می کنیم چنین جا زدن ها به چشم ما نخورده است، اگر منظور تان جلب کمک های امریکا توسط حزب کمونیست چین بر علیه جاپان اشغالگر باشد، فکر می کنم توضیح این مساله از سطح شما بلند است ورنه چنین احمقانه آنرا اصول تاکتیکی انقلابی نمی گفتید.

آقای "تضاد شناس"کودک نشوید و دیگران را هم احمق فکر نکنید. در نوشته "ملالی جویا و هیاهوی چپ فرسوده" با صراحت آمده است که:"همینطور معاون پارلمان اروپا (از اشغالگران درجه یک کشور ما) خانم لویزا موگانتینی با حمایت معنوی اش از ملالی جویا در اعلامیه ای چنین نوشت..."

آیا شما باور ندارید که پارلمان اروپا از اشغالگران درجه یک کشور ما است؟ نفهمیدم کجای این عبارت مشکل دارد که ذهن کودن تان برای فهم آن قد نمی دهد. بسیار عادی و ساده است که فهمید که در یک وضیت خاصی مثل افغانستان اشغالگرانی چون امریکا و شماری از کشورهای اتحادیه اروپا به حیث یک بلاک می توانند در قطار درجه یک قرار بگیرند و نیروهای چون ترکیه، لهستان، رومانیا، پولند، لیتوانیا و دیگران به حیث پادوها و اجیران در بلاک درجه دوم اشغالگران قرار بگیرند، راستی که کودن و جاهل هستید، ورنه این مسئله خورد را حتی شاگرد مکتب نیز بسیار خوب می فهمد.

"حامی" غیر مستقیم مرا بیکاره و تنبل می گوید اما توضیح نمی کند که تنبلی و بیکارگی چیست. اگر جای دیده باشد که تلاشم فقط خربوزه خوری و روت خوری و آشک خوری باشد؛ از بیکاری و تنبلی یک درجن اولاد قطار کرده باشم؛ چنان بی برنامه باشم که روزی به دو قوطی سگریت چاره ام نشود، لحظات بسیار خوب زندگی ام را برای کود دادن صدها گلدان سپری کرده باشم؛ قصه های ازدواج ساز کرده باشم؛ تمام روزم را به شطرنج بازی تیر کرده باشم؛ یا چنان در تماشای مسابقات سگبازی گیر کرده باشم که حتی متوجه جیب زدنم هم نشده باشم؛ یا شوق توت خوری چنان بر من غلبه کرده باشد که بسته روزم را برای آن کشته باشم، حق با ایشان است و اگر خصلت های دوستان خود را دیده و دلش را بر من خالی می کند، باز هم "به حکم دموکراسی" حقش است، اما باید اعتراف کند که یک وقیح بیش نیست.

و اما این لوده سیاسی وقتی خود را مسخره عام و خاص می سازد که از "حوصله ی تجزیه و تحلیل تضادها" صحبت می کند و از "اصول تاکتیکی انقلابی" سخن میراند. این "تضاد شناس" بسیار تند و تیز می گوید اما هیچ مثالی از اینکه در وضعیت اشغال چگونه می توان از اشغالگران سود برد، ارائه نمی کند. او شرم می کند که بگوید که در میان 42 کشور اشغالگر از کدام "اصول تاکتیکی انقلابی" باید کار گرفت تا بسود مردم و استقلال کشور ما تمام شود، شاید هم در دلش ایتالیا را داشته باشد، اما بمبارد 60 هموطن ما بوسیله این اشغالگر "تضاد شناس" ما را به سکوت وامیدارد و مهمتر از همه او را "تهی از شرف و وجدان" به نمایش می گذارد. او خوب میداند که در قضیه افغانستان میان اشغالگران اختلاف بنیادی و اساسی موجود نیست و همه اشغالگران با فیصله جمعی و با همکاری نزدیک به یکدیگر بر کشور ما هجوم آورده و همه در قتل و عام مردم ما دست دارند. وقتی که اوباما اعلان کرد که بزودی سی هزار نیروی اشغالگر دیگر به کشور ما خواهد فرستاد، بریتانیا با عجله اعزام 500 نفر و ایتالیا (راستی، دندان پراندن برلوسکنی را برایتان تسلیت می گویم!!) اعزام بیشتر از 1000 سرباز دیگر را اعلان داشت. حال آقای حامی برای ما بگوید که ایشان و "ملالی جویا" از تضاد میان کی ها استفاده می کنند و هدایت اینها به این بانوی جوان چیست؟ وقتی ایتالیا فقط در یک بمباردمان 60 تن از اهالی زیر کوه شیندند را می کشد و امریکایی ها با همکاری همین ایتالیا در بالابلوک فراه بیشتر از 150 تن را می کشند، شما از کدام "اصول تاکتیکی انقلابی" سود می برید که ما از آن بی خبریم؟

آقای حامی در نوشته دیگر شان با عنوان "کاسه انقیادطلبان ما داغتر از آش استعمارست" سوالاتی بسیار جالبی از انقیادطلبان مطرح کرده است که اینجا با اضافه های از سوی من از ایشان و همفکران مطرح می گردد:

- "اگر خانواده ی شما در شرق {غرب} کشور زندگی میداشت و افراد فامیل شما کودکان معیوب به دنیا می آورد، در آنصورت برخورد شما به قهرمانان "مبارزه علیه تروریسم فراگیر در افغانستان و منطقه"" بر بنیاد "تجزیه و تحلیل تضادها" و"اصول تاکتیکی انقلابی" صورت می گرفت؟
- "اگر جگر گوشه های شما اختطاف و اعضای بدن شان ربوده میشد، در آنصورت برخورد شما به قهرمانان "مبارزه علیه تروریسم فراگیر در افغانستان و منطقه""{امریکا، انگلیس، اسپانیا، ایتالیا، کانادا} بر بنیاد "تجزیه و تحلیل تضادها" و "اصول تاکتیکی انقلابی" صورت می گرفت؟
- "اگر شما بجای صاحب منصب گردیزی مورد تجاوز بیش از 60 نفر قرار گرفته و بعد مورد تجاوز سگ هم قرار تان میداد، در آنصورت برخورد شما به قهرمانان "مبارزه علیه تروریسم فراگیر در افغانستان و منطقه"" بر بنیاد "تجزیه و تحلیل تضادها" و "اصول تاکتیکی انقلابی" صورت می گرفت؟
- "اگر به خانه ی شما نظامیان بیگانه {ایتالیا و اسپانیا} داخل شده و بر شما بوجی گذاشته و اعضای خانواده تان را مورد تجاوز قرار میدادند، در آنصورت برخورد شما به قهرمانان"مبارزه علیه تروریسم فراگیر در افغانستان و منطقه"" بر بنیاد "تجزیه و تحلیل تضادها" و "اصول تاکتیکی انقلابی" صورت می گرفت؟
- "اگر شما روزی از بازار {زیر کوه شیندند} برگشته و جسد اعضای خانواده تان را در زیر پارچه های خانه ی تان می یافتید، در آنصورت برخورد شما به قهرمانان "مبارزه علیه تروریسم فراگیر در افغانستان و منطقه"" بر بنیاد "تجزیه و تحلیل تضادها" و "اصول تاکتیکی انقلابی" صورت می گرفت؟
- "اگر برادر، پسر و یا پدر شما را در جریان رفتن بر سر کار نظامیان جانی و سادیست بیگانه {مثلاً ایتالیا} اول مورد حمله سگان شان قرار داده و سپس با ضربه گلوله به شهادت میرساند، در آنصورت برخورد شما به "مبارزه علیه تروریسم فراگیر در افغانستان و منطقه"" بر بنیاد "تجزیه و تحلیل تضادها" و "اصول تاکتیکی انقلابی" صورت می گرفت؟ و آیا قبول کنیم که شما ملالی جان را خواهید بخشید وقتی که خبر شوید که از همین ایتالیا جایزه و مدال گرفته و افتخار شهروندی آن نیز نصیبش شده است و عکس های رنگارنگی با هدایتگران همین تجاوز جنسی دارد؟؟ اگر وجدان داشته باشید طبعاً که پاسخ تان منفی است، در غیر آن "به حکم دموکراسی" حق دارید او را ببخشید.

می گویند دزد سر خود پر دارد. در نوشته ی "سیستانی، اکادمیک هرزه گر و دفاع ریاضی وار از ملالی جویا" آمده است که: "یکی از وظایف جدی روشنفکران در کشورهای مستعمراتی اینست که در کنار مردم قرار بگیرند و روشنگرانه مردم را در مبارزه بر ضد استبداد و استعمار رهبری کنند، نه اینکه با اندیشه های ویرانگر مردم را به سراب استبداد و استعمار ببرند و آنان را بر بازوان ستبر رهایی شان بی باور ساخته؛ کنگره های امپریالیستی، پارلمان های اشغالی و نهاد های استبدادی را مرجع نجات آنها دانسته و به این صورت به "پلورالیزم" سیاسی استعمار تن بدهند و باور مردم را بپای استعمار سر ببرند."

آقای حامی، این یک نظر کلی است که تمام روشنفکرانی را دربر می گیرد که باوجودیکه ادعا مبارزه دارند ولی بخاطر بلند کردن شعار یا به دروازه های پارلمان میروند و یا هم به یوناما مراجعه می کنند، نمی دانم شما چرا آنرا تنها به ملالی جویا وصله کرده اید؟ آیا به نظر شما این گفته ها در مورد او نیز صدق می کند؟ فکر می شود که شما در عین زمان که یک دروغگو هستید یک منافق سیاسی نیز هستید، زیرا از یکسو، غیر مستقیم ملالی جویا را "مبلغ بی مایه"، " و "ساده لوح" و... می گویید و از سوی دیگر او را قهرمان ساخته، انقلابی خطابش می کنید. این دقیقاً خصلت فاحشه های سیاسی است که در "تاریکی سرگردان اند."

باورتان نمی آید؟ اگر ثابت شود که این حامی آگاهانه یا ناآگاهانه به قهرمانش توهین کرده است، آیا "سایت کمیته دفاع از ملالی جویا" وعده می کند که بر علیه او می نویسد و آنرا در وب سایت های مختلف نشر و او را نفرین می کند؟ پس به حامی منافق ملالی جویا گوش بدهید:

"2) نتیجتاً آنها انسانهای جهان سوم را فاقد استعداد، تفکر و کلتور دانسته، به مردم کشورهای خود القا می کنند، که مردم کشورهای جهان سومی بربر، وحشی، غیر متمدن و بی فرهنگ بوده، خود توانایی حل مشکلات خود را ندارند {از امریکا می خواهند که کمک کند که انسانهایی مثل سیاف، ربانی، قانونی، فهیم، خلیلی، محقق، اسماعیل و دیگران به عوض نصب شدن در مقامات کلیدی، بمثابه جنایتکاران جنگی به محاکمه کشانیده شوند} فلهذا ما نه بخاطر استعمار، چپاول ذخایر، تجارت مواد مخدر و جنایت، بلکه جهت متمدن ساختن کشورهای جهان سوم و تعمیل دیموکراسی، تحقق حقوق بشر، آزادی زنان و سایر ارزش های انسانی بدانجا میرویم.
اینکه ایدئولوگ های بورژوازی امپریالیستی به تبلیغ، ترویج و توسعه ی همچو افکار استعماری، ناسالم و ضد بشری می پردازند، حتی گله ای نیز نمی تواند مطرح باشد، این جز سرشت شان است. بنظر من انسانهایی که ادعای روشنفکری دارند و از کشورهای جهان سوم می آیند و نتیجه ی عملی تفکر استعماری را، که کشتار، فقر و بدبختی مردم کشورهای شان است، می بینند و بازهم به مثابه مبلغ بی مایه و تهی از شرف و وجدان عمل می کنند، یا باید عوامل مزدبگیر اشغالگران باشند و یا هم احمقان و ساده لوحانی اند، که مزدوری یی بی مزد یگانه مایه ی افتخار شان می باشد. این گونه روشنفکران، که جرئت، شهامت و کفایت رفتن در بین توده های مردم خود، جوش خوردن با آنان و حوصله ی کار طولانی یی آگاهگرانه و سازنده میان آنها را ندارند، طبیعتا از نیروی بیکران و لایزال توده های مردم خود بیخبر مانده { و از دولت ایتالیا می خواهند که از هرگونه حمایت از جنگ سالاران ائتلاف شمال دست بردارد و به نیروها و شخصیت های دموکراسی خواه و مردمی افغانستان کمک نماید و باید در راستای کار برای سیستم قضایی افغانستان، محاکمه جنایتکاران جنگی در یک محکمه بیطرف را باید مجدانه پیگیری نماید} و از جانبی هم چون خودشان کفایت آوردن کوچکترین تغییری در اوضاع را نیز ندارند، فلهذا از مردم و ملت خود مایوس شده و از سویی هم مرعوب قدرت و زرق و برق کشورهای امپریالیستی می شوند، تحت تاثیر تبلیغات ایدئولوژیک استعمارگران قرار گرفته، آنرا با چشم بسته باور کرده، حامل و مبلغ آن میشوند."

بیشک، حامی دروغگو و لوده! می بینید که شما بدترین "توهین" به قهرمان خود کرده اید و او را "مبلغ بی مایه"، "تهی از شرف و وجدان"، "مزدبگیر اشغالگران"، "احمق ساده لوح"و "مزدور بی مزد بیگانه" خطاب کرده اید، زیرا به نظر شما روشنفکرانی که به جای نیروی لایزال مردم به استعمارگران مراجعه می کنند، مبلغین بی مایه هستند که تصادفاً درست هم گفته اید. ولی ندانستم چرا رگ های گردن تان باد می گیرد وقتی که من به جای این همه "توهینی" که شما کرده اید، او را دقیقاً بخاطر همین بی باوری بر بازوان ستبر توده ها دارای اشتباه جدی ایدئولوژیک میدانم؟؟

من در نوشته"سیستانی اکادمیک هرزه گر و دفاع ریاضی وار از ملالی جویا" به همین مسئله در پراگرافی چنین اشاره کرده بودم:" بدون شک یکی از افرادی که ناگزیر زیر این انتقاد می رفت، ملالی جویا بود. زیرا او بر بازوان ستبر توده ها باور ندارد و استدلال می کند که:"امریکا (اشغالگر کشور ما – لمبه) باید حمایتش را از جنگ سالاران و جنگ افروزها متوقف سازد (در آخرین دیداری که بوش از افغانستان داشت، با دست شوراندن سیاف ها و ربانی ها نشان داد که امریکا به این تیوری ها ! پشیزی ارزش قایل نیست) و کمک کند که انسانهایی مثل سیاف، ربانی، قانونی، فهیم، خلیلی، محقق، اسماعیل و دیگران به عوض نصب شدن در مقامات کلیدی، بمثابه جنایتکاران جنگی (به نظر ملالی جویا امریکا جنایتکار نه بلکه مرجع دادخواهی توده هاست) به محاکمه کشانیده شوند..."

هنوز این سخن به پایان نرسیده بود که "سایت کمیته دفاع از ملالی جویا" نوشت:"ملالی جویا خاطر نشان ساخت که اگر دولت ایتالیا می خواهد واقعاً خدمتی به مردم افغانستان نماید باید سیاستی مستقل از آنچه به وسیله دولت امریکا دنبال می شود اتخاذ نماید و از هرگونه حمایت از جنگ سالاران ائتلاف شمال دست بردارد و به نیروها و شخصیت های دموکراسی خواه و مردمی افغانستان کمک نماید. و تکیه دولت امریکا بر تروریست های جهادی را علت عمده شکست جامعه جهانی در افغانستان و عامل اصلی تیره روزی امروزی عنوان نمود.
جویا همچنان از دولت ایتالیا خواست تا در راستای کار برای سیستم قضایی افغانستان، محاکمه جنایتکاران جنگی در یک محکمه بیطرف را باید مجدانه پیگیری نماید."

