۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

شبانه های من (2)




.... چه ها که نوشتیم! - هر آن چیزی نوشتید که به مذاق جلادان زمان خوش آمد و لقب های اکادیمسین و کاندید اکادیمیسین کمایی کردید.

... چه ها که نوشتیم! سیاه نوشته های از رهنورد زریاب است. در شبانه امشب ذوقی به سراغ آمد تا به دیدار نامیمون سیاه نگارهای زریاب بروم؛ پرچمی ای* که پایش در شصت سالگی به سفارت رژیم آخوندی ایران کشانده شد، رژیمی که لکه های خون هزاران مبارز، نویسنده، روشنفکر و آزادیخواه را بر دامن سیاه فاشیزم مذهبی اش حمل می کند و آخرین نمونه آن کشتار ده ها مبارز خیابانی در خیزش های پایان نیافته ای کنونی است.

اما چه سبب شد تا ذوق دیدار نامیمون با ... چه ها که نوشتیم! به سراغ آمد. شاید هم ریالیزم جادویی رهنورد زریاب!

بیائید اول یک نمونه از ریالیزم جادویی!! رهنورد را با هم بخوانیم، البته فراموش نکنیم که ریالیست های جادو شده در خواب دیدن های شان نیز جادوگر اند:

"پسانتر، می بینم که کنار رودخانه یی، با واصف باختری، قدم می زنم. دیده گان واصف پر از اشک هستند. او رودخانه (شاید دریای کابل – لمبه) را نشانم می دهد و خیلی جدی می گوید:"این رودخانه از اشک من به وجود آمده است!"

باورش کار شماست، حتی اگر دیدن یک خواب نیز باشد. (خواب های شاعرانه و مهندسی شده!)

اما وقتیکه واصف می بیند که رهنوردش دریایی را از اشک او مواج ساخته است، بر خود و بر او می خندد آخ و اوف کرده، هم خود او هم او را در دریا نه که در بادیه، در رودخانه نه که در چاله و چاه گمراه می بیند:

قصه بودیم و کنون، قصه کوتاه شدیم
کاستیم از خود و کوتاه تر از آه شدیم
در سرآغاز، که برخاست به همراهی ما
که سرانجام، در این بادیه گمراه شدیم؟
یار دوشینه، چه نوشینه نواهایی داشت
لیک ای وای، که ما دیرتر آگاه شدیم!
آتش عشق ز خاکستر پیری نفسرد
گل سرخیم که بشکفته، به دیماه شدیم
کودکانیم در این کوی، مپندار که ما
پخته در کوره تابنده پنجاه شدیم!
به که پیرانه سر آیین گدایان گیریم
گر چه در بازی طفلانه گهی شاه شدیم!
رهنوردانه نگاهی به عقب کن، ای یار
که به هر چاله فتادیم و به هر چاه شدیم!
اولین قصه کوتاه "هدایت" خواندیم
قصه کوتاه، که خود قصه کوتاه شدیم!


و رهنورد "غرقه دریای خجلت و شرمندگی" می شود.**


شبانه امشب، درد و دریغی است از وضعیت مسخره روشنفکران و نویسندگان ما. زمانی از صمد بهرنگی در " نظری بر ادبیات امروز" خوانده بودم:

"این جماعت شاعران و نویسندگان شهری و پایتخت نشین شعر شان را که می خوانی بوی دود گازوئیل و "هر" و "تر" می دهد. همه شعر و حرفشان اینست: آخ و اوف، ما چقدر تنهائیم و فراموش شده، دگر شمعدانی گل نخواهد داد. شرح دوست بازیها و می خوارگیها و "شیرمستی ها" را هم گاهی چاشنی شعر می کنند."

آیا منظور صمد بهرنگی از این نوع شاعران؛ دو سرشناس، شاعر و نویسنده، واصف باختری و رهنورد زریاب است؟؟

صمد جاودانه شد و علی اشرف درویشیان در سوگ او یادواره ای نوشت که در یکی از شماره های "جهان نو" در سال 1348 به نشر رسید. درویشیان ضمن اهمیت کار و مبارزه صمد بهرنگی در مورد شماری از هنرمندان نوشت:




"وقتی که عکس این هنرمندان را در اینجا و آنجا می بینم با سیگاری گوشه لب و چینی بر پیشانی و ابروئی چپ و راست کرده، دلم می خواهد با قلم زیرش بنویسم:"روغن نباتی قو طعم کره دارد."


