۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

شبانه های من (9)



در میان دود غلیظ و سیاهی که آسمان کابل ما را اندوهگینتر می کند، صدایی به جاودانگی پیوسته است؛ صدایی کودکانه ای که تا دیروز در نخستین شعاع بامدادی کابل فریاد می زد: پلاستیک، پلاستیک بخرید، خوبش اس، دانه دو افغانی.... و چند لحظه بعد این صدا در میان شلیک گلوله ها و انفجار تا آسمان رفت و با زندگی پردرد کابلستان پدرود گفت. رفت تا در میان شبانه های من اتراق کند و....

و اینک مادرش، مانند صدها مادر دیگر آن ترنم کودکانه را در بغضش می کارد و من در میان این همه بغض نفرتی را می بینم که او فریادش می کند: نفرت از اسلام سیاسی و ارتجاع مذهبی، نفرت از استبداد و نفرت از استعمار امپراتوری جهانی.

و اینک پدرش، دانه دانه اشک بر گونه های پیرانه اش می ریزد و من در زلالترین قطره های لغزیده چشم هایش، لعنتی را می بینم که او فریادش می کند: لعنت بر "مبارزه علیه تروریزم"، لعنت بر "دموکراسی اهدایی"، لعنت بر حنجره ای که الله اکبر گویان می کشد، لعنت... لعنت...

و اینک صدای رشادِ – پنجشیری، لغمانی، بامیانی، کندهاری، بلخی، کنری- به جاودانگی پیوسته است. زمستان کرخت نگذاشت تا یازدهمین بهار را در کنار خیل دوستانش فریاد بزند: پلاستیک، کاکا جان، پلاستیک، خوبش اس، ، دانه دو افغانی....

اما، امشب رشاد دیگری در بستر سرد خوابیده است تا فردا در گرگ و میش، با صدایش کابلستان را بیدار کند: کاکا جان، خاله جان، پلاستیک.

و باز بغضی در گلو خواهد ترکید و دردی در شبانه من اتراق خواهد کرد.زیرا این سرزمین دیگر مال ما نیست، مال رشاد و رشاد ها نیست، اینجا چکمه پوش های امپراتوری کیش و مات می دهند و تسبیح داران سبز، الله اکبر گویان مهره های مست این بازی اند و حنجره های پارلمانی، کارشناسی، فرهنگی؛ همه و همه حریصانه گند "دوستان جهانی" شان را می بلعند و شکر خداوندی به جا می آورند.

اما او – رشاد ما- در سکوتی که سرشار از ناگفتنی هاست، با شبانه من فریاد می زند:

"بگذارید این وطن، دوباره وطن شود.
بگذارید سرزمین بزرگ و پر توان عشق شود."

و...

تا یک شبانه دیگر.



۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

شبانه های من (8)

پس از بیماری دو هفته ای؛ اینک، بار دیگر، در شبی که هنوز درد بیماریم را می کشم، به دنیای انترنیت آمده ام، و نخستین چیزی که چشمانم را بخودش دوخت، خبر افزایش مرگ و میر، اگر بهتر گفته باشم، قتل عام مردم زحمتکش و ستمدیده ام در وب سایت انگریزی بی بی سی بود و همین بود که درد بیماریم را فراموش کردم و به هشتمین شبانه ام پناه بردم تا باشد دردم را با شبانه هایم تقسیم کنم.

یوناما، این شبکه جاسوسی و مدینه فاضله ی شماری از روشنفکران انقیادطلب، گزارش کرده است که مرگ و میر مردم در سال 2009 میلادی نسبت به سال پار 14درصد افزایش یافته است که این نمونه خوبی از ستمگری امپراتوری جهانی در کشور ماست که به منظور اهداف ستراتیژیکش جنگ ارتجاعی را در کشور ما و منطقه دامن زده است و با هزار درد و دریغ که شماری خاینانه آنرا حضور "دوستان بین المللی" دانسته و عده ای هم از ایشان می طلبند تا خاینان را محاکمه کنند!


اگر به این آمار باور کنیم، که نباید کنیم، چون مطمئناً هر سال قتل عام مردم ما افزایش می یابد و خون بیشتری از هموطنان ما بر زمین می ریزد، دیده می شود که در سال 2009 بیشتر از 2412 مرد و زن و طفل و کودک ما در جنگ ارتجاعی و استعماری کنونی شهید شده اند. و اگر یوناما هر چه تلاش کند که این آمار را به فیصدی های گوناگون و به بخش های مختلف وصله بزند، چیزی از ماهیت اصلی این جنگ جنایتکارانه امپریالیستی و قتل عام مردم ما کم کرده نمی تواند.

و اما، وقتی دردم بیشتر می شود، که می بینم بی بی سی این دستگاه جاسوسی بریتانیه، نتیجه سرویی را اعلان می کند که بر بنیاد آن 70 درصد مردم افغانستان از وضعیت کنونی راضی اند و راه کنونی را که افغانستان (دولت کنونی)در پیش گرفته است، درست تشخیص می دهند. حق ماست که همین جا از احمق های بی بی سی بپرسیم که چگونه ملتی می تواند با وجود افزایش 14 درصد قتل و کشتار، از وضعیت کنونی راضی و آنرا درست تشخیص بدهد؟!

و اما، باور دارم که قلمچه ها و دنبالچه ها و فرهنگیچه ها و مدالچه ها هستند که از وضعیت کنونی راضی و آنرا درست تشخیص می کنند؛ نه مردم کنر و لغمان و هلمند و ارزگان و فراه و توده های که هر روز غم عزیزان شان را در دل می کارند، تا بهاری فرا رسد.

و...

تا یک شبانه دیگر.