در کجای این دو پراگراف شما باور بر نیروی لایزال مردم می بینید، آیا با این نوع طلب ها "نتیجتا آنها انسانهای جهان سوم را فاقد استعداد، تفکر و کلتور" ندانسته و "به مردم کشورهای خود القا" نمی کنند، "که مردم کشورهای جهان سومی بربر، وحشی، غیر متمدن و بی فرهنگ بوده، خود توانایی حل مشکلات خود را ندارند فلهذا ما نه بخاطر استعمار، چپاول ذخایر، تجارت مواد مخدر و جنایت، بلکه جهت متمدن ساختن کشورهای جهان سوم و تعمیل دیموکراسی، تحقق حقوق بشر، آزادی زنان و سایر ارزش های انسانی بدانجا میرویم." و کی مبلغ این القا کردنهاست، شما، ملالی جویا یا من و موسوی و داد نورانی؟؟؟؟؟

حال به شما واگذار می کنیم که "توهین" کردنهای تان را می گیرید یا نه، اما تا جای که مربوط به من می شود، تاکید می کنم و باز هم تاکید می کنم که "القاء" کردن ها و طلب حمایت از امپریالیزم برای کسی که ادعای ضد امپریالیستی دارد و اینجا آنجا از اشغال صحبت می کند، یک اشتباه جدی ایدئولوژیک است و باید به آن رسیدگی شود. ولی فراموش نکنیم که این نوع سخن های ضد و نقیض، یعنی در یک سخنرانی ضد اشغال و در سخنرانی دیگر طالب حمایت از اشغال "نمونه ی تپیکیست از فکر مغشوش، مبهم و دگماتیک اوپورتونیست های "چپی" که در تاریکی سرگردانند و هر طرف شلیک می کنند و بویی از ستراتیژی و تاکتیک انقلابی هم به دماغ خشک شان راه نیافته است."

حامی در نوشته "کاسه انقیادطلبان ما داغتر از آش استعمارست" ادامه می دهد:
"آقایون انقیادطلب! مردم می گویند، که روسها جنایتکار بودند، خانه های ما را ویران کردند و میلیون ها انسان را به قتل رساندند، ولی با آنهم هزار بار نسبت به امریکایی ها شرف داشتند، زیرا که در حد امریکایی ها متکبر، قصی القلب و بی ناموس نبودند."



عارف خان، این کانگریس زن هم متکبر، قصی القلب و بی ناموس است، یا بر اساس "تجزیه و تحلیل تضاد ها" و "اصول تاکتیکی انقلابی" می توانید از او هم سودهای خاصی ببرید؟؟

و می نویسد: "اینکه امریکاییان برادران ناتنی انقیادطلبان، جنایتکاران جنگی را در مقامات و پست های مهم دولتی نصب کرده و آنها را بجان مردم مظلوم ما رها کرده اند، گرچه وقتا فوقتا مورد انتقادک های پوک انقیادطلبان قرار می گیرند، ولی واقعیت مسئله طوریست، که این مسئله نیز نه به مثابه اراده و قصد اربابان مورد حمله قرار میگیرد، بلکه بیشتر به شکل گلایه ای مطرحست، که اربابان چرا به جای آن جناوران غیر متمدن چاکران دریشی پوش {دموکرات ها و آزادیخواهان} را مورد نوازش قرار نمی دهند."

لوده سیاسی باز خرابی کرده و نادانسته انتقادات ملالی جویا را "انتقادک های پوک انقیاد طلبان" گفته است. باور تان نمی آید، بخوانید:
"بدون شک کشور آسیب دیده‌ی افغانستان برای دستیابی به دموکراسی و پس از آن هم برای بازسازی ویرانی های سی سال جنگ احتیاج مبرمی به کمک و حمایت جامعه‌ی بین‌المللی {امپریالیزم} دارد. مشکل امروز ما با حضور نیروهای خارجی در کشورمان این است که این نیروها به جای حمایت از صدای آزادیخواهان و فرزندان واقعی ملت با استفاده از فشار و سرکوب به حمایت از دولتی فاسد و دست نشانده گماشته شده اند.... درخواست ما این است که این نیروها از ایستادن در مقابل خواست ملت افغانستان دست برداشته و به حمایت و پشتیبانی از نیروهای دموکرات و آزادیخواه بپردازند." (گفتگوی شهروند با ملالی جویا، دسامبر 2007)

عارف خان، آیا اینها انتقادهای پوک و گلایه است، اگر نه، پس چرا چنین حکم کرده اید که:"اینکه امریکاییان... جنایتکاران جنگی را در مقامات و پست های مهم دولتی نصب کرده.... گرچه وقتا فوقتا مورد انتقادک های پوک انقیادطلبان قرار می گیرند.... بیشتر به شکل گلایه ای مطرحست، که اربابان چرا به جای آن جناوران غیر متمدن چاکران دریشی پوش { و "دموکرات" و "آزادیخواه" }را مورد نوازش قرار نمی دهند."

سیستانی، چرا سکوت؟ دوستانت به همکاری های اکادیمیکت نیاز دارند. ناجوان، نه به کمک مصباح رفتی، نه به کمک مسعود فارانی شتافتی و نه هم اکنون دست عارف خان را می گیری، یله زود باش که غرور پوک اینها دارد می ریزد، بیا "مرد" شو و "بازسازیش" کن!

و دلیل سکوت سیستانی واضح است. زیرا او می فهمد که عارف خان به او، دوستانش نعیم بارز و مسعود فارانی نیز در نوشته هایش پت و پنهانی توهین و اهانت کرده است.

سیستانی در نوشته ی "از نامه خانم سجیه و نوشته ملالی نظام حمایت می کنم!" چنین افرازتی پف کرده است:

"خانم شجاع و مبارز، سجیه جان کامرانی سلام!
نامه موجز و پر محتوای شما را عنوانی بارک اوباما، رئیس جمهور ایالات متحده امریکا، در سایت افغان- جرمن آنلاین خواندم، و از اینکه خواست قلبی میلیونها زن و مرد روشنفکر آگاه و وطن پرست افغان را در قالب یک نامه کوتاه به قصر سفید ارسال کرده اید، و بدینوسیله عمل تقلب گسترده در دور اول انتخابات را از سوی دو کاندید طراز اول یعنی حامد کرزی و داکتر عبدالله عبدالله محکوم کرده اید و روشن ساخته اید که باید این هر دو از کاندید شدن در دور دوم محروم ساخته شوند و چانس به کاندیدان سوم و چهارم داده شود، و در غیر اینصورت با تدویر یک لویه جرگه عنعنوی، به تشکیل یک حکومت موقت (3-4 ساله) از سوی ملل متحد اقدامی صورت بگیرد تا امکانات برای پاکسازی و تصفیه دولت آینده از وجود عناصر جنگ سالار و زن ستیز و مافیای فساد اداری و قاچاق مواد مخدر فراهم گردد، کار بسیار بجا و معقول است و دولت امریکا باید بداند که در وجود حامد کرزی و داکتر عبدالله، امریکا هرگز قادر نخواهد شد که به تطبیق برنامه های بازسازی درازمدت یا کوتاه مدت در افغانستان موفق گردد بلکه باروی کار آمدن هر یکی از این دو کاندید (حامد کرزی و داکتر عبدالله) ناامنی ها و شورش مخالفان همچنان شدت خواهد گرفت و کمک های بین المللی برای بازسازی افغانستان بازهم از طرف تیم های این دو کاندید حیف و میل خواهد شد و بدنامی و ناکامی {؟!!} برای امریکا به عنوان یک ابرقدرت جهانی باقی خواهد ماند .
به آرزوی موفقیت شما خانم شجاع افغان سجیه جان، که درد مردم مظلوم افغان را هر هفته فریاد می کشید! سیستانی"

سیستانی! بر من خرده نگیرید، کسی که از یکسو شما را دارای "وجدان بیدار" میداند از سوی دیگر شما را کاسه داغتر از آش استعمار گفته و چیزی که فحش است نثار شما واری آدم ها کرده است: انقیاد طلب، ایدئولوگ های امپریالیزم، مبلغ بی مایه و تهی از شرف و وجدان، عامل مزدبگیر اشغالگران، احمق و ساده لوح، مزدور بی مزد بیگانه، بی کفایت، بی شهامت و بی جرئت، مایوس شده، مرعوب قدرت پر زرق و برق کشورهای امپریالیستی، چشم بسته وکودن استعمار زده. زیرا شما بر بازوان ستبر توده ها باور ندارید و ترس از بدنامی و ناکامی امریکا دلهره خاطر تان را می سازد و از اوباما می خواهید که کی را بر چوکی نصب کند، کی را برطرف کند، لویه جرگه بسازد یا نه، اداره موقت براه بیاندازد یا نه و جاهلانه آنرا "خواست قلبی میلیونها زن و مرد روشنفکر آگاه و وطن پرست افغان" تبلیغ می کنید. شما می فهمید و عارف حامی، مرا در کار شما بیشتر از این غرضی نیست!

و اما عارف حامی مرا مخاطب قرار داده حکم کرده که "حوصله ی تجزیه و تحلیل تضادها را بر پایه واقعیت ها" ندارم. یگانه چیزی که در نوشته عارف خان صحیح است همین نکته است که من واقعا "حوصله ی تجزیه و تحلیل تضادها را بر پایه واقعیت ها" در نوشته های مبتذل از نوع پایین را ندارم، حال عارف حامی خود را برنده فکر می کند یا بازنده، کار خودش است:

-"مردم دلیر افغانستان با وجود تهدید طالبان و خطر ناامنی، از جان مایه گذاشتند و به پای صندوق های رای رفتند و کاندید مورد علاقه خود را سرفراز ساختند."
-"... ایکاش بجای کرزی، داکتر رمضان بشر دوست و یا داکتر اشرف غنی احمدزی در انتخابات برنده میشدند، که بدون تردید برای مردم افغانستان بطور عموم بسیار مفید بودند،زیرا... این هر دو کاندید، مردان دانشمند، صادق، پاک نفس، و قاطع و مصمم هستند و توانائی آنرا داشتند که افغانستان را از بحران موجوده نجات دهند."
- "کرزی اگر واقعاً می خواست که زمینه صلح در کشور فراهم شود و مناطق پشتون نشین، از بمباردمانهای قوتهای خارجی نجات یابد، بهتر بود که متهمین به جنایت علیه بشریت چون:فهمیم ومحقق و دوستم و خلیلی را که دشمنان درجه یک طالبان اند، در دولت جدید خود شامل نمی ساخت. ایستادن این اشخاص در پهلوی کرزی، حکم نمک پاشیدن را بر زخمهای طالبان دارد." {نادان سیاسی، آیا راه حل تمام مشکل وضعیت کنونی همین است؟}
-"باز هم کرزی اگر قرار می بود که معاونین خود را از میان جنگ سالاران و متهمین به نقض حقوق بشر برگزیند، پس بهتر بود بجای فهیم، جنرال دوستم را بر می گزید که از چند لحاظ بر فهیم برتری دارد. اول اینکه دوستم در تعهدی که با کرزی نموده بود، وفا کرد و در جوزجان تمام مردم با یک اشاره وی رای خود را در صندوق کرزی ریختند. از این لحاظ معلوم می شود که دوستم بر قول و قرار خود محکمتر از قسیم فهیم است. دوم اینکه روشنفکر تر از ملافهیم است.{واه واه! چه کشفی، مبارک تان باشد عارف حامی/مصباح/یاسر/عاصم سیف!}"( هر چهار پاراگراف از نوشته ی "انتخاب مجدد کرزی، سرکوبی بیشتر پشتونها"سیستانی گرفته شده است)
-" کاش هاریسن، به این نکته هم اشاره می کرد که خشت اول این حکومت در بن کج گذاشته شده و لابد دیوار کج بالا رفته است. براستی این چگونه حکومتی بود که سه وزارت کلیدی (خارجه، داخله، دفاع) با پوست ریاست امنیت ملی، با چهار سفارت و لقب قهرمان ملی(به اعضای یک خانواده پنجشیری) همراه با ده ها پوست دپلوماتیک و صدها معین و رئیس و صدها قوماندان پولیس به یک ولسوالی کوچک...تعلق بگیرد، ولی برای 15 ولایت پشتون نشین با بیش از 140 ولسوالی... به اندازه همین یک ولسوالی قدرت داده نشود؟"
(آیا زعامت کرزی از نسل کشی پشتونها جلو خواهد گرفت؟، سیستانی)

آقای "تضادشناس" این "وجدان بیدار" دوستمی مبارک تان باشد!

تا بعد.


قابل تذکر میدانم که کروشه ها و تاکیدات از منست.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

قلمچۀ پوشالی و همسنگری با ملالی جویا؟!


مسعود فارانی باز در نوشتۀ "لمبه یا لمپه" افرازاتی در حد شخصیت کوچگی اش بیرون داده که با خواندن آن انسان از خنده روده بُر می شود و با تماشای سواد سیاسی و دانش تیوریک این شترگاوپلنگ "افغان جرمن آنلاین"، که اکت و اداء "روشنفکر" در می آورد و بدتر از همه ادعای "مبارزه" می کند، انسان زیر بار خجالت و شرم فرو میرود و به چشم پارگی این حقه باز حیران میماند. او در این سیاه نامه چنان در آتش غضب می سوزد که به سادگی می توان نشست تیرهای نوشتۀ "مسعود فارانی و تکدی برای "شفقت" از غارتگران" را بر رگ های گردنش دید و از اینکه این تیرها به هدف خورده است، اطمینان حاصل کرد.

روشنفکر "خادی- جهادی و دلمرده و پرگوی و سودایی" در این چرکنامه با شیرغلت زدنها و این طرف آن طرف پریدن ها، چیزی تازه ای برای گفتن ندارد و ناچار به فحش و دشنام رو آورده است (1) و چیزهایی مطرح کرده است که باز هم به دردِ آشغالی به نام "افغان جرمن آنلاین" می خورد. او گر چه مرا متهم به مشتعل شدن می کند، اما هر خواننده ای می تواند مشتعل شدن خودش را در نوشتۀ او بسادگی پیدا کند. به چند نمونۀ مشتعل شدن میرغضبِ ما اشاره می کنم:

"... فرد حمله کننده انسان دامن ترآلود، ترسو و مشکوکی بیش نیست."، "(که از لمبه فقط لم آن نصیبش شده است)"، "(نه مثل لمپه های جبون چادری پوش)"، "... و هنوز هم مثل لمپه در خفا چادری بسر کرده اینجا و آنجا سر از آغوش شورای نظاریان و دیگران، بدر می نماید"، "از چادری دلاق بیرون شو که جنایتکاران حاکم برایت مدال و یا پول بدهند" و غیره.

راستی، وقتی "نویسندگی" و "روشنگری" پرچمی خور شود، چه چیزی بهتری از این می توان انتظار داشت؟

مسعود که از (مسعودش فقط مَس {دیوانگی} نصیبش شده است)، بجای پرداختن به دو نوشتۀ "مسعود فارانی و تکدی برای "شفقت" از غارتگران" و "ملالی جویا و هیاهوی "چپ" فرسوده" که از قلم این جانب در پورتال رزمندۀ "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" نشر شده است، باد معده اش را در نیچه قلم پُف کرده و چیزک های بویناکی در زباله دانی بنام "افغان جرمن آنلاین" انبار کرده است که تعفن آن به وضوح نشاندهندۀ شخصیت و سطح اخلاق سیاسی این مردک است.

او در "لمبه یا لمپه" شانزده سطر را فقط به تشریح لمبه و لمپه، حُسن و عیب این دو، و بعد بیشتر از سی بار به اینکه من با نام مستعار می نویسم و هویتم را معرفی نمی کنم پرداخته و بالاخره به غیظ آمده و دیوانه وار چیغ زده:" تو کی هستی؟ هویتت را معلوم کن، لمپه بی هویت!"