و رهنورد رزیاب در سال 1381 هجری خورشیدی به مناسب شصت سالگی واصف باختری در مورد یکی از این عکس ها نوشته است: در این عکس نیم تنه، واصف را می بینیم که دست چپش را زیر زنخ و الاشه گذاشته است و سگرتی هم در بین انگشت میانه و انگشت اشاره او دیده می شود.... ریشش- که رو به سپید شدن دارد- رسیده است و آژنگ های پیشانیش بیخی نمایان هستند. در این عکس، او چهره بسیار نومید و اندوهگینی دارد... و چشم هایش نیز، در این عکس، حالتی دارند که – انگار- به بیننده می گویند: دیدی که روزگار با من چه ها کرد؟"


و...

تا یک شبانه دیگر.


-----------
* هر چند من، از رهگذر سازمانی، به هیچ گروه سیاسی وابسته گی نداشتم، با این همه – عملاً- هواخواه یک جناح "جریان دموکراتیک خلق" بودم، بسیاری از رهبران این جریان را از نزدیک می شناختم و از شیوه ها و شگردهای سیاسی این جریان پشتیبانی می کردم – رهنورد زریاب، اوصافی از واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه

** سال 1373 هجری خورشیدی که فرارسید، من پنجاه ساله شدم. در آن سال، واصف باختری.... بدین بهانه غزلی سرود و آن غزل را.... به من اهداء کرد... و مرا غرقه دریای خجلت و شرمنده گی ساخت. رهنورد زریاب، اوصافی از واصف و وصف او در صف اصحاب فلسفه


۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

ملالی جویا و هیاهوی "چپ" فرسوده

تاخت و تاز بر ملالی جویا از "چپ" نوشته ای است از آقا یا خانم مصباح که در کابل پرس ظاهرا در مخالفت با نوشته من"سیستانی، اکادمیک هرزه گر و دفاع ریاضی وار از ملالی جویا" گذاشته شده است. نوشته من مدتها قبل در پورتال رزمنده افغانستان آزاد – آزاد افغانستان و بعدها در وبلاگ خصوصی من(آواز) نشر شده است.

در ابتدا متردد بودم که پاسخی ارائه کنم یا نه. اگر قضیه شخصاً به من ارتباط می گرفت ترجیح می دادم از دادن پاسخ به آن بگذرم و به کارهای جدی ترم رسیدگی نمایم؛ اما با تأسف که قضیه شخصی نه بلکه بر محور اصول و عدم اصول، مبارزه مردمی از یکسو و سردرگمی پوپولیستی از سوی دیگر می چرخد و ناگزیر پاسخ باید ارائه داشت.

آقا یا خانم مصباح می نویسد:"راستی چرا جویا از سنگر فرسوده، لفاظ و بی عمل "چپ" هم مورد تاخت و تاز قرار می گیرد؟" "چپ" های ماهیتاً راست ما نه بعنوان یک جریان فکری مطرح، بلکه بصورت افراد سست عنصر، کم ظرف، بی شخصیت و با عقده خود کم بینی وضع بسیار مسخره ای دارند."

اینکه منظور مصباح از سنگر فرسوده، لفاظ و بی عمل "چپ" چیست، من هم ندانستم. ولی بدون شک می دانم که مصباح نیز تا اکنون نتوانسته است حتی یکی از سنگرهای استعماری ذیل را فتح کند تا او را ما هم لفاظ، بیعمل، سست عنصر، کم ظرف، بی شخصیت و نویسنده ای با وضعیت مسخره حساب نکنیم!!