فکر می کنم اگر هویتم را به این قلمچۀ "سیستانی" معلوم کنم، گپ حل خواهد شود و او جرئت خواهد یافت تا به اصل مسئله که در دو نوشتۀ یادشده مطرح شده است، خواهد پرداخت. جناب مسعود، قول بدهید که با معلوم شدن هویت به مسایل کلیدی می پردازید و بیجا و بچگانه هیاهوی "اسائه ادب"، "عذر خواهی" و مزخرافاتی از این دست را عنوان نمی کنید و اگر باز هم چنین کردید، حق بدهید شما را یک مفتری احمق بدانیم، درست؟

راستش، نفهمیدم که این جناب عالی از کجا حکم می فرماید که لمبه نام مستعار یک چادری پوش است. به هر صورت، به اطلاع جناب عالی باید برسانم که لمبه نه نام مستعار است و نه هم گاهی چادری به سر کرده است. حدود دو سال قبل من با نام لمبه ام در سایت "کابل پریس" نویسندگی را آغاز کردم (یکی از نوشته هایم بنام "فرشته حضرتی، گلوی ارتجاع و بنیادگرایی" در آشغال شما- افغان جرمن آنلاین- از کابل پریس لینک شده بود که ای کاش نمی شد.) و هر زمانیکه از غم نان بیغم می شدم سخنی می گفتم و اعتراف می کنم که هیچ وقت هم خود را مثل شما "خدمتگار ملت" و همتراز نوام چامسکی و جان پلجر نگفته ام!! شما می توانید به سایت "کابل پریس" و بعد ها "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" مراجعه کنید و نوشته های:""دوستان" بین المللی ما، 91 "دشمن" را کشتند"، "گلبدین اعدام شد"، "ربانی اعدام شد"، "جنرال گلیم جمع اعدام شد"، "عطا اعدام شد"، "سیستانی، اکادمیک هرزه گر و دفاع ریاضی وار از ملالی جویا"، " سوات د بنسټپالۍ په اور کې بلهاري کیږي"، "ذوقزدگی و پوپولیزم حاکم در سیاست"، "اسطوره های توده ای: مبارزه و پویایی"، "نیاکان "قیام" نیاکان ما نیستند"، "رسانه های آشغالی و ستون سازی استبداد"، " فرشته حضرتی، گلوی ارتجاع و بنیادگرایی"، ""نړیواله ټولنه: دوستان که دښمنان؟"، "هژمونیزم پشتون یا هولوکاست پشتون ها؟؟"، "پرت و پلاگویی های لطیف پدرام"، ""قائد" جهاد دروغگوست"، "اقتصادي نیولیبرالیزم: ښکیلاک او بیوزلي"، "مائویستانو ۲۴۰ کلنه پاچاهي ‌ړنګه کړه"، "نوکرچه استعمار و توهین به میرویس خان هوتک"، "ملالی جویا و هیاهوی "چپ" فرسوده"، "مسعود فارانی و تکدی برای "شفقت" از غارتگران" و "شبانه های من" (شش شبانه)(2) را بخوانید و از لابلای این نوشته ها به هویتم (البته هویت سیاسی که مهمتر از هویت شخصی است) پی ببرید. جناب مسعود، بالفرض اگر بنویسم که نام اصلی من "شفیق الرحمن" است یا "جمیله ماندگار" و عکسی از یک مرد یا زن بنگله دیشی یا پاکستانی یا هم افغان را که در صفحات انترنیت فراوان است، همراهش کنم، کدام مشکل شما را حل خواهد کرد؟؟ (مصباح، فکر نمی کنی که قلمچه اینبار بیش از حد خرابی می کند؟)

پس، مشکل اصلی نام مستعار و هویت نیست که میرغضب خان مارا وارخطا کرده است و چرند و مرند گفته هم خود، هم حامیان و از همه مهمتر پیشکسوتش (سیستانی) را بی آب و بی آبرو کرده است. مشکل، خوردن تیر به شاهرگش است که ای کاش وقت تر شلیک می شد.

در نوشتۀ مسعود با آنکه چیزی در رد نوشته هایم نمی توانم پیدا کنم، ولی او اتهاماتی را به من زده است که خوبست جوابش را بگیرد. او می نویسد:

1. "از اینرو باید در قدم اول خاطر نشان ساخت که شاید لمپه جان خواسته باشد تا پرچمی بودن و... بودن خود در دستگاه جهنمی آنها را با این ادعا مستور و کتمان نماید..."... نمی خواهید با پرچم و خلق طرف باشید... پس برحق است که شما حجاب پوشان مستعار را از پایدوهای پرچمی و خلقی بدانیم...."

بگیریش که نگیریت! پرچمی "اصلاح ناپذیر" پاچه بر زده است تا هر قسمی که شده "بدنام" نشود و تلاش دارد تا با بارکردن پرچمی گریش به دوش دیگران خود را سبک سازد. اتهام حضور در دستگاه جهنمی خلق و پرچم به من بی شباهت به مطایبۀ مشهور سعدی نیست. بنده در زمان "جنبش" خاینانۀ خلق و پرچم سن و سالی نداشتم که اکنون "بودن خود در دستگاه جهنمی آنها را... مستور و کتمان" کنم، چون زمانی که این جنایت پیشه ها با نام مردم و عدالت با حمایت مستقیم اتحاد جماهیر شوروی خونریزی و جنایت را آغاز کردند، من کودکی بودم که راستش هیچ چیزی در این مورد به یاد ندارم و بعدها با دوبیتی ها و بویژه شعر "دو راه" فاروق فارانی بود که دستگاه جهنمی را نفرین کردم و اکنون می شنوم که "محمد اعظم سیستانی" در اوج خونریزی این شناعت پیشگان عضو هیئت رئیسه "شورای انقلاب" و شما از دلقکان "سلیمان لایق" بودید که اینک تلاش می کنید راه "اصلاح پذیر"ی را طی کنید! از اینرو مردم شما را احمق خواهد گفت که به جای خود، مرا از پایدوهای پرچمی و خلقی بگویید و این ادعا را که من نمی خواهم با پرچم و خلق طرف باشم، به جای اینکه رابطۀ با مغز داشته باشد، باید بندوبستی با روده های بزرگ و کوچک تان داشته باشد.

من پیش از اینکه با شما دو پرچمی افغان جرمن آنلاین روبرو شوم با رهبران تان "رفیق نجیب"، "رفیق طنین"، "رفیق ببرک کارمل"، "رفیق آصف دلاور"، "رفیق لطیف پدرام"، "رفیق بابه جان"، "رفیق دوستم" و حزب خاین تان طرف شده ام:

"پدرام که خود در "حقیقت انقلاب ثور" جنایات و خیانت های حزب دموکراتیک را با ظاهر طنین یکجا تیوریزه می کرد، چرا باید حق داشته باشد برامان الله خان بتازد؟ پدرام که بعدها در رکاب مسعود مویه و ناله کرد، چرا شاه انقلابی را مجرم بگوید؟ چرا انسانی که بردگی را لغو کرد... از سوی کسی توهین شود که تا هنوز در گلیم، گلیم جمع بدنام می لولد؟؟ (پرت و پلاگویی های لطیف پدرام، کابل پریس)
و
"برادر ملامجاهد، ملا حامد، ملا شاه شجاع، ملا نجیب الله، ملا عبدالرحمن، برادران شما است و با شما پیوند خونی دارد نه با مردم ما. برادران و نیاکان تو بوده اند که با استفاده از پسوند "زی" قرنها بر ملت پشتون استبداد رانده اند." (نیاکان "قیام" نیاکان ما نیستند، کابل پریس)
و
"موارد افتخار برانگیز فرشته جان؛ مسعود، مزاری، سلطان محمود غزنوی، بچه سقاو، ربانی، سیاف، دوستم، پدرام، ببرک کارمل، عطاء، داوود، پیرم قل، دستیگر پنجشیری و ده ها جانی دیگر است." (اسطوره های توده ای: مبارزه و پویایی، کابل پریس)
و
"این سخن ماندگار ادوارد سعید، وضعیت مسخره اکادیمسین پرچمی (سیستانی) را به خوبی نشان می دهد. هرزه گر اکادمیک ما، گاه از راه "شورای انقلابی" نوکرانی چون کارمل و نجیب را خدای سیاسی اش ساخته و بپای آنان وجدانش را تبر می زند و پس از یک جنگ زرگری از این دو دلخور شده؛ جانی مردی کثیف چون مسعود را خدای فکر و ذکرش می سازد و تا می تواند برای پکول و مکولش می گوید و می نویسد..." (سیستانی، اکادمیک هرزه گر و دفاع ریاضی وار از ملالی جویا، "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان")

کافی است؟ لعنت بر دروغگو!

2. "تو که اکنون با حمله به ملالی جویا رول و نقش نوکر و چاکر عزیز و در دانه جنایتکاران مسلط بر افغانستان را در صحنه عمل بازی می کنی تا آنها از اسائه ادب تو به ملالی جویا دلخوش شوند. از چادر دلاق بیرون شو که جنایتکاران حاکم بر وطن برایت مدال و یا پول بدهند."

جاهل. هنوز نمی فهمد که جنایتکاران مسلط بر افغانستان کی ها هستند. برشت چه دقیق گفته است: " خِرد را چه سود/ هنگامی که جاهل، نانی را به چنگ می آورد، که همگان را بدان نیاز است؟"(3) وقتیکه مسعود جان می تواند از برکت سوسیال نان بخورد، به خِرد و فکر کردن نیازی ندارد تا به نتیجه برسد که جنایتکاران مسلط بر افغانستان کی ها اند. او چون "ماهی فاش"(4) در کله خود چیزی ندارد و به هیچ چیز هم فکر نمی کند. و نمی داند که جنایتکاران مسلط بر افغانستان، 42 کشور اشغالگر به سردمداری امریکاست که اکنون پشت هم جنایت می کنند.

مجبورم باز پاراگراف هایی از نوشته هایم را بیاورم تا خوانندگان به افتضاح اتهام قلمچه پی ببرند:

"امروز استعمارگرانی که در کشور ما حضور دارند، ضرورت دارند تا جوانان سرزمین ما نپرسند که چرا بیشتر از 60000 مهاجم بر خاک شان شکم انداخته اند و زیر چکمه های شان هست و بود این وطن را لگدمال می کنند، نپرسند که چرا کشور ما به آشپزخانه هیرویین جهان تبدیل شده است، نپرسند که چرا این کشور به جاسوسکده مبدل شده است، نپرسند که چرا بیشتر از 75 در صد مردم ما زیر خط فرق به سر می برند، نپرسند که یو ایس ای آی دی، جی تی زید، ای ایم ایف، بانک جهانی، آی ایف سی و سایر لانه های استعماری در کشور ما چه می کنند، نپرسند که چرا پدران ما فرزندان شان را لیلام می کنند، نپرسند که چرا در غور و فاریاب و سرپل مردم ما علوفه می خورند، نپرسند که چرا سیاف، قانونی، ربانی، فهیم، راکتی و دیگر جنایت بچه ها لگام رهبری این کشور را در دست دارند، نپرسند که چرا بازارهای جهانی سلاح از برکت کشور ما و عراق از دوره های رنسانس می گذرد، نپرسند، نپرسند و نپرسند....و رسانه های کشور ما این ضرورت استعمارگران را با برنامه های بند تنبانی و تختخوابی و دیگر برنامه های مبتذل پاسخ می گویند." (رسانه های آشغالی و ستون سازی استبداد، کابل پریس).
و
"د سپټامبر د یولسمې نیټې وروسته، زمونږ هیواد د "نړیوالې ټولنې" لخوا ونیول شو. د بن د ناستې سره سم د "نړیوالې ټولنې" په پخلنځي کې د جهادیانو، خلقیانو او پرچمیانو او د لویدیځ پلوه تکنوکراتانو آش پوخ او زمونږ خلکو ته وړاندې شو...
«نړیوالې ټولنې» په تیرو اوو کلونو کې د فساد، اختلاس، نشه ای توکو، درویزګرۍ، بدلمنۍ، بیوزلۍ، وزګارتیا، نا امنۍ او د بمبارۍ لپاره هلې ځلې کړي او زمونږ هیواد یې د نشت پر پوله ودرولی دی. يه تیرو اوو کلونو کې د «نړیوالی ټولنې» په شتون کې، د روږدو شمیره یو نیم میلیون تنو ته رسیدلی، ۷۵٪ خلک په بیوزلۍ کې ژوند کوي او په دې وروستیو کې دولتي چارواکو اعلان وکړ چې ۴ میلیونه نور کسان به هم د بیوزلو په کتار کې ورډیر شي، نژدې ۵ میلیونه انسانان بیکاره دي، د ماشوم پلورنی «بازار» د پراختیا په لور درومي، یوازې ۰،۱۵ ٪ ځوانان لوړو زده کړو ته لاسرسی لري، افغانستان د نشه ای توکو پخلنځی دی او دا وخت د نړۍ ۹۳٪ نشه ای توکي تولیدوي، یوازې ۶٪ وګړي بريښنا لري، هره ورځ په منځني توګه ۶۵ میندی د امیدوارۍ پر مهال مري، ۱۳۲ ولسوالیو کې امنیت نشته، د «نړیوالې ټولنې» دولت یوازې په ۸۲ ولسوالیو کې سمبولیک حضور لري، د «نړیوالی ټولنی» او د ګاونډي هیوادونو د جاسوسانو کړۍ پراخیږي، د هیواد اقتصاد د څو کورنیو په منګلو کې ښکیلیږي، ۷۰۰۰۰۰ ماشومان د ښوونځي مخ لیدلی نشي، په هر دوو ساعتونو کې یو افغان مري، د دولت ۴۰۰۰۰۰ کارکونکي په میاشت کې ۳۰۰۰ افغانۍ عاید لري، په داسې حال کې چې دولتي لوړپوړي چارواکي څو چنده معاش تر لاسه کوي، طبقاتي تفاوت مخ په ډیریدو دی، د هر وژل شوي افغان د وینې بیه ۲۰۰۰ ډالره اټکل شوی ده، افغانان لا د نړیوالو کډوالو ۲۳% جوړوي، ۵۰٪ میرمنې د تاوتریخوالی سره مخ دي، ۸۰٪ وګړی بی سواده دي، انتحاری حملې په ډیریدو دي، قومي، ژبني او ملیتي اختلافونو ته لمن وهل کیږي، د جنایتکارانو کړۍ بشپړیږي، زمونږ هیواد د ترموباریک او ګنګوري او تش شوی یورانیم په آزمایښتځی بدل شوی او...د دې ناورینونو څخه دا پایله لاسته راځي چې «نړیواله ټولنه» هماغه خونړی امپریالیزم دی چې زموږ هیواد یې په خپلې مستعمری بدل کړی او د نړیوالو اقتصادي ټولنو د سیاستونو له لارې زمونږ خلک استثماروي او د خپلو امپریالیستی مقصدونو لپاره زمونږ د بی ګناه خلکو وینه پر ځمکه تویوي. «نړيواله ټولنه» زمونږ د ولس دوستان نه، بلکې دښمنان دي" ("نړیواله ټولنه": دوستان که دښمنان؟، کابل پریس)
و
"بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند." (ربانی اعدام شد، کابل پریس)


بس است؟ لعنت به طاقت دو بر دروغگو و مفتری بی مایه!

جناب قلمچه، وقتی که تو در میان این همه جنایت تبریکی کلمه "سال بست"(5) را میدادی و نه به قول من بلکه به قول برشت جنایت می کردی (6) و با "من الله توفیق"(7) در مورد جدایی دین از دولت سخن می گفتی (زبونی؟) من نه در مجلس تبریک گفتن" سال بست" ها بودم و نه هم با "من الله توفیق" ریاکاری می کردم بلکه بر ضد جنایتکاران مسلط بر افغانستان به هر دو زبان با صراحت و بدون "من الله توفیق" می نوشتم. حال بفرما و بگو که تو نوکر و چاکر جنایتکاران مسلط بر افغانستان هستی که از دادن مدال جنایتکاران مسلط برای ملالی جویا، شادی مرگکت می گیرد یا من که به ضد شان و مدال شان می نویسم و مدالگیر را متوجه اشتباه و لغزشش می کنم؟ کی پول و مدال شان را حلال می کند، من یا تو یا حامیان تو؟؟

3. "شاید از جمله ی خاد پرچمی ها یا خاد شورای نظاری ها باشی. از کجا که از بادی گاردهای سیاف و قسیم فهیم و عبدالله و عطا محمد نور یا از خادیست های امرالله صالح نباشی."

قیاس به نفس خوب نیست، جناب مسعود! مطمئن هستم که "سیستانی" کوشگت را گرفته و شیرفهمت خواهد ساخت که در مورد متهم ساختن لمبه به پرچمی بودن خرابی و خامی کردی و به تو حالی خواهد ساخت که چرا اینقدر احمق شده به لمبه یا به زعم تو لمپه اتهام شورای نظاری و سیافی بستی. او حتماً نمونه های فراوان از ضد شورای نظاری بودن و ضد سیافی بودن لمبه به تو خواهد آورد:

"احدی و اتمر و شینواری و مجددی و خلیلی و دوستم و فهمیم و ربانی و کرزی و مسعود و قانونی همه و همه بر دسترخوان واندوم دموکراسی! پوز گرفته بر اقوام شان می خندند و تعهد می سپارند تا بیشتر بکشند، بیشتر غارت کنند، بیشتر بدزند، بیشتر تفرقه بیاندازند و بیشتر کشور را مستعمره واندوم دموکراسی نمایند." (هژمونیزم پشتون یا هولوکاست پشتون ها؟؟، کابل پریس)
و
"عبدالله خان یکی از جانیانی است که در چارچوب شورای نظار و با رهبری مستقیم احمد شاه مسعود جنایتکار، با تبلیغ فاشیزم مذهبی و ایدئولوژی ارتجاعی حیثیت و شرافت کشور ما را به حراج گذاشته؛ استقلال سیاسی ما را گاه بپای روسیه و فرانسه و هند و گاه هم به پای ایران و در حال حاضر به پای امریکا و انگلیس قربانی نموده است و در جنگ های خاینانه تنظیمی شورای نظارش با حمایت مستقیم ایران و روسیه جنایت پشت جنایت زایید و هلاکو وار به قتل مردم ما پرداخت..." (نوکرچه استعمار و توهین به میرویس خان هوتک، افغانستان آزاد – آزاد افغانستان)
و
"شاید این خانم معنی مکتب را نه فهمد ورنه چنین ناشیانه یک جلاد و یک آدم نیمچه با سواد را مکتب و آنهم مکتب رهایی بخش نمی نامید. مکتب رهایی بخش مکتبی است که بر ایدیولوژی مترقی و فلسفه پیشرونده و اندیشه مردمی استوار است؛ نه بر فاشیزم مذهبی، تعصب، تحجر، افکار ارتجاعی القاعده ای و قرون وسطایی و طبیعی است که قهرمان فرشته جان مکتب رهایی بخش چه که مدرسه رهایی بخش هم نبوده است. مدرسه چی مذهبی فرشته نه ایدیولوژی مترقی داشت (قهرمانش عبدالله عزام القاعده ای و سید قطب اخوانی بود)، نه بر فلسفه ی پیشرونده باور داشت (چون به گفته یتیم بچه اش، عبدالرب سیاف، او به دموکراسی و تحول باوری نداشت و فقط با نرخ روز نان می خورد) و نه هم اندیشه مردمی داشت (چون تنها در قتل عام افشار بیشتر از هزار انسان را نیست و نابود کرد). دیده می شود که مرحومی نه مکتب بوده نه هم مدرسه و نه هم اندیشه ای بوده و نه هم تفکری؛ صاف و ساده یک جانی، خاین، مرتجع، اخوانی و خاین به مردم و مکتب رهایی بخش بوده است." (فرشته حضرتی، گلوی ارتجاع و بنیادگرایی، کابل پریس)
و
"اتمر، احدی، رامین، عادل، امین رسول، سنگین، فاطمی، پشتون، خدایداد، قرقین، سپنتا، اعظم و...عروسک های خیمه شب باز هژمونیزم سرمایه داری کمپرادور هستند و برهان الدین، یونس، رسول، اسماعیل، جبار، خلیلی، محقق، داود، عطا، دین محمد، دوستم، پیرم قل، حضرت علی، فهیم، نورزی و... خاله مردکهای هژمونیزم فیودالی. این دو هژمونیزم با آنکه تضاد های سلیقه ای دارند، ولی در کل برای منافع امپریالیزم جهانی تلاش می ورزند و هر یک وظیفه دارد تا بر گرده های قوم شان سوار شده به دهل امپریالیزم برقصند." (هژمونیزم پشتون یا هولوکاست پشتون ها؟؟، کابل پریس)

با پوزش از خوانندگان که مجبورم پاراگراف هایی را در رد هر اتهام ذکر کنم تا خود قضاوت کنند که لمبه "از جملۀ خاد پرچمی ها یا خاد شورای نظاری ها"ست یا مسعود فارانی میرزانویس سیاف و فهیم و عبدالله و عطا محمد نور یا از خادیست های امرالله صالح می باشد؟ زیرا، امروز "جنایتکاران مسلط بر افغانستان" زیر رهبری امریکا و انگلیس؛ سیاف و فهمیم و عبدالله و عطاء و امرالله صالح و چند تا چرک و چتل دیگر را بر گرده مردم ما سوار کرده و مسعود فارانی نیز مدعی است که شماری از آنانی که این سگها را برای دریدن مردم ما به میدان آورده اند "شرافت"(8) دارند و اگر این صاحبان "شرافت" به ملالی جویا مدال می دهند در صدد کمایی نام نیک برای خودشان هستند!!

من، به ضد استعمار امریکا و انگلیس و مهره های ریز و درشت و تکنوکرات آنها مثل سپنتا، احدی، اتمر، اعظم دادفر و... نوشته ام و می نویسم و هم به ضد سیاف، ربانی و عطاء و قانونی و پیرم قل و ... و هم آنانی را که ادعای مردمی و ضد اشغال دارند ولی از قاتلان مردم و باداران جنایتکاران جهادی و تکنوکراتی و اشغالگران مدال و جایزه می گیرند، مورد انتقاد قرار میدهم و با آقای عثمان هستی موافقم که انتقاد از ملالی جویا نه به منظور کینه و نفرت است، بلکه کشیدن او از لجن انقیاد است(9) و این انتقاد ماهیت انقلابی و مردمی دارد نه حفیظ منصوری است و نه هم سیافی. چون نه مسعودجان، نه مصباح جان و نه هم سیستانی خان نمی تواند مثالی بیاورند که مثلاً واقف حکیمی جمعیتی، سیاف دعوتی یا قانونی شورای نظاری بر ملالی جویا از این رهگذر حمله کرده باشند که چرا مدال های اشغالگران را بدست می آورد، می توانید؟

آقای قلمچه، با مرور مختصر بر آرشیف مطالب تان در "افغان جرمن آنلاین" چیزی را پیدا نکردم که بر استعمار امریکایی و انگلیسی و حضور "جامعه جهانی" در افغانستان حمله کرده باشید،(10) جنایتکاران جهادی را یکجا با جنایتکاران تکنوکراتی(بویژه سپنتا) نفرین کرده باشید، چیزی که کرده اید، فقط در سایۀ ملالی جویا بر عده ای خاصی از جنگسالاران تاخته اید که بدون تاختن بر باداران شان و کسانی که از باداران آنان مدال و جایزه می گیرند، بی ارزش و مهمتر از همه حیله گرانه است.

4. "بلی من در کنار هزاران وطن دوست کشور و در کنار آن انسان های در جهان مانند نوام چامسکی ها و جان پلجرها می ایستم که ملالی جویا و مبارزه اش را می ستایند ولی شما خانم یا آقای لمپه (که حتی جنیسیت تان را پنهان داشته اید) در کنار کی می ایستید؟ سیاف؟ ربانی؟ دوستم؟ خلیلی؟ و....؟"

حق تان است که در کنار نوام چامسکی و جان پلجرها ایستاده شوید ولی فراموش نکنید که ایستادن در کنار نوام چامسکی و جان پلجر به این معنی نیست که هر چه نوام چامسکی و جان پلجر بگویند دربست درست است. آنانی که دستی از نزدیک بر آتش دارند، می دانند که سکوت نوام چامسکی و جان پلجر در مقابل دادن جایزه و اعطاء شهروندی دولت اشغالگری چون ایتالیا به ملالی جویا اشتباه جدی آنان است که از فهم ناقص شان در مورد وضعیت کنونی افغانستان نشئت می کند. اسحق نگارگر و سپنتا ( "وطندوست کشور") هم به ملالی جویا ابراز ارادت کرده اند و گلزمان نیز به ملالی جویا حنجره سرایی کرده است و واضح است که شما در کنار این "وطندوستان" قرار دارید، مگر اجازه بدهید از آقای مصباح بپرسم که آیا او هم در کنار سپنتا، نگارگر و گلزمان "وطندوست" قرار دارد یا نه؟ شکی ندارم که شما در کنار وزیر دفاع و وزیر خارجه ایتالیا و اسپانیا و پارلمان اروپا قرار دارید، تبریک تان باشد! تئوری منافقت سیاسی قلمچه های پوشالی، همین است و باید هم همینطور باشد.

و اما در مورد اینکه من در کنار کی ایستاده ام، حتماً و مطمئناً با پاراگراف های بالا فهمیده اید. فهمیده اید که نه در کنار سیاف و ربانی و قانونی و عطا و امرالله صالح و خلق و پرچم هستم و نه هم در کنار "جامعه جهانی" شما و مدالگیران آن. مطمئن هستم که می دانید که قلمم در خدمت مردمم قرار دارد و صادقانه اعتراف می کنم که تا اکنون نتوانسته ام خدمتی به مردمم بکنم و "خدمتگار ملت" شوم ولی تلاش می کنم که حداقل گام های ولو کوچک در این راستا بردارم. ولی من با قاطعیت حکم می کنم که شما در کنار امرالله صالح، ربانی، سیاف، محقق، شینواری، راکتی، دوستم، خلیلی، گلابزوی، علومی، رنجبر، عارف نورزی و ذوات دیگر قرار دارید، قبول ندارید؟

آقای مصباح، اگر ثابت کنم که این نویسنده پوشالی در خدمت این ذوات قرار دارد و در شماری از مسایل بسیار جدی سیاسی "دشمن" ملالی جویا است و به قول "راوا" خادی – جهادی است، آیا او را از "سایت کمیته دفاع از ملالی جویا" و دیره حامیان ملالی جویا اخراج می کنید، قول است؟

پس، تازه ترین افرازات این قلمچه را بخوانید:

"با احترام خالصانه به کاندیدهای مثل جناب دکتور رمضان بشر دوست، دکتور اشرف غنی احمدزی، نباید زحمات کرزی را نیز نادیده گرفت.
کرزی در طول زعامت اش با تمام بدی ها و نارسایی ها، داشتن برادران مافیایی اش و...و... نقاط مثبت را نیز داشت که چشمان پر از اغماض ما(از کی؟) آنها را دیده نمی تواند.
امروز باز تاریخ تکرار میشود اگر به آرامش نسبی، تحصلات گسترده، جنگهای مسلح که به جنگهای انتخاباتی ارتقاع کرده تا حدی زمینه میسر شده تا مردم بتوانند تفکر کنند و آزادی بیان که تا دیروز نمی توانستند نامی از جنگسالاران را بر زبان آورند، امروز از برکت ژرف اندیشی عاملیت خوب جناب کرزی، هر کس می تواند آنها را بدون ترس برملا سازد.
اینکه بخاطر بی حوصلگی روشنگرایان (کی ها؟) جناب کرزی نتوانست دارها را بخاطر بالا کشیدن جنگسالاران برپا کند بسیار خردمندانه و دورمنظر عالی را در آن میتوان دید. (آقای مصباح، دُرافشانی های دوست تانرا متوجه هستید؟) بگفته آلمان ها "آهسته ولی مطمئن" خدمات کرزی در جریان است. لطفاً شیرازه این روند را باز با بی حوصلگی ویران نکنید تا دچار سرگشتگی نشده و تاریخ باز تکرار نشود و سبب ندامت تان نگردد. خیر و صلاح جامعه در انتخاب دوباره جناب کرزی خواهد بود." (11)

آیا ملالی جویا، آقای مصباح، آقای یاسر و سیستانی با قلمچه موافق هستند؟؟

در مورد دیگران نمی دانم، اما ملالی جویا در مصاحبۀ با "گریم گرین" که در سایتش نشر شده است می گوید: "نخیر، اوضاع به همان اندازه خراب است. مردان و زنان کشور من از بی عدالتی، ناامنی، بیکاری، فقر و فساد رنج می برند.... من اطفال و دختران جوانی را دیده ام که وحشیانه مورد تجاوز قرار گرفته اند.... این جنایتکارانی که در دولت هستند هیچ جایی میان قلب های مردم ندارند." و می توان نتیجه گرفت که ملالی جویا ظاهراً باور دارد که کرزی خدمتی انجام نداده است.

کرزی در گذشته و اکنون رییس دولت پوشالی بوده است و یارانش نیز خلیلی، محقق، فهیم، امرالله صالح، سیاف، عطاء و دیگران بوده اند و هر کسی که کرزی را به "خیر و صلاح جامعه" بداند، این جانیان را نیز باید به "خیر و صلاح جامعه" بداند، حتماً از عوام شنیده اید که "دو پانزده یک سی است". مسعود فارانی یکی از کسانی است که کرزی را نه تنها که "به خیر و صلاح جامعه" می داند بلکه او را "خردمند"، "دارای نقاط مثبت" و از "دورمنظر عالی" و از "ژرف اندیشی عاملیت" او سخن میزند. آقای مصباح، کی در کنار سیاف، خلیلی، فهیم، عطاء و امرالله صالح قرار دارد، من یا قلمچۀ پوشالی شما یا شما که از قلمچۀ پوشالی دفاع می کنید؟

راستش، نفهمیدم که چه وجه مشترک میان ملالی جویا و مسعود فارانی موجودست که مسعود زیر سایه او راه رفته و ملالی جویا چرکنامه های او را در وب سایتش می ریزد؟؟ مسعود از یک سو از قهرمانی ملالی جویا می گوید و از سوی دیگر نومیدانه می سراید:

"هیچ کس پیدا نشد تا سینه را دریا کند
با نفس جالوتی خویش داود شود دعوا کند
در عشق و در آزاده گی این سرزمین زندگی
رخت افگند از جان و دل با عشق خود ماوا کند
بیداد ظالم برملا درد و سکوت خلق را
تا آسمان و کهکشان افشا کند رسوا کند" (12)

چه حکم کنیم: صداقت یا حیله گری؟

از یکسو باور دارید که "هیچ کس پیدا نشد تا سینه را دریا کند/ بیداد ظالم بر ملا درد و سکوت خلق را/ تا آسمان و کهکشان افشا کند رسوا کند" و از سوی دیگر با سینه چاکی تمام از مبارزه و قهرمانی ملالی جویا حرف می زنید، شاید "ژورنالیزم آزاد" چنین تقاضا نماید!!

5. "اینرا نیز بدانید که دریای مبارزه ملالی جویا با اتهامات مثل و امثال شما هرگز مردار نمی شود."

مسعود، بسیار بلند بالا گز نمی کنی؟ معلوم است که کی کدام دریا را چگونه مردار می کند. در حال حاضر از هیچ دریایی صحبت کرده نمی توانیم مگر از دریای خروشان استقلال کشور ما. اکنون 42 کشور جهان سرزمین ما را به مستعمره تبدیل کرده است و تمام دریاچه ها باید در این دریای خروشان جاری شوند تا سیل تندرو استقلال تمام خس و خاشاک را بروبد و نور آزادگی در هر برزن و کوچه کشور ما بدرخشد و در چنین وضعیتی این شما هستید که از حمایت ناتو و امریکا صحبت می کنید، نه من؛ این شما هستید که عده ای از مدال دهندگان را که کشور ما را مستعمره خود ساخته اند، دارای شرف می دانید، نه من؛ این شما هستید که از کسانی که از اشغالگران مدال می گیرند حمایت می کنید، نه من؛ این شما هستید که رییس رژیم پوشالی (13) را "خردمند"،" ژرف اندیش" و دارای "دورمنظر عالی" میدانید و مردم را تشویق می کنید که انتظار "خدمت" (نصب دوباره فهیم جلاد و خلیلی خونی در اداره اش) را بکشند، در غیر آن به آنان اخطار "ندامت" میدهید، نه من؛ و... آقای مصباح و آقای سرور شما بگویید که کی دریای خروشان استقلال را مردار می کند؟؟


از اتهام نوشته اید ،ساده ترین چیز برای تبرئه خود و حامیان. و این چیزی است که بار بار در نوشته های بعضی ها تکرار می شود. اتهام چیزی است که واقعیت نباشد ولی به منظور بدنام ساختن کسی برای ساخت و پرداخت آن تلاش صورت گرفته باشد. می توانید چنین نمونه ای را از قلم من بیاورید؟ در ذیل پاراگراف هایی را از نوشته هایم در مورد ملالی جویا می آورم و شما بگویید که کدام یکیش اتهام است. اگر نتوانستید می توانید "کمیته تحقیق اتهام" از قلمزنان "افغان جرمن آنلاین" را به این منظور موظف بسازید و باز هم اگر موفق نشدید، از آقای مصباح، یاسر و یما سرور کمک بخواهید، باز هم اگر نشد از "سایت کمیته دفاع از ملالی جویا" هم می توانید طالب کمک شوید و اگر نشود، سیستانی را خدا داشته باشد، برید و پیش او زانو بزنید و کمک بگیرید و اگر نتوانستید، اجازه بدهید خوانندگان؛ شما، آقای مصباح، آقای یاسر، آقای یما سرور و سیستانی را مزدبگیران اشغالگران بگویند، موافقید؟

پاراگراف های ذیل را که در نوشته هایم از قول ملالی جویا، سایت کمیته دفاع از ملالی جویا و یا مصاحبه هایش با "افغان جرمن آنلاین" تذکر داده ام، را با دقت بخوانید، چون معیاری برای وجدان و بی وجدانی است:

- "امریکا باید حمایتش را از جنگ سالاران و جنگ افروزها متوقف سازد و کمک کند که انسانهایی مثل سیاف، ربانی، قانونی، فهیم، محقق، اسماعیل و دیگران به عوض نصب شدن در مقامات کلیدی، به مثابه جنایتکاران جنگی به محاکمه کشانیده شوند..."