مصباح جان، لطفا بفرمایید که کدام یکی از این سنگرها را شما و یا دوستان تان فتح کرده اید که اینقدر بلند و بالا گز می کنید و سبکسرانه دیگران را فرسوده و سست عنصر می نامید؟ بنده اعتراف می کنم که تا هنوز یکی از این سنگرها را هم فتح نکرده ام، ولی در حد توان برای فتح این سنگرهای استعماری بارها و بارها نوشته ام و می نویسم و این وظیفه ای است تاریخی که برای انجام دادنش از اتهام "لفاظی" هراسی ندارم. افتخار می کنم که بر ضد استعمار کشورم "لفاظ" هستم و مثل شما لب هایم را بخیه نکرده ام و باز افتخار می کنم که مثل شماموجودیت چکمه پوش های استعمار را در کشورم تیوریزه نمی کنم.

نه شما تفنگی در دست در دالان و سنگین و بکوا می رزمید و نه من. نه شما و دوستان تان در کوهپایه های هندوکش و بابا درفش استقلال به اهتزاز درآورده اید و نه من. نه شما و نه یاران تان بر سینه چکمه پوشان استعمار شلیک کرده اید و نه من، پس با چه حقی و با کدام معیار دیگران را میزان می کنید، پوک گری هم حدی دارد، آقای مصباح!

ولی آقای مصباح اجازه بدهید که با صراحت بگویم که بلی،چپ واقعی وظیفه دارد که علیه "چپ" که استعمار را تیوریزه می کند و آنرا مطابق "منافع مردم افغانستان" تلقی کرده، از "مراجعی آلوده" مدال می گیرد، عقده داشته باشد و اگر نداشته باشد، چه بهتر که بر خود نام چپ نگذارد.

شمای که بار اول یا دوم تان است قلم برداشته اید و آن هم در دفاع از یک پرچمی خاینی می نویسید که بر مسند "شورای انقلابی" فرمان قتل ده ها هموطن مان را صادر کرده است و در نوشته تان نشانه ای از مبارزه ضد استعمار دیده نمی شود و تنها بر بنیادگرایان و جنگسالارانی می تازید که می دانید تاخت و تاز تان به مذاق سردمداران امپراتوری جهانی خوش می آید، دقیقا وظیفه کمتر از قسیم اخگر و شکریه بارکزی را انجام می دهید، چون مطمئناً این دو هم دفاع از یک جنایتکار پرچمی را به خود ننگ می دانند، اگر چه مدال گیری را مثل شما هم ننگ نگویند.

با آنکه اینبار با یک آدم پوده ای روبرو هستم که نه تنها در پشت ملالی جویا سنگر گرفته که پا فراتر نهاده و یکراست در عقب سنگر خونین یک پرچمی مزدور و جنایتکاری چون سیستانی لمیده و لاطائلات در حد شخصت حقیر سیاسی اش پف می کند، ولی پی گیری بحث اش خالی از سود نخواهد بود.

در نوشته "سیستانی، اکادمیک هرزگر و دفاع ریاضی وار از ملالی جویا" که یک نوشته عمدتاً ضد سیستانی پرچمی بود، دو موردش به ملالی جویا برمی خورد:

"دفاع خشک و ریاضی وار یک پرچمی از ملالی جویا و سکوت او در مقابل این دفاع، سوالاتی را در ذهن خلق می کند که بایست خود ملالی جویا جواب بدهد.
بدون شک یکی از افرادی که ناگزیر زیر این انتقاد میرفت، ملالی جویا بود. زیرا او بر بازوان ستبر توده ها باور ندارد و استدلال می کند که:"امریکا (اشغالگر کشور ما – لمبه) باید حمایتش را از جنگ سالاران و جنگ افروزها متوقف سازد (در آخرین دیداری که بوش از افغانستان داشت، با دست شوراندن سیاف ها و ربانی ها نشان داد که امریکا به این تیوری ها! پشیزی ارزش قایل نیست) و کمک کند که انسانهایی مثل سیاف، ربانی، قانونی، فهیم، خلیلی، محقق، اسماعیل و دیگران به عوض نصب شدن در مقامات کلیدی، بمثابه جنایتکاران جنگی (به نظر ملالی جویا امریکا جنایتکار نه بلکه مرجع دادخواهی توده هاست) به محاکمه کشانیده شوند..." این طلب حمایت در حالی صورت می گیرد که ملالی جویا و همفکران گاه گاه از اشغال نیز صحبت بعمل میاورند، کدام عقل سلیم (البته منظور سیستانی و یاسر نیست) می تواند بپذیرد که در عین زمان هم مخالف اشغال بود و هم طالب حمایت از آن؟"