- "ملالی جویا خاطر نشان ساخت که اگر دولت ایتالیا می خواهد واقعاً خدمتی به مردم افغانستان نماید باید سیاستی مستقل از آنچه به وسیله دولت امریکا دنبال می شود اتخاذ نماید و از هرگونه حمایت از جنگ سالاران ائتلاف شمال دست بردارد و به نیروها و شخصیت های دموکراسی خواه و مردمی افغانستان کمک نماید. و تکیه دولت امریکا بر تروریست های جهادی را علت عمده شکست جامعه جهانی در افغانستان و عامل اصلی تیره روزی امروزی عنوان نمود.
جویا همچنان از دولت ایتالیا خواست تا در راستای کار برای سیستم قضایی افغانستان، محاکمه جنایتکاران جنگی در یک محکمه بیطرف را باید مجدانه پیگیری نماید."

- "دولت اشغالگر ایتالیا آنهم زیر رهبری مرد فاشیستی چون سيلويو برلوسکونی در سال 2004 میلادی به ملالی جویا جایزه داد(سایت کمیته دفاع از ملالی جویا) و بعدها در سال 2007 به او و شکریه بارکزی نیز جایزه ای بنام گل طلایی تفویض کرد که در مراسم اعطای آن پیام وزیر خارجه ایتالیا قرائت گردید که بر بنیاد آن، وی تعلق گرفتن جایزه به دو زن افغان را تبریک گفته خدمات آنان در راه حقوق بشر مردم افغانستان را ستوده بود..."

-"همینطور معاون پارلمان اروپا (از اشغالگران درجه یک کشور ما) خانم لویزا موگانتینی با حمایت معنوی اش از ملالی جویا در اعلامیه ای چنین نوشت "من پشتیبانی و همبستگی خود را از جویا اعلام میدارم که مثال مقاومت زنان بشمار میرود.... جویا که در لویه جرگه سال ۲۰۰۳ جنگسالاران را مورد نکوهش قرار داد، تا حال بخاطر آن سخنرانی‌اش به مرگ و تجاوز جنسی تهدید شده است، اما حال این تهدید های فردی به یک تصمیم سیاسی مبدل شدند که بعد از مصاحبه تلویزیونی‌اش پارلمان تصمیم به تعلیق عضویتش گرفت، که شدیدا به حق آزادی بیان ضربه وارد میکند."

-"و در همین حال آگنولیتو عضو ایتالیایی پارلمان اروپا، جک لیتون رهبر حزب دموکراتیک جدید کانادا و عضو پارلمان کانادا، خانم الیکسا مک دونا عضو پارلمان کانادا، جکوپو وینایر عضو پارلمان ایتالیا و یک درجن عضو پارلمان آلمان که همه اعضای بلندپایه دولت های اشغالگر اند از ملالی جویا حمایت معنوی کردند."

-"... ولی با درد که چنین نشد و ده ها پاداش – معنوی و مادی- به سان گلوله های شکر آلود به سوی او شلیک شد که آلوده و ضد منافع مردم افغانستان بود: اعطای مدال از سوی مجددی و حامد کرزی در لوی جرگه قانون اساسی، حمایت مارتین رییس ایالت ترنسکی ایتالیا و خانم پولیسترانی وزیر فواید عامه ایتالیا، اعطای جایزه دولت ایتالیا در 2004، اعطای تقدیرنامه افتخاری در 2006 از سوی شاروال شهر برکلی امریکا به خاطر شجاعت و کارخستگی ناپذیرش برای حقوق بشر، ستایش وزیر خارجه ایتالیا از او، ابراز همبستگی وزرای دفاع و خارجه اسپانیا با او، اعطای جایزه از سوی خانم ایدیت رو سکرتر وزارت امور اجتماعی و کار جمهوری هنگری، انتخاب او به حیث 250 رهبر جوان از سوی "مجمع اقتصادی جهان" ، کاندید جایزه حقوق بشر پارلمان اروپا، اعطای شهروندی افتخاری از سوی دولت ایتالیا، عکس های توام با لبخند و خنده با سناتوران و کانگریس مردان و زنان اشغالگر امریکایی، مقاله های سیستانی، سپنتا، مسعود فارانی، محمد نعیم بارز، اسحق نگارگر(همان شیر نر) و غیره به دفاع از او، همه چیزهای بود که آلوده و ضد منافع مردم افغانستان بود..."

جناب قلمچه، آقای مصباح، آقای یاسر، آقای یما سرور، سایت کمیته دفاع از ملالی جویا و سیستانی کدام یکی از اینها واقعیت ندارد و ساخته و پرداخته ذهنیت من است؟ اگر ثابت کردید که ساخته و پرداخته منست، حاضرم از طریق پورتال "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" از همه و بویژه از ملالی جویا "عذر خواهی" کنم و اگر واقعیت دارد و شما بزدلانه آنرا اتهام میدانید مربوط به شماست که از طریق کدام سایت و یا پورتال بی وجدانی تان را اعتراف می کنید و راستی چرا اینها را اتهام می گویید، آیا این واقعیت ها واقعاً زشت و کثیف اند؟

شما حق دارید با برداشت من از این مدال ها و حمایت ها مخالف باشید و اینکه می بینم ملالی جویا با آن کارنامۀ گذشته اکنون از دست اشغالگران تحفه و مدال می گیرد و دست در دست آنان لبخند میزند و مرا درد می گیرد بر دردم بخندید و بگویید که در دنیای امروز کسی اشغالگر نیست و استقلال هم یک چیز "کلاسیک" شده است، چنانچه شما قلمچه با صراحت قبول کرده اید که "البته که این جامعه آگاه بدون حمایت امریکا و ناتو قادر نخواهد شد کاری را سامان دهد."(14)

آقای مسعود، فکر نکنید که لمبه با شما کدام کینه ای دارد، "راوا" که حتماً با نامش آشنا هستید و چه معلوم که هواخواهش هم باشید در مورد شما چنین نوشته است: روشنفکر خادی – جهادی.

"راوا" می نویسد:"واقعیت اینست که روشنفکران خادی – جهادی و دلمرده و پرگوی و سودایی معتقدند که در دنیای امروز هیچ حزب و تشکلی قادر نیست بدون تکیه به یک قدرت خارجی ("بدون حمایت امریکا و ناتو") به نیروی مطرح بدل شود چه رسد که به کسب قدرت."، آیا شما واقعاً خادی – جهادی هستید؟

6. "... جالب است که لمپه خانم در گذشته و اکنون هرگاه خرابی می کند با نام مستعار دیگر خود "س.ر. سیامک" بر روی آن خاک می اندازد. یعنی غرض فریب چادری با رنگ دیگر بسر کرده ظاهر میشود. از اینجهت اگر من نمی خواهم به حجاب دیگر این فرد جبون ("س.ر.سیامک") بپردازم همین دلیل می باشد."

فکر می کنم که به ملالی جویا و به آقای مصباح حل شده (اگر به اینها حل نشده باشد، حداقل به "راوا" حل شده است) که زبون و پوشالی کیست. کسی که با وجود اختلافات با ملالی جویا در زمینه های مشخص، بر ضد جنایتکاران جهادی، پرچمی، خلقی و تکنوکراتی و باداران "جامعه جهانی" آنها می نویسد یا کسی که رژیم پوشالی و یاران جنایتکار جهادی – پرچمی – خلقی- تکنوکراتی را "خردمند" و "به صلاح جامعه" می داند؟؟ (قضاوت در این مورد یک مقدار چه که مطلق به وجدان انقلابی نیاز دارد.)

و اما در مورد اینکه من "س.ر. سیامک" هستم، چه گفته می توانم. اگر هزار بار هم بگویم که نیستم باز هم در مخیلۀ چرکین قلمچه، "س. ر. سیامک" هستم. ولی از اخلاق سیاسی به دور خواهد بود که در این مورد سکوت کنم و پیش دوست خوبم "س. ر. سیامک" شرمنده شوم. مدتهاست که نوشته هایی از "س.ر. سیامک" را در "افغانستان آزاد- آزاد افغانستان" می خوانم و آنرا خوب ارزیابی می کنم. حال اینکه مسعود حکم می کند که "س.ر.سیامک" هستم، چه بهتر که می گفت که "س. ر. سیامک"، "آروین بامیان"، "غلام حیدرخان همتی"، "خپلواک"، "کاوه مجید"، "جبارفاروقی"، "هیئت تحریریه آذرخش"، "سید موسی عثمان هستی" و تمامی دوستان دیگر که در دفاع از من نوشته اند، همه یکنفر است و او هم فقط و فقط "لمبه" است، "لمبه" است و "لمبه" است.

و اما سخن آخر اینکه، این آخرین نوشته در مورد مسعودفارانی از قلم من خواهد بود. چون تا دیروز فکر میکردم که او تنها "پرچمی" خون گرمی است که می خواهد نام "نیک" کمایی کند، اما اکنون که فهمیدم که او یک پوشالی و مزدور کرزی و سپنتا است و سر در آخور امریکا و ناتو دارد، دیگر با او سخنی ندارم و خوبست به افرازاتش در "سایت کمیته دفاع از ملالی جویا" ادامه دهد. آقای مصباح این "خادی – جهادی" مبارک تان باشد!!


تا بعد، اما نه در مورد مسعودِ قلمچه.

---------------
(1) مسعود فارانی با وجودی که در نوشتۀ "پندار نیک را پیشه کنیم" باور دارد که "کسانیکه قلب شانرا با آرزوهای بد، زبان شانرا با کلمات مستهجن و قلم شانرا دور از عفت قلم با فحش و دشنام آلوده اند، هنوز اسیر دو قوه شیطانی بوده، به شناخت خود قادر نشده اند تا خود را از زیر بار خواص حیوانی و وحشی بدر آرند." اما خودش در نوشته "لمبه یا لمپه" از همان اول سلسله فحش و دشنام را شروع کرده و تا آخر نوشته اش اینطور ادامه داده است: جبون، لمپه، چادری دلاق، موش مردگی، ورشکستگی اخلاقی و معنوی، دامن تر آلود، ترسو، مشکوک، لم، بی شهامت، دشمن وطن، زبون، پرچمی، جبون چادری پوش، سر در آغوش شورای نظار داشتن، انتهای زبونی، خاین ناکس، بی هویت، نوکر و چاکر، دردانه جنایتکاران، معامله گر زیر چادری، خاد پرچمی، خاد شورای نظاری، بادیگار سیاف و قسیم فهیم و عبدالله و عطا محمد نور، خادیست امرالله صالح، در آغوش مرحمت امپریالیسم غنودن، جنون، خپک باز، پایدو خلقی و پرچمی، پرچمی اصلاح ناپذیر، دنباله جنایتکاران و... و این نشاندهنده اینست که او هنوز از زیر بار خواص "حیوانی" و "وحشی "بیرون نشده است. استادِ بزرگواری داشتم که می گفت برای اینکه اولین حروف الفبای مبارزه را بیاموزید، مشت را با مشت جواب بدهید و در این نوشته ناگزیر شدم که با این "وحشی" با زبان خودش صحبت کنم، اگر خوانندگانی از این شیوه ناراحت شده اند، مرا با بزرگواری شان ببخشند.
(2) تمام این نوشته ها را می توانید در وبلاگ جدید من بنام "آواز" بخوانید. www.qaqnoos.blogspot.com
(3) نیکی را چه سود؟ شعری از برتولت برشت.
(4) ماهی فاش، شعری از برتولت برشت. (یه وقتی، یه ماهی بود به اسم "فاش"/ که یه کون سفیدی داش/وبرای کار کردن دستی نداش/بر دیدن هم، تو صورتش، چشمی نداش./ تو کله ش هیچی نبود/ به هیچی هم فکر نمی کرد./ "یک و یک مساوی با دو" را هم بلد نبود/ از این همه مملکت، هیچ کدومشو نمی شناخ/ اون فقط یه ماهی فاش بود/ با یه کون سفید/...)
(5) تولد کلمه "سال بست" را به فارسی زبانان تبریک می گویم، مسعود فارانی، افغان جرمن آنلاین.
(6) دوران تیره، شعری از برتولت برشت. (به راستی که در دورانی تیره به سر می بریم/ سخن از صفا گفتن، نابخردی میماند/ پیشانی صاف نشانی بی حسی ست./ آن که می خندد/ خبر هولناک را/ هنوز نشنیده است./ این چه دورانی است/ که سخن گفتن از درختان بیش و کم جنایتی ست؟/...)
(7) جدایی دین از دولت یا سلب صلاحیت دکانداران دین از دین و جامعه، مسعود فارانی، افغان جرمن آنلاین.
(8) "از طرف اراکین برجسته یی که به خانم جویا مدال یا تقدیر نامه آنهم در مقابل کمره ها اعطا شده بیشتر آنها با این عمل شان غم خود را خورده اند تا در نزد ملت های شان بوسیله احترام به جویا این سفیر واقعی مردم افغان، نام نیک کمایی کرده برای انتخابات در اذهان عامه خودشان محبوب شوند و تعدادی هم این شرافت را داشته اند تا زنی را که زاده عقب مانده ترین و جنگ زده ترین کشور فقیر جهان است، در آئینه افتخار ببینند و از صمیم قلب استقبال نمایند." نکوهش سفیر مردم نکوهش خود مردم است، مسعود فارانی، افغان جرمن آنلاین.
(9) "به فکر من اگر ملالی جویا یک دوست داشته باشد آن فرد کسی به غیر از لمبه شخص دیگری نیست زیرا وی کوشش می کند دست وی را گرفته از لجن انقیاد و وسیله شهرت دیگران قرار گرفتن نجات دهد و به دست وی لوای ملالی میوند را بدهد در حالیکه شما چشم سفیدان می خواهید به خاطر آنکه خم خم رفتن خود را بپوشانید، او را نیز با خود به این زنجیر ننگ ببندید."، من مسعود فارانی شف شف نمی گویم شفتالو می گویم، سید موسی عثمان هستی، افغانستان آزاد – آزاد افغانستان.
(10) مسعود فارانی در نوشته "کفشی که حماسه تاریخ آفرید و نقاب دروغین را پاره کرد" در افغان جرمن آنلاین از جنایت صهیونیست ها در فلسطین، از جنایت اتحاد شوروی در چکسواکیا و از کفش زدن منتظر الزیدی در عراق می گوید و زدن کفش الزیدی بوش را به حق ستایش کرده و می گوید که "الزیدی با زدن کفشش بر روی بش نشان داد که پایین بودن سطح دروغ و ریای دولت امریکا را نباید با منطق جواب داد بلکه جواب این جنایات آشکار را فقط کفش ما می تواند بخوبی پاسخگو باشد." ولی زمانی که ملالی جویا با مجریان دولت امریکا (کانگریس زنان و مردان) با خنده و دست در دست عکس می گیرد و صحبت می کند، کفش چه که حتی بر پیشانی اش چین دیده نمی شود، این مردک خود را به سکوت مرگبار می زند، زیرا چنانچه اشاره شد باور دارد که در افغانستان "... این جامعه آگاه بدون حمایت امریکا و ناتو قادر نخواهد شد کاری را سامان دهد."
به عقیده ادوارد سعید، یکی از رذیلانه ترین حیله های روشنفکر، فضل فروشی پیرامون تجاوز به حقوق در جامعه ای دیگر و تبرئه دقیقاً همان اعمال در جامعه خودی است.
(11) انتخابات حرکت در جهت مخالف جریان آب کمتر است ، مسعود فارانی، افغان جرمن آنلاین، 18/08/2009(من که از این عنوان چیزی عایدم نشد، شما چطور؟)
(12) پندار نیک را پیشه کنیم، مسعود فارانی، افغان جرمن آنلاین، 30 سپتمبر 2008
(13) مسعود فارانی در نوشته "صدای سجیه کامرانی را کم بها ندانید!" می نویسد: "امریکا خود شاهد است که دولت دست نشانده اش در افغانستان، چنان ناتوان و بیکاره است که قادر نیست و نشد که درین هشت سال به پای خود بایستد." با وجودی که مسعود دولت کنونی افغانستان را دست نشانده می داند اما بوجود آن "انتخاب" مجدد آنرا به خیر و صلاح جامعه می داند و جامعه را اطمینان می دهد که "آهسته ولی مطمئن" خدمات کرزی در جریان است، این را می گویند هرزه ای به توان چهار و با ضریب سه!!
(14) صدای سجیه کامرانی را کم بها ندانید، مسعود فارانی، افغان جرمن آنلاین، 3/11/2009.


۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

عطا اعدام شد

27 جولای 2008


از آنجاییکه محاکم بین المللی فقط بلدند دشمنان شان را محاکمه کنند و دوستانشان را که از جنایات کاران درجه یک تاریخ معاصر به شمار میروند نه تنها که محاکمه نمی کنند، بل آنها را با اعزار بر کرسی های بلند سیاسی نصب می کنند و سود می کشند. از اینرو ما مردم ستمدیده ناگزیر هستیم خود دست به عمل بزنیم و اگر امروز نمی توانیم دست های ما را بر گردن های شان گره بزنیم، حداقل با حکم اعدام شان، خواب شان را حرام بسازیم.

بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.
من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام، قبلاً گفته بودم که هر هفته باید یکی از خاینان اعدام شود، ولی فکر کردم که عطش مردم برای اعدام خاینان بی مانند است، از اینرو با در نظرداشت آرزو دیرینه مردم، تصمیم گرفتم که اعدام خاینان زودتر صورت بگیرد تا کشور ما بزودترین فرصت بسوی بهروزی گام بردارد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و رهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.
چهارمين حکم اعدام در مورد عطا مشهور به بچه فلم مزار صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر ترویج بنیادگرایی، جنگ های خونین تنظیمی در مزار شریف، دامن زدن به مسایل میلتی و قومی، نوکری برای ایران و در حال حاضر "جامعه جهانی"، غارتگری این قوماندان ملیشه که هم اکنون در اشغال بیشتر از 50 درصد بلند منزل های دولتی و شخصی مزارشریف، تصرف ساحات سبز و قتل برخی از رجال مهم بلخ متهم است، در راس سیستم مافیایی بلخ قرار دارد که بیرحمانه مردم و آزاد اندیشان را تحت سیطره ی اختناق آمیز خویش فشرده است. سیستم مافیای قوماندان عطا چیزی دیگری نیست به جز از مربع تجاوز، غارت، قتل و قاچاق. مافیای بلخ بوسیله ی عطا اداره شده و در ترکیب آن ملیشه ها و قوماندانچه های پیشین جمعیت اسلامی که هم اکنون در برخی از پست های امنیتی و اداری بلخ وظیفه دارند، به چشم میخورند. قانون در مطابقت با خواست این سیستم مافیایی کنترول و تفسیر میشود و بعد هیچ چیز برای اینها غیر قانونی نیست – کابل پریس، مزاری، دزدی، اختلاس، خیانت به مقاومت برحق مردم ما علیه متجاوزان شوروی، سو استفاده از دین مردم و صد ها جنایت دیگر، اعدام می شود . برای سمیع جان ( که زمانی عطا کتابهایش را چاپ می کرد)، پرتو نادری ( که بوسه بر دستان عطا می زد) و رهنورد زریاب( که مشاور فرهنگی این میکروب بنیادگرایی بود) صبر جمیل می خواهم! به این منظور عکس این جرثومه کثیف نیز سرچپه خواهد بود.

جنرال گلیم جمع اعدام شد

23 جولای 2008

از آنجاییکه محاکم بین المللی فقط بلدند دشمنان شان را محاکمه کنند و دوستانشان را که از جنایات کاران درجه یک تاریخ معاصر به شمار میروند نه تنها که محاکمه نمی کنند، بل آنها را با اعزار بر کرسی های بلند سیاسی نصب می کنند و سود می کشند. از اینرو ما مردم ستمدیده ناگزیر هستیم خود دست به عمل بزنیم و اگر امروز نمی توانیم دست های ما را بر گردن های شان گره بزنیم، حداقل با حکم اعدام شان، خواب شان را حرام بسازیم.


بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.


من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام، قبلاً گفته بودم که هر هفته باید یکی از خاینان اعدام شود، ولی فکر کردم که عطش مردم برای اعدام خاینان بی مانند است، از اینرو با در نظرداشت آرزو دیرینه مردم، تصمیم گرفتم که اعدام خاینان زودتر صورت بگیرد تا کشور ما بزودترین فرصت بسوی بهروزی گام بردارد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و رهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.
سومین حکم اعدام در مورد جنرال دوستم مشهور به ستر جنرال گلیم جمع صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر جنایات "دموکراتیکی" اش در حاکمیت رژیم پوشالی حزب دموکراتیک خلق، روابط افقی با آی اس آی (در کابل پریس خوانده شود)، تحمیق مردم شریف ازبک، نوکر منشی برای ترکیه و ازبکستان و امضای پیمان استراتیژیک با امریکا، قاچاق، ملوک الطوایفی جنگ سالارانه، جنگ های جنایتبار تنظیمی، اتحاد با حزب اسلامی برای کشتن مردم، همکاری با طالبان (فرستادن تکنیسن هایش به کندهار و بمبارد هرات به سود طالبان) و حمله بر زنان ( که آخرین نمونه آن حمله بر خانم اکبر بای است، البته با همکاری شاعر و نویسنده پست مدرنیست ما پدرام خان) و صدها جنایت دیگر، اعدام می شود! به این منظور عکس این جرثومه کثیف نیز سرچپه خواهد بود.

گلبدین اعدام شد

17 جولای 2008


بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.
من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام و هر هفته یکی از خاینان کشور اعدام خواهد شد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و زهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.
اولین حکم اعدام در مورد گلبدین حکمتیار صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر کشتن سیدال سخندان شاعر و سخنور مردمی ما، بخاطر جاسوسی برای دولت پاکستان در زمان داوود خان، نوکری آی ای آی و سی آی ای، عربها و ایران، جنگ های تنظیمی و همدستی با طالبان و صدها جنایت دیگر اعدام می شود. به این منظور عکس این جرثومه کثیف سرچپه خواهد بود.

ربانی اعدام شد



18 جولای 2008

بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.


من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام، قبلاً گفته بودم که هر هفته باید یکی از خاینان اعدام شود، ولی فکر کردم که عطش مردم برای اعدام خاینان بی مانند است، از اینرو با در نظرداشت آرزو دیرینه مردم، تصمیم گرفتم که اعدام خاینان زودتر صورت بگیرد تا کشور ما بزودترین فرصت بسوی بهروزی گام بردارد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و رهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.


دومین حکم اعدام در مورد برهان الدین ربانی صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر کشتن ده ها انقلابی در هرات، فراه، نیمروز و مسلخ گاه های جمعیت در پشاور، بخاطر جاسوسی برای دولت پاکستان در زمان داوود خان، نوکری آی ای آی و سی آی ای، عربها و ایران، دعوت از جنرال حمید گل برای ساختن اداره افغانستان، جنگ های تنظیمی و همدستی با طالبان و آنها را فرشته های صلح نامیدند، قاچاق و صدها جنایت دیگر اعدام می شود. به این منظور عکس این جرثومه کثیف نیز سرچپه خواهد بود.

"دوستان" بین المللی ما، 91 "دشمن" را کشتند!!

اگست 200823



زنده یاد شاملو در حدود هژده سال پیش در سخنرانی ای در کلیفورنیای امریکا ضمن بحث های سودمند و ارزنده، یاددهانی کرد که دروغ بر سه نوع است: کوچک، بزرگ و آمار.
اینک پشت سر هم آمار می رسد: آمار سواد، آمار پوشش صحی، آمار کار، آمار عاید سرانه، آمار رشد اقتصادی و... که همه چه آماری درشت و قابل توجه ولی به گفته شاملو همه شاخدار اند.
به ادامه این آماربازی ها، جنایتبارترین آمار نیز وصله می شود، ولی این آمار سیر صعودی نه که سیر نزولی دارد. آمار مرگ "دشمنان" بوسیله "دوستان". "دوستان" بین المللی کرزی، ربانی، فهیم، سیاف، محقق، دوستم، خلیلی، احدی، اتمر، رامین، فرهنگ، یونس قانونی، عبدالله، عطا، پیرم قل، راکتی، علومی، رنجبر، نورزی، احمد ضیا مسعود، فاروق وردک و سایر جیمجیمجیم ها ( جاسوسان، جانیان، جلادان) "دشمنان" شان (مردم ستمدیده ما) ما را به رگبار می بندند و بعد با طیب خاطر می گویند که چیزی نشده است و همپالکی ها هم چینی بر پیشانی نمی اندازند و خواهان کشتار بیشتر "دشمنان" شان هستند.
خبر از مرگ 91 تن (آمار وزارت داخله که بدون شک دروغ است و بیشتر از این رقم باید باشد) در ولسوالی شیندند هرات به گوش می رسد. خبر دردناک و غمگین. 91 قلب تیرباران می شود و چشم هایشان مصلوب و سخن بر لب هایشان می خشکد و آرزوها و امیدهای شان پژمرده می شود. در این میان زنان و کودکان نیز در کنار مردان شان بر خاک می افتند و دوباره بر نمی گردند و رسانه های جهانی مرگ اینها را چنین تجلیل می کند: امروز در عملیات نیروهای ائتلاف ضد تروریسم در افغانستان بیشتر از 80 شورشی تروریست به قتل رسید و قصه تمام.

....و قصه تمام می شود.

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

شبانه های من (6)


آه، اوف، که چقدر عاشق زیبایی ام.
زیبایی، روحم را طراوت می بخشد و در ناامیدترین لحظات یادی از یک زیبابی چنان بر دلم چنگ می زند که می خواهم چشم هایم را برای ساعاتی در زلال آن بشویم و در پاکیزگی اش شنا بزنم و آهسته آهسته در ساحلش اتراق نمایم و فریاد بزنم، لمبه، کفش هایم کجاست؟

به خیالم "پست مدرنیستی" شد، چطور آقایان و خانم های پست مدرنیست؟!!

آقایان و خانم های پست مدرنیست بگذارید در شبانه امشبم در ریالیزم خود باشم. ورنه بنام پست مدرنیزم چیزی خواهم نوشت که نه شما بدانید، نه من و نه هم "ریالیست جادوگر" ما، که چه ها نوشته ام. ولی مطمئنا می دانم که بخاطر این ارشادات "پست مدرنیستی" شادباش و آفرین شما را در "کاخ بلند" با خود دارم و برای "یک پست مدرنیست" بیشتر از این چه خبر خوش شده می تواند که مثلا جاوید فرهاد، سمیع حامد، پرتو نادری و خالده فروغ "فاصله ماصله" را کم کرده و عاجل یک، او را یکی از بهترین پست مدرنیست نویسان معاصر بدانند!! (تشکر!!)

خب، بر گردیم به ریالیزم خود ما.

هنوز نمی توانم مثالی به شما ارائه کنم که کسی از زیبایی ابراز نفرت کرده باشد و تا جاییکه خوانده ام و شنیده ام و دیده ام؛ همه، به شمول خودم، زیبایی را دوست داریم و بخاطر همین زیبایی به هنر عشق می ورزیم. اما آیا عشق ورزیدن ما به هنر تنها به خاطر زیبایی شکلی آن است یا زیبایی محتوایی آنرا هم در نظر داریم؟ فراوان دیده ایم که یک اثر ولو با زیبایی شکلی، نتوانسته است بر قلب ها بنشیند و جاودانه شود و مورد تحسین قرار بگیرد و فراوان دیده ایم که اثر هنری حتی با شکل نه چندان زیبا، توانسته است بر لب ها جاری شود و در مشت ها گره بخورد و چنان در انسان نفوذ کند که به سلاح مادی ضد شناعت و جنایت تبدیل شود. و چه بهتر اگر زیبایی فورم با زیبایی مضمون همراه شود و زیباترین اثر جاودانه هنری خلق شود و نگین زیبایی آن بر معراج تمام ژانرهای هنری بدرخشد.

در شبانه امشب با "زیبایی" و زشتی روبرو هستم. با زیباییی روبرو هستم که به گمان دلالان فرهنگی "گردش چشم سیاه" او را باید با مرحوم "قهار عاصی" خوش کرد و ابروهایش را با "امیرجان صبوری" در ماه شکسته آسمان باید دید، مژگانش را با "نصیر خارا" بر ستیژهای تاجکستان باید صدا زد، زلف هایش را با "فرهاد دریا" شانه باید کرد، گونه هایش را با "ناشناس" در ساغر شراب باید شست، لبخندش را با "وجیهه رستگار" به تماشا باید نشست، صدف دندان هایش را با "وحید قاسمی" تقسیم باید کرد و تمام وجود مرمرینش را با "رهنور زریاب" در "گلنار و آیینه" لمس باید کرد و بوت و جوراب او را در چورکان "ستاره افغان" با "گلزمان" و "سعد محسنی" به نشانی باید گرفت؛ ولی ...

ولی این زیبایی را باید در شبانه امشب لمبه نفرین کرد.





سخن از ملکه زیبایی انگلستان است. لینسی کورپورل کارتینا 22 ساله که در رسانه های غربی و بویژه انگلیس سروصدا و هیاهویش گوش ها را کر می کند. این "ملکه زیبایی" را می توان یکی از جلادان جوان سیاست های استعماری انگلیس دانست که برای نوشیدن خون افغان ها بیقراری می کند. او که قبلا ماموریت کشتن و قتل عراقی ها را به خوبی و درستی انجام داده است، اینک می خواهد در خط اول علیه"طالبان" بجنگد!!

این خون آشام "زیبا" می گوید که بخاطر حضور در مسابقات سراسری ملکه زیبایی انگلستان تا ماه جولای سال آینده نمی تواند در جنگ افغانستان حضور پیدا کند ولی با تمام این، او قبل از همه سربازی است که به جنگیدن در خط اول عشق می ورزد و واضح است که در خط اول جنگ گلوله های تفنگ او نه بر سینه جنایتکاران طالبی می شنید و نه هم بر سینه تریاک سالاران. او باید بر قلب کودکان و مادران میهن من شلیک کند تا به عشقش برسد!!

این "ملکه زیبایی"به کشتن انسان ها عشق می ورزد و بار این جنایت چنان زشتی او را سنگین می کند که باید کینه و نفرت مان را بر زییایی اش استفراغ کنیم.

تا یک شبانه دیگر.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

شبانه های من (5)


"دین، افیون توده هاست" را سالها پیش از کارل مارکس خوانده بودم. آن روزگار نوجوان بودم، مفهوم واقعی این سخن را نه میدانستم و نه هم برایم چندان گیرایی داشت. ولی با گذشت روزگار، به عمق و ژرفنای این سخن پی بردم و با گوشت و پوستم لمس کردم که راستی هم "دین، افیون توده هاست."

دین، گرچه امروز در بسا از جوامع به امر خصوصی تبدیل شده است، لیک هنوز "دوست کاذب بورژوازی است." در کشور من دین، هیچگاه نتوانسته است نقش پیشرونده داشته باشد، چون از لحاظ فلسفی نیز چنین نقشی را نمی تواند بدوش بکشد. اگر هزار بار هم عده ای با زور بر شانه هایش "نقش پیشرونده و مترقی" بار کند، باز هم دین در سرزمین من ارزشی بوده است که تیکه آنرا سیاف، ربانی، ملاعمر، گلبدین، شینواری، مجددی، پیرم قل، راکتی، یونس خالص، شیخ آصف محسنی ، محقق و دیگر شیادان داشته و راستی هم که این تیکه را به وجه احسن پیش برده اند.