این تمامی مسئله ای بود که در آن نوشته در مورد ملالی جویا نگاشته شده بود.ولی در کشور ما عادت براینست که بجای پرداختن به اصل بحث خود را به این در و آن در می زنیم و چند تا گپ بی معنی را پشت هم قطار می کنیم و خاکباد راه انداخته و خود را پیروز معرکه اعلام می داریم. خوب می بود که نویسنده - تاخت و تاز بر ملالی جویا از "چپ"- این دو بحث را با استدلال بیشتر رد می کرد.

هدف از تذکر این دو مورد نه زدن شخصیت ملالی جویا بود و نه هم خصومت، بلکه انتقادی بود که در حیطه ارزش های استقلال طلبانه آنهم در شرایطی که خود نیز با اشغال کشور موافق است و دولت کنونی را پوشالی می داند، مطرح شده بود. چه می دانستم که هستند کورمغزهای که فرق میان انتقاد و خصومت را نمی دانند!!

اگر او با این مساله که کشورش اشغال شده است، مخالف می بود، ابدا با او بحث و سخنی نداشتم. ولی چنین نیست و او گاه گاه از اشغال کشورش صحبت می کند، از اینرو خیلی راحت اشتباه ایدئولوژیکش را با او از طریق آن نوشته در میان گذاشتم. وقتیکه ملالی جویا می تواند بر مافیای جهادی بشورد، چرا بر اربابان اصلی آنان که در حال حاضر با 24 زندان و 90000 چکمه پوش بر ملت و مردم ما ظلم می کنند، شوریده نمی تواند؟ اشتباه او در اینست که از اربابان مافیای جهادی و طالبی که هر روز خون هموطنان ما را می ریزند، می خواهد که بخاطر نجات مردم ما قدم رنجه فرمایند و به محاکمه جهادی ها بپردازند. آیا کسی که بر ضد مافیای جهادی فریاد زد، حق دارد از آنانی طالب حمایت باشد که ستمگری و خونریزی شان مردم ما را به ستوه آورده؟ آیا کسی که بر سیاف و ربانی و قانونی و پیرم قل و نورزی و جلادان دیگر حمله برد، چرا باید در مقابل اشغالگران تمکین نماید و با لبخند و دست در دست آنان بر زخم های مردم ما نمک بپاشد و استعمار را بهتر از استبداد بداند، آقای مصباح؟



(ملالی جویا و لویز کیپس عضو کنگره امریکا از حزب دموکرات )

خانم جویا از یکسو از اشغال صحبت می کند و از سوی دیگر خودش از حمایت معنوی و مادی اشغالگران برخورداراست و این در کشور اشغال شده مثل افغانستان یک فاجعه سیاسی است که از او انتظارش نمی رود. در حالی که او از اشغال صحبت می کند، وزاری دفاع و خارجه اسپانیای اشغالگر در کنفرانس "آینده اسپانیا در افغانستان" با او ابراز همبستگی می کنند، ندانستیم که چگونه اشغالگران با یک ضد اشغال می توانند ابراز همبستگی نمایند؟ وزیر دفاع اسپانیا که از یکسو حکم فرستادن سربازان شان را برای کشتار مردم ما امضا می کند، از سوی دیگر با قهرمان مصباح جان ابراز همبستگی می نماید، مصباح عزیز، لطفا به مردم ما بگویید که این ابراز همبستگی از چه نوعش است تا مردم بهتر و خوبتر قضاوت کرده بتوانند!

و آیا شما آقای مصباح، از ملالی جویا همین انتظار را دارید که با وزیر خارجه ایتالیا، یکی از کشورهای اشغالگر میهن ما، چنین بی محتوا و استعماری صحبت کند؟


(ملالی جویا و وزیر خارجه ایتالیا، کشور اشغالگری که هر روز مردم ما را می کشد)

"ملالی جویا خاطرنشان ساخت که اگر دولت ایتالیا میخواهد واقعا خدمتی به مردم افغانستان نماید باید سیاستی مستقل از آنچه بوسیله دولت امریکا دنبال میشود اتخاذ نماید و از هرگونه حمایت از جنگسالاران ائتلاف شمال دست بردارد و به نیروها و شخصیت های دموکراسی خواه و مردمی افغانستان کمک نماید. و تکیه دولت امریکا بر تروریست های جهادی را علت عمده شکست جامعه جهانی (!) در افغانستان و عامل اصلی تیره روزی امروزی عنوان نمود. (مصباح، اگر لطف کنید به خوانندگان بگویید که پیروزی جامعه جهانی (امپریالیزم جهانی) چه خوشبختی را می توانست ببار آورد؟)
جویا همچنان از دولت ایتالیا خواست تا در راستای کار برای سیستم قضایی افغانستان، محاکمه جنایتکاران جنگی در یک محکمه بیطرف را باید مجدانه پیگیری نماید." (از سایت کمیته دفاع از ملالی جویا)

دولت اشغالگر ایتالیا آنهم زیر رهبری مرد فاشیستی چون سيلويو برلوسکونی در سال 2004 میلادی به ملالی جویا جایزه داد(سایت کمیته دفاع از ملالی جویا) و بعدها در سال 2007 به او و شکریه بارکزی نیز جایزه ای بنام گل طلایی تفویض کرد که در مراسم اعطای آن پیام وزیر خارجه ایتالیا قرائت گردید که بر بنیاد آن، وی تعلق گرفتن جایزه به دو زن افغان را تبریک گفته خدمات آنان در راه حقوق بشر مردم افغانستان را ستوده بود، آیا شما از ملالی جویا همین انتظار را دارید که از سوی کشورهای اشغالگر تقدیر و تحسین شود و او سکوت کند و جوایز را پشت هم بنام "تضاد" از کشورهای اشغالگر بپیذیرد و گاهی هم از "نقش غیر موثر نیروهای آلمانی در افغانستان" صحبت کند، آقای مصباح؟؟

همینطور معاون پارلمان اروپا (از اشغالگران درجه یک کشور ما) خانم لویزا موگانتینی با حمایت معنوی اش از ملالی جویا در اعلامیه ای چنین نوشت "من پشتیبانی و همبستگی خود را از جویا اعلام میدارم که مثال مقاومت زنان بشمار میرود.... جویا که در لویه جرگه سال ۲۰۰۳ جنگسالاران را مورد نکوهش قرار داد، تا حال بخاطر آن سخنرانی‌اش به مرگ و تجاوز جنسی تهدید شده است، اما حال این تهدید های فردی به یک تصمیم سیاسی مبدل شدند که بعد از مصاحبه تلویزیونی‌اش پارلمان تصمیم به تعلیق عضویتش گرفت، که شدیدا به حق آزادی بیان ضربه وارد میکند."

(ملالی جویا و لویزا موگانتینی معاون پارلمان اروپا و جلاد کودکان هلمندی و تمام مردم افغانستان)

و در همین حال آگنولیتو عضو ایتالیایی پارلمان اروپا، جک لیتون رهبر حزب دموکراتیک جدید کانادا و عضو پارلمان کانادا، خانم الیکسا مک دونا عضو پارلمان کانادا، جکوپو وینایر عضو پارلمان ایتالیا و یک درجن عضو پارلمان آلمان که همه اعضای بلندپایه دولت های اشغالگر اند از ملالی جویا حمایت معنوی کردند، آیا این توهین به کشور و مردم ما نیست و آیا ملالی جویا بحیث فرزند این کشور حق دارد در برابر نوازش این استعمارگران سکوت و از همه بدتر آنرا از طریق سایت ها مختلف تبلیغ نماید، درست می گویم آقای مصباح؟

شما می نویسید:"هیچ مرجعی آلوده و ضد منافع مردم افغانستان به جویا پاداش نداده و نخواهد داد." آرزو ما هم همین بود و ای کاش هیچ مرجعی آلوده و ضد منافع مردم افغانستان به او پاداش نمی داد تا او قهرمانانه سمبول ضد اشغال می شد، ولی با درد که چنین نشد و ده ها پاداش – معنوی و مادی- به سان گلوله های شکر آلود به سوی او شلیک شد که آلوده و ضد منافع مردم افغانستان بود: اعطای مدال از سوی مجددی و حامد کرزی در لوی جرگه قانون اساسی، حمایت مارتین رییس ایالت ترنسکی ایتالیا و خانم پولیسترانی وزیر فواید عامه ایتالیا، اعطای جایزه دولت ایتالیا در 2004، اعطای تقدیرنامه افتخاری در 2006 از سوی شاروال شهر برکلی امریکا به خاطر شجاعت و کارخستگی ناپذیرش برای حقوق بشر، ستایش وزیر خارجه ایتالیا از او، ابراز همبستگی وزرای دفاع و خارجه اسپانیا با او، اعطای جایزه از سوی خانم ایدیت رو سکرتر وزارت امور اجتماعی و کار جمهوری هنگری، انتخاب او به حیث 250 رهبر جوان از سوی "مجمع اقتصادی جهان" ، کاندید جایزه حقوق بشر پارلمان اروپا، اعطای شهروندی افتخاری از سوی دولت ایتالیا، عکس های توام با لبخند و خنده با سناتوران و کانگریس مردان و زنان اشغالگر امریکایی، مقاله های سیستانی، سپنتا، مسعود فارانی، محمد نعیم بارز، اسحق نگارگر(همان شیر نر) و غیره به دفاع از او، همه چیزهای بود که آلوده و ضد منافع مردم افغانستان بود، چطور آقای مصباح؟




و گپ آخر این که: آقای مصباح حتما این خانم عینکی را می شناسید، ایمابونینو وزیر امور بین المللی و اروپایی ایتالیا و دومی اش هم معاون وزیر خارجه ایتالیا است،هر گاه توانستید این سنگر اشغال، موقعیتش در نقشه استعماری کشور ما نشان داده شده است، را فتح کردید، حق دارید دیگران را فرسوده، سست عنصر، کم ظرف، لفاظ و بیعمل بگویید، و اگر چنین بود و چنان؛ پس دیگران را حق بدهید صاف و ساده شما را یک سکرتر پوده ملالی جویا بگویند، درست؟؟

تا بعد.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

شبانه های من (1)





دنیای ما از یکسو دنیای تعهد و آرمان است و از سوی دیگر سازش و تسلیم طلبی. در دنیای ما آنانیکه متعهد اند، از هر فرصتی برای مبارزه و اعتراض سود می برند و آنانی که بر درگاه سازش و تسلیم طلبی جبین می زنند، نه اعتراض می شناسند و نه مقاومت.

هنرمند دنیای سازش برای استبداد و ظلم حنجره پاره می کند و قلمبدستش با وجدان خفته تاریخ را تحریف می کند و برای ستمگران زمانه خامه پردازی کرده و افسانه و افسانه می سازد.

ولی دنیای مبارزه و تعهد بر بستر آرمان های مردمی شکل می گیرد و هنرمندانش چون، میکیس تئودور اکیس، ماریا فارانتوری، ویکتورخارا، مرسدس سوسا، پیترتاش، جوان بایز، جان لنون، مریم ماکبا، جان اسر، باب مارلی و... با حنجره های شان درد را فریاد و قلب موسیقی شان را در کره خاکی ما حک می کنند و قلمبدستانش چون پابلونرودا، ناظم حکمت، برتولت برشت، نزارقبانی، محمود درویش، غاده السمان، عزیزنسین، احمد شاملو، لنگستن هیوز، ژاک پره ور و دیگران با خون شان تاریخ را جاودانه ساخته و با عشق مردمی ماندگار می شوند.


و اما