دین بر ایستایی باور دارد و تهداب اصلی آنرا نیز بنیادگرایی می سازد. خدعه و فریبی بیش نخواهد بود اگر ما از "دموکراسی اسلامی" ، "اسلام متعدل" و "اسلام مردمی" سخن بمیان آوریم. دین همانی است که اخوان ادعایش را دارد و طالبان بپای آن سر می برد و "دموکراسی اسلامی"، اسلام متعدل" و اسلام مردمی" تولید جعلی روشنفکرانی است که در تلاش سود بردن از دین می باشند. دین، یعنی قران؛ و قران قابل تعدیل نیست تا ما بتوانیم از تعادل و دموکراسی صحبت کنیم. احمد شاه احمدزی یکی از جنایتکاران اسلامی با صراحت و بجا می گوید که در اسلام چیزی بنام دموکراسی وجود ندارد.

پس چه بهتر که بدون جعلکاری، بگذاریم که مردم دین و نقش آنرا در زندگی مادی شان به مرور زمان به بررسی بگیرند و بالاخره در مورد آن قضاوت کنند.

ولی مضحکتر زمانی میشود که عده ای تلاش می نماید تا دین را با ساینس با شیوه ی تطابقت دهد که به جز اینکه از خنده روده بر شویم، چیزی از آن عاید مان نمی شود.

ملا امام مسجد وزیر اکبر خان که در عین زمان استاد پوهنتون نیز است، در خطبه روز جمعه مورخ 16 عقرب با احساسات خاص گفت که خوردن یک غذا از لحاظ روحی و اخلاقی نیز اثر گذاری معینی بر انسان می گذارد. او به دو نمونه ی جالب در این زمینه اشاره کرد و گفت که اگر کسی به اولادش گوشت پلنگ بخوراند، کودکش به مرور زمان خصلت پلنگ را می گیرد و اگر کسی از گوشت خوک بخورد بی ناموس و بیغرت بار می آید و بی بندوباری جنسی غرب را نیز به خوردن گوشت خوک ارتباط داد. اما او نفرمود که خودش که سالها گوشت گاومیش، گاو، گوسفند و بز را خورده است، کدام خصلت را در خود دارد: خصلت گاومیشی، گاوی، گوسفندی یا بزی و یا هم شترگاوپلنگی است که از بخت بد مردم ما استاد پوهنتون شده است!


تا یک شبانه دیگر.

مسعود فارانی و تکدی برای "شفقت" از غارتگران


اینک با هزار درد با یک فارانی پرچمی بنام مسعود روبرو هستم*؛ پرچمی ** "آتشین مزاج" ی که زمانی تحت تاثیر کسانی در جامعه قرار داشت که فکر می کرد آنها عقل کل اند و حرف آخر را میزنند (شاید منظور سلیمان لایق باشد، چطور؟) و نتایج رهنمایی کوران را هم تجربه کرده، اما اکنون به عقل آمده و قلمش را در پلورالیزم غربی آلمان به جولان درآورده و دیگر نمی خواهد اندیشه اش "ځاى پر ځاى" یا به تعبیر بهتر "لکه ونه مستقیم په خپل مکان" باشد و با پشتواره ای از چرندیات سیاسی هنوز کور میراند، ولی با این تفاوت که چندین دهه قبل "خون گرم" و احساساتی بود ولی اینک با گذراندن روزگار خونش لخته شده و کرختی چنان بر او سنگین شده که دیگر نمی خواهد "ماورای انقلابی" براند و به زعم خودش که بسیار منطقی و عقلی هم شده است!! (بیشک!)

بیائید چند تا شاه فرد از جناب مسعود را با هم بخوانیم:

1. "ژورنالیزم انقلابی (آقای مسعود کدام انقلاب، "انقلاب هفت ثور" یا انقلاب قهری و مردمی؟) این شیوه (شیوه نگارش من - لمبه) را شیوه تخریبی می شناسد. این شیوه نه اصلاح در خود دارد و نه تنویر و نه بدرد جامعه میخورد پس این چنین نوشته ها جز بدرد دهان بازمانده زباله دانی ها، بدرد چیزی دیگری نمی خورد."

(سکوت)

2. "باید تذکر داد ، خیره نگاهانی که می کوشند ظاهرا زیر نام مبارزه با غرب خود را پنهان نمایند، نباید دربست جامعه غربی را منفی ببینند و خود شان از مزایای این جامعه، نمک حرامانه استفاده کنند. در جامعه غربی نیز دو طرف وجود دارند: قدرتمندان و مردم."

سکوت؟ نه!
خوانندگان حتماً می خواهند چیزی در مورد این شاه فرد بدانند:
اول، اینجانب به هیچ پدیده ای دگم و خیره نگاه نمی کنم و در پرتو فکر و نگرشم، با آوردن سند و با ذکر منبع گپم را می گویم، حال خوش جناب مسعود بیاید یا نه به اندازه یک نخود هم برایم ارزش ندارد.

دوم، من هیچ گاه ادعای مبارزه پوچ با غرب را نداشته ام و هیچگاه هم نگفته ام که غرب یعنی قدرتمندان، ولی اعتراف می کنم که از امپریالیزم غربی تا حدی که تصور کرده می توانید نفرت دارم.

سوم، اینکه کی، کجا و چگونه از "مزایای" غرب نمک حرامانه استفاده کرده، فکر می کنم توضیح بیشتر می خواهد. زیرا اول باید بدانیم که مزایای جامعه غرب یعنی چه؟ و بعد باید فهمید که چگونه از این مزایا نمک حرامانه استفاده می شود؟ شاید منظور تان این باشد که وقتی در یک کشور غربی زندگی می کنی حتماً باید با دولت آن کشور تعهداتی را امضاء کنی و تا جان داری چون سپنتا، روشن و خود نباید نمک حرامی کنی، درست؟ اما اجازه بدهید آقای مسعود که به اطلاع تان برسانم که هنوز از این گونه مزایا خوشبختانه سود نبرده ام تا نوعیت نمک حرامی اش را هم بدانم. خوب است در این مورد از خود و چند تا پرچمی دیگری که روزی"خون گرم" بودید و حال در بستر مزایای غرب کرخت شده اید، بپرسید، تا جواب تان را بگیرید.
3. "این دموکراسی غربی می تواند بخاطریکه از فرآورده مردم این سرزمین هاست ماندگار بماند (راستی؟) و تا جای بدرد مردمان دیگر جهان (مثل عراق و افغانستان – لمبه) نیز بخورد."

(سکوت)

4. "ملالی در عمل ثابت کرد که او نماینده اصیل مردم خودش می باشد. ازینرو جامعه آگاه و انسانی غربی (نه غارتگران) برایش احترام می گذارند."

آقای مسعود، کی گفته که چرا مثلا زاپاتیست ها به ملالی جویا احترام گذاشته اند؟ کجا دیده اید که اعتراضی مبنی بر حمایت نهادهای مردمی از ملالی جویا زیر سوال رفته باشد؟ کجا خوانده اید که کسی بر حمایت جنبش های رهایی بخش جهان از ملالی جویا علامه پرسش رقم زده باشد؟ کجا دیده اید که نویسندگان مبارز و متعهد جهان و افغانستان بخاطر حمایت از ملالی جویا، مورد تاخت و تاز قرار گرفته باشد؟ اما، آیا گفته می توانید که کدام یکی از اینها مربوط به "جامعه آگاه و انسانی غربی" اند و اشغالگر و غارتگر نیستند: مارتین رئیس ایالت ترنسکی، پولیسترانی وزیر فواید عامه ایتالیا، دولت ایتالیا، شاروال شهر برکلی امریکا، وزیر خارجه ایتالیا، وزیر دفاع اسپانیا، وزیر خارجه اسپانیا، مجمع اقتصادی جهان، پارلمان اروپا، کانگریس امریکا، معاون پارلمان اروپا، وزیر امور بین المللی و اروپایی ایتالیا، معاون وزیر خارجه ایتالیا و....؟ آیا منظور شما واقعاً از "جامعه آگاه و انسانی غربی" همین هاست؟؟

5. "کسانیکه در سطح وزیر و رئیس با اعطای مدال و تقدیرنامه به استقبال این خانم میروند می تواند علل ذیل را دارا باشد.
ملالی جویا نماینده اصیل و محبوب مردم افغانستان است. ملالی سفیر واقعی مردم افغانستان برای مردم میزبان (دولت های میزبان چه؟) می باشد.
از طرف اراکین برجسته یی که به خانم جویا مدال یا تقدیر نامه آنهم در مقابل کمره ها اعطا شده بیشتر آنها با این عمل شان غم خود را خورده اند تا در نزد ملت های شان بوسیله احترام به جویا این سفیر واقعی مردم افغان، نام نیک کمایی کرده برای انتخابات در اذهان عامه خودشان محبوب شوند (مسعود جان، جا دارد که در این روزگار تلخ بخاطر این فکاهی از شما ابراز تشکر کنم!) و تعدادی هم ( وزیر خارجه و معاون وزیر خارجه ایتالیا، معاون پارلمان اروپا، کانگریس زنان و مردان امریکایی، دولت ایتالیا، دولت اسپانیا، مجمع اقتصادی جهان، پارلمان اروپا و...، کدام یکی؟)این شرافت را داشته اند تا زنی را که زاده عقب مانده ترین و جنگ زده ترین کشور فقیر جهان است، در آئینه افتخار ببینند و از صمیم قلب استقبال نمایند."

(سکوت)

6. "جناب لمبه تا حال قادر نشده از یک فرد عادی بیچاره کلمه آفرین بگیرد چه رسد که تقدیر شده باشد آنهم در سطح جهانی"

(سکوت)

7. "اینکه دیگران به ملالی جویا مدال و جایزه می دهند کار آنهاست. آنچه باید از ملالی جویا خواستار بود آیا اعمال ملالی جویا بدان پاسخ می دهد یا نه؟"

(سکوت)

8. " ملالی در همین جوانی خوب میداند که خشکه مقدس بودن و یا خشکه انقلابی بودن بیشتر جامعه اش را لطمه میزند. زیرا جامعه دلشکسته و زخمیش نیازمند محبت و شفقت بوده..."

راست می گویید، در "عصر مرداب"*** به نظر عده ای هیچ چیزی نمی تواند مقدس باشد و اگر کسی هم بطور نسبی ادعای تقدس چیزی را کرد باید بزودی برچسب "خشکه مقدس" و بدتر از آن "خشکه انقلابی" به آن دوخت و خود را بیغم کرد. آنانیکه در "عصر مرداب" "تمکین خود را ز خدایان (اشغالگران و غارتگران – لمبه) گرفته اند"، آسمان را دقیقا به اندازه سرچاه می بینند و قسمتی از آسمان را که هم می بییند در آن خدای سیاسی شان را می پالند تا بخاطر نمکی که از ترحم اش خورده اند ، اظهار شکران نمایند!

این حق شماست هر چیزی که می خواهید بر ضد انقلاب و مهمتر از آن انقلاب قهریه بگویید، چون سالیان زیادی در جرگه کوران با "رفیق" سلیمان لایق در رودبار خون هموطنان ما با هلهله انقلاب مسالمت آمیز غسل کردید و هنوز که هنوز است لکه های آن خون بر دامن تان آشکار است. ولی به ما "انقلابیون خشکه" که به "خشکه مقدس" و "خشکه انقلابی" باور کامل داریم، اجازه بدهید که رساتر فریاد بزنیم: هیچ تغییری ممکن نیست، مگر از راه انقلاب قهریه. ولی تا رسیدن به این هدف مقدس، از سیاست و تاکتیکی باید سود جست که در خدمت این راه باشد، هر آن چیزی که مردم را بجای بردن بپای انقلاب قهریه به سراب ببرد، مطرود و در حیطه اصول "انقلابیون خشکه" جای ندارد. اما، اینکه حکم می کنید که "ملالی جویا در همین جوانی خوب می داند که خشکه مقدس بودن و یا خشکه انقلابی بودن بیشتر جامعه اش را لطمه میزند" فکر نمی کنید که به ملالی جویا توهین می کنید. اجازه بدهید که در اینجا از آقای مصباح بپرسم که با شما موافق هست یا نه؟

ولی این که جامعه نیازمند شفقت و محبت چی کسی است و از همه مهمتر چه کسی حق دارد به جامعه زخمی ما محبت و شفقت بورزد یک بحث خوب و مهم است. عاطفه، احساس، محبت، شفقت و عشق نمی تواند ماورای طبقاتی عمل کند. در یک جامعه طبقاتی ایدئولوژی های گوناگون طبقاتی موجود است که در خدمت یک طبقه و در ضدیت با طبقه دیگر قرار می گیرد و ایدئولوژی هم چیزی زمخت و سنگکیی نیست که بتوان آنرا از عواطف انسانی مجزا دانست، بلکه با هزار رشته با احساسات، نفرت، عاطفه، آرزو و امید گره خورده است. حال این عاطفه، نفرت، محبت و آرزو می تواند علیه یک طبقه و به سود طبقه دیگر باشد. ندانستم که آقای مسعود از کی ها می خواهد که به "جامعه نیازمند شفقت و محبت" ما شفیق و مهربان باشند، از غارتگران؟؟ آیا غارتگر و اشغالگری که هر روز بر "جامعه نیازمند شفقت و محبت" ما بمب خوشه ای میریزد، از نظر آقای مسعود شفیق و مهربان است یا ظالم و قاتل؟ آیا وزیر دفاع اسپانیا که سربازانش به حکم مستقیم او مردم ما را می کشند، میتواند مهربان باشد؟ آیا دولت ایتالیا که سربازانش چون سگ مردم ما را می درد، می تواند نسبت به مردم ما عاطفه داشته باشد و آیا خاینانه نیست که "جامعه" به حکم جناب مسعود برای "شفقت و محبت" از این سگ ها تکدی و دریوزگی کنند؟ آیا کانگریس مرد و کانگریس زنی که پشت هم درخواست های استعماری حکومت جنایتکارانه امریکا را امضا می کنند و جزو دولت خونریز امریکا اند، می توانند نسبت به مردم ما عاطفه داشته باشند، آقای مسعود؟

خوب، شما حق دارید برای این "شفقت و محبت" تکدی و دریوزگی کنید، اما اجازه بدهید که ما هم نسبت به این "شفقت و محبت" نفرت و کینه مان را ابراز داریم و عاطفه واقعی خود را نسبت به مردم و جامعه با نفرین کردن دشمنان ما، نشان بدهیم، اعتراضی است؟؟

9. "در اینکه ملالی جویا ممکن است دچار اشتباه شود، شکی نمی توان داشت." وقتی که به این باور هستید که عمل می تواند با اشتباه همراه باشد، چرا زمانی که می خواهم اشتباه ملالی، تاکید می کنم اشتباه او را بگویم به باور خودتان بی ایمان می شوید و گلویتان را بغض بچگانه می گیرد و رگ های گردن تان می پندد، آیا مثل سیستانی تلاش دارید تا "خونِ گرم" پرچمی گری تان را با دفاع از او سرد بسازید و شفاعت "یاران" را نیز بدست آرید؟ - حق تان است.

اما، من هم حق دارم تا گپم را بگویم. اینکه چه کسی درست و چه کسی نادرست می گوید، نه شما قضاوت کرده می توانید و نه من. این مردم است که قضاوت خواهند کرد که آیا، از قاتلین شان به دستور جناب مسعود برای "شفقت و محبت" تکدی کنند تا "این ساختمان شکسته جامعه، آهسته آهسته باید اعمار شود و بدبختی ها را پشت سر بگذارد" یا بار بار با عق زدن و کینه از این "شفقت و محبت" ابراز تنفر نمایند و با بازوان پولادین خودشان "این ساختمان شکسته جامعه" را اعمار نمایند. اگر "مرداب ها کنون/ تنها حقیقتی ست/ که ملموس است"، فردا بدون شک مرداب ها دیگر حقیقت ملموس نخواهد بود و لاله زار خوشبختی حقیقت مقدس عصرخواهد بود و آنگاه اگر شما هزار بار آنرا "خشکه مقدس" هم بگویید، چیزی به فرمان شما تغییر نخواهد کرد.
مرداب ها زوسعت خود شادند
زیرا که آفتاب نمی خواند

تا بعد.
----

* "نکوهش سفیر مردم نکوهش خود مردم است" نوشته مسعود فارانی مورخ 2 نوامبر 2009 در افغان جرمن آنلاین. این نوشته که علیه "ملالی جویا و هیاهوی "چپ" فرسوده" به نگارش آمده به هیچ مساله آن نوشته نپرداخته و هیچ موردی را نتوانسته رد کند و فقط به روده درازیی می ماند که به درد آشغال بنام افغان جرمن آنلاین می خورد.
** "چند روز گذشت من به دفتر میرمن رفتم مجید زاده از جای خود بالا شد مرد با ادب و خوش برخورد بود. خوشبختانه کس دیگر در اتاق ان نبود عینک های خود را از چشم خود کشید گفت قاضی صاحب ما که شما را قاضی صاحب گفتیم این همکار و رفیق حزبی ما که مسعود فارانی نام دارد این را به ما سلیمان لایق معرفی کرده، شما را اخوانی فکر کرده نام مستعار شمار را به مراجع مربوط داده..." سید موسی عثمان هستی، "به نام جمعه گل وردک نوشته نکنید به نام مسعود فارانی بنویسید"، 11 اکتوبر 2009، پورتال افغانستان آزاد – آزاد افغانستان.
*** شعر"عصر مرداب" از مجموعه در "اینجا هر چی زندان است..." - فاروق فارانی

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

شبانه های من (4)


دوستان حتماً با نام صادق جلال العظم آشنا هستند و کتاب ارزنده ی "سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات" ش را شاید خوانده باشند.

او کتابش را با اشاره به بیماری مهلک نویسندگان و روشنفکران آغاز می کند و با دفاع از رمان "آیات شیطانی" به پایان می رساند. درد او اینست که چرا روشنفکران و نویسندگان ما بدون تحلیل و ارزیابی چون اسپ گادی ها نگاه یکسو نگر و انحصارطلبانه به پدیده های پیرامون شان دارند و با غرور کاذب حکم "عالمانه" شان را صادر می کنند.

او می نویسد:"مساله اول اینست که برجسته ترین روشنفکران و روزنامه نگاران و ناقدان و مفسران و پوهنتونی های ما به کتابی حمله کرده اند که آن را نخوانده اند. برای نمونه دوست و همکارم احمد برقاوی بدون دریغ احکام منفی خود را قاطعانه علیه آیات شیطانی و نویسنده آن صادر می کند. در حالی که صریحاً اظهار میدارد که آن رمان را نخوانده و جز"در این یا آن رادیو" چیزی از آن نشنیده و تنها پاراگراف هائی از آن را در برخی مجلات و مطبوعات مطالعه کرده است. اما وی با اینکه حتی یک سطر از خود رمان را نخوانده در انتقاد گستاخانه و "حساب شده" خویش نتایج زیر را می گیرد: "این رمان حاوی مقداری زیادی عبارات بازاری و مبتذل و احمقانه و وقیح است که یک فرد عرب را چه خدانشناس باشد و چه با ایمان، ناگزیر، به موضع گیری انتقادی و خصمانه می کشاند."

و صادق جلال العظم ادامه می دهد:"من این نکته را پنهان نمی کنم که وقتی با خواندن مقاله دکتر برقاوی فهمیدم که ادبیات خوب در تصور او همچنان منحصر به ادبیاتی است که از "حقیقت و برابری و خلق و سوسیالیزم و قهرمانی و انسان" دفاع می کند، بسیار ترسیدم."

در همین حال او از قول منتقد معروف مصری -غالی شکری - می نویسد که او " سیزده نمونه از نویسندگان و روشنفکران و روحانیان" (از جمله رجاء النقاش) را ذکر می کند که هر کدام به نحوی با تفسیر، تقبیح، بدگوئی یا حمله به رمان رشدی برخورد کرده اند و از این عده تنها دو نفر شان آن رمان را خوانده بودند."

و عین بدبختی و کینه توزی بی مایه را می توان در افغانستان به خروارها سراغ کرد که امشب به یکی از نمونه های چتل آن در این شبانه اشاره می کنیم: آشغالی بنام افغان جرمن آنلاین چیزی بنام کتاب(ملالی جویا، زن شجاع و مبارزی قهرمان) از اکادمیسین هرزه گر را انتشار داده است که در بخشی از آن، زیر عنوان نظرات خوانندگان چیزهای هرزه ای پشت هم قطار شده است که سوای همخوانی قلم از لحاظ محتوای نیز فقط بدرد خود پرچمی ما می خورد.

اما بحث شبانه امشب من همخوانی قلم نیست. بیماری مهلکی است که صادق جلال العظم با آوردن نمونه های خوب به آن اشاره کرده است: نخواندن، نه دیدن ولی قضاوت و از همه بدتر خصمانه و کینه توزانه برخورد کردن؛ یا نفهمیدن ولی با پوکی و سالوسانه به هر در زدن و اکت و ادای تحلیگر و نویسنده و کارشناس کردن. عده ای بدون اینکه بخوانند و پس از خواندن تحلیل و ارزیابی کنند و آنرا در ترازوی منطق به وزن بکشند؛ قاضیان خودساخته و خودفریبی بیش نیستند که یکباره واله و شیفته شده و بت وارگی را پیشه کرده و عقل شان در چشم های کور شان انبار می شود.

شبانه امشب نباید به درازا کشد. 12:30 شب است و فردا هم کار دفتر و دفترداری خسته کن و آزاردهنده که حق گفتن را از ما می گیرد و باید خوابید تا فردا به حیث یک کارگر یخن سفید نیروی کار خود را به سرمایه فروخت تا مزدی گیر آید و حق سخنی در شبانه بدست آید. آیا شب زیباتر از روز نیست؟؟

بر گردیم به شبانه و بیماری مهلک در کشور ما. دوست عزیزم، سید حسین موسوی در پای یادداشتپاره ای از اعظم پرچمی مدتها قبل در "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" نوشته بود:"تائید شخصیت ملالی جویا موضع شخصی جناب سیستانی صاحب می باشد. پورتال افغانستان آزاد – آزاد افغانستان موضع گیری را در قبال احاد اداره مستعمراتی ضمن "اهداف نشراتی پورتال" بیان داشته است. بر مبنای آن طرز دید تمام آنهائیکه به شکلی از اشکال با اداره مستعمراتی کرزی همکاری می کند، هر یک از نهاد های جداگانه دولت باشد، موئید تجاوز به شمار آمده و از دید پورتال شخصیت فردی آنها نیز نمی تواند کتمان گر خیانت آنها به امر استقلال و آزادی کشور گردد."

و این پاراگراف، چنان رگ های گردن سیستانی و چند تای دیگر را پناندند که عقل را باختند و بر سفیدی سیاهی ریختند و خود سیاه و سیاه شدند. از اینها گله ای نیست و مساله اینست که این چند تا عدد تلاش دارند تا با قلم خودشان و با نام های متعدد که چه مفت و رایگان است، این طرز فکر جاهلانه را به کرسی بنشانند که بدون خواندن و ارزیابی و تحلیل می توان قاضی بود و قضاوت کرد!! از پنجاه و اندی نام " که هر کدام به نحوی با تفسیر، تقبیح، بدگوئی یا حمله به {پاراگراف موسوی} برخورد کرده اند و از این عده تنها دو نفر شان آن {پاراگراف} را خوانده بودند"، چیزی جز یاوه سرایی های بنام "نظر خوانندگان" نمی توان انتظار داشت.

و در این شبانه من این نکته را پنهان نمی کنم که وقتیکه هیچ پاسخ منطقی در برابر پاراگراف دوست عزیزم موسوی از سوی آنانی که به مردم و استقلال کشور شان می اندیشند (؟!) نخواندم و ندیدم و بعوض کینه توزی و ستایش های خشک را خواندم، بسیار ترسیدم.

تا یک شبانه دیگر.

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

شبانه های من (3)


انتخابات، ارزشی که سالهای سال انتظارش را بردیم؛ ولی با درد و دریغ که یک هوس بی جا و بی فایده ای بود. ارزشی که شاید ما شایسته اش نیستیم؟!

سالها با قلقله دموکراسی تشکیلاتی در تشکلات و سازمان ها و گروه ها و دسته ها در دیکتاتوری بسر بردیم. دموکراسی گفتیم و شنیدیم و خواندیم، ولی ....

ولی چیزی بنام دموکراسی تشکیلاتی، انتخاب و انتخابات ندیدیم و زندگی سیاسی ما با آن پیوند نخورد و روزگار بهانه ای بود که همه کاسه و کوزه بر فرق آن شکست و عده ای خود انتخاب شده، سالها فرمان راندند و فرمان راندند و فرمان و دریغا که چه بد و بد فرمان راندند!

امروز پس از گذشت سالها وقتیکه "بورژواترین دموکراسی" را می بینم، خنده ام می گیرد؛ خنده ای توام با درد و تاسف مرگبار. زیرا آن گذشته سالها در پاسخ به این پرسش که چه نوع دموکراسی می خواهیم، شنیده بودم: بورژواترین دموکراسی. این پاسخ پرسشی بود که خود ما با آن غریب و بیگانه بودیم و نه دموکراسی تشکیلاتی داشتیم، نه هم آزادی بیان و نه هم آزادی فکر و کلاً دموکراسی تشکیلاتی به حرامزاده سیاسیی می ماند که مورد نفرین فرماندهان قرار داشت. وقتیکه کسی بدون دموکراسی و انتخاب و انتخابات رهبر و فرمانده شده بتواند، حقا که دموکراسی را باید نفرین و مسخره کند!!

و از همه مضحکتر اینکه وقتی خود ما دموکراسی، انتخاب و انتخابات نداشتیم، در مورد نوعیت دموکراسی که فرماندهان برای توده ها می خواهند وسوسه داشتیم!!

و اینک، امشب، در این شبانه، "بورژواترین دموکراسی" را می بینم: حامد کرزی از انتخابات و دموکراسی و حق مردم سخن می گوید و جان کیری از سناتوران مشهور کانگریس امریکا، کارل ایکنبری سفیر ایالات متحده امریکا، مارک سیدویل سفیر بریتانیه و کای ایده نماینده خاص ملل متحد با سر شوراندن و تاکید های متواتر او را همراهی می کنند و در عین زمان صدای بمب و انفجار و غرش هیلکوپترهای امپراتوری جهانی بر فضای کشور من هر لحظه جنایت می زاید - شاید این بورژواترین دموکراسی زمان باشد!!

کرزی پس از روزها جنجال و امر و نهی با چهره کبود و گرفته دور دوم انتخابات را می پذیرد و اوباما و گوردن براون و سرکوزی از صداقت او تشکر نموده و از پختگی سیاسی او سخن و سخن میزنند - شاید این بورژواترین دموکراسی زمان باشد!!

بورژواترین دموکراسی و بورژواترین انتخابات در کشوری که بیشتر از 90000 چکمه پوش "دموکرات"، می کشند و بمب می ریزند و میله تفنگ بر قلب کودکان نشانه میروند....

شاید همان بورژواترین دموکراسی که سالها قبل شنیده بودم، همین باشد؟!

تا یک شبانه دیگر.

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

شبانه های من (2)




.... چه ها که نوشتیم! - هر آن چیزی نوشتید که به مذاق جلادان زمان خوش آمد و لقب های اکادیمسین و کاندید اکادیمیسین کمایی کردید.

... چه ها که نوشتیم! سیاه نوشته های از رهنورد زریاب است. در شبانه امشب ذوقی به سراغ آمد تا به دیدار نامیمون سیاه نگارهای زریاب بروم؛ پرچمی ای* که پایش در شصت سالگی به سفارت رژیم آخوندی ایران کشانده شد، رژیمی که لکه های خون هزاران مبارز، نویسنده، روشنفکر و آزادیخواه را بر دامن سیاه فاشیزم مذهبی اش حمل می کند و آخرین نمونه آن کشتار ده ها مبارز خیابانی در خیزش های پایان نیافته ای کنونی است.

اما چه سبب شد تا ذوق دیدار نامیمون با ... چه ها که نوشتیم! به سراغ آمد. شاید هم ریالیزم جادویی رهنورد زریاب!

بیائید اول یک نمونه از ریالیزم جادویی!! رهنورد را با هم بخوانیم، البته فراموش نکنیم که ریالیست های جادو شده در خواب دیدن های شان نیز جادوگر اند:

"پسانتر، می بینم که کنار رودخانه یی، با واصف باختری، قدم می زنم. دیده گان واصف پر از اشک هستند. او رودخانه (شاید دریای کابل – لمبه) را نشانم می دهد و خیلی جدی می گوید:"این رودخانه از اشک من به وجود آمده است!"

باورش کار شماست، حتی اگر دیدن یک خواب نیز باشد. (خواب های شاعرانه و مهندسی شده!)

اما وقتیکه واصف می بیند که رهنوردش دریایی را از اشک او مواج ساخته است، بر خود و بر او می خندد آخ و اوف کرده، هم خود او هم او را در دریا نه که در بادیه، در رودخانه نه که در چاله و چاه گمراه می بیند:

قصه بودیم و کنون، قصه کوتاه شدیم
کاستیم از خود و کوتاه تر از آه شدیم
در سرآغاز، که برخاست به همراهی ما
که سرانجام، در این بادیه گمراه شدیم؟
یار دوشینه، چه نوشینه نواهایی داشت
لیک ای وای، که ما دیرتر آگاه شدیم!
آتش عشق ز خاکستر پیری نفسرد
گل سرخیم که بشکفته، به دیماه شدیم
کودکانیم در این کوی، مپندار که ما
پخته در کوره تابنده پنجاه شدیم!
به که پیرانه سر آیین گدایان گیریم
گر چه در بازی طفلانه گهی شاه شدیم!
رهنوردانه نگاهی به عقب کن، ای یار
که به هر چاله فتادیم و به هر چاه شدیم!
اولین قصه کوتاه "هدایت" خواندیم
قصه کوتاه، که خود قصه کوتاه شدیم!


و رهنورد "غرقه دریای خجلت و شرمندگی" می شود.**


شبانه امشب، درد و دریغی است از وضعیت مسخره روشنفکران و نویسندگان ما. زمانی از صمد بهرنگی در " نظری بر ادبیات امروز" خوانده بودم:

"این جماعت شاعران و نویسندگان شهری و پایتخت نشین شعر شان را که می خوانی بوی دود گازوئیل و "هر" و "تر" می دهد. همه شعر و حرفشان اینست: آخ و اوف، ما چقدر تنهائیم و فراموش شده، دگر شمعدانی گل نخواهد داد. شرح دوست بازیها و می خوارگیها و "شیرمستی ها" را هم گاهی چاشنی شعر می کنند."

آیا منظور صمد بهرنگی از این نوع شاعران؛ دو سرشناس، شاعر و نویسنده، واصف باختری و رهنورد زریاب است؟؟

صمد جاودانه شد و علی اشرف درویشیان در سوگ او یادواره ای نوشت که در یکی از شماره های "جهان نو" در سال 1348 به نشر رسید. درویشیان ضمن اهمیت کار و مبارزه صمد بهرنگی در مورد شماری از هنرمندان نوشت:




"وقتی که عکس این هنرمندان را در اینجا و آنجا می بینم با سیگاری گوشه لب و چینی بر پیشانی و ابروئی چپ و راست کرده، دلم می خواهد با قلم زیرش بنویسم:"روغن نباتی قو طعم کره دارد."


و رهنورد رزیاب در سال 1381 هجری خورشیدی به مناسب شصت سالگی واصف باختری در مورد یکی از این عکس ها نوشته است: در این عکس نیم تنه، واصف را می بینیم که دست چپش را زیر زنخ و الاشه گذاشته است و سگرتی هم در بین انگشت میانه و انگشت اشاره او دیده می شود.... ریشش- که رو به سپید شدن دارد- رسیده است و آژنگ های پیشانیش بیخی نمایان هستند. در این عکس، او چهره بسیار نومید و اندوهگینی دارد... و چشم هایش نیز، در این عکس، حالتی دارند که – انگار- به بیننده می گویند: دیدی که روزگار با من چه ها کرد؟"


و...

تا یک شبانه دیگر.


-----------
* هر چند من، از رهگذر سازمانی، به هیچ گروه سیاسی وابسته گی نداشتم، با این همه – عملاً- هواخواه یک جناح "جریان دموکراتیک خلق" بودم، بسیاری از رهبران این جریان را از نزدیک می شناختم و از شیوه ها و شگردهای سیاسی این جریان پشتیبانی می کردم – رهنورد زریاب، اوصافی از واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه

** سال 1373 هجری خورشیدی که فرارسید، من پنجاه ساله شدم. در آن سال، واصف باختری.... بدین بهانه غزلی سرود و آن غزل را.... به من اهداء کرد... و مرا غرقه دریای خجلت و شرمنده گی ساخت. رهنورد زریاب، اوصافی از واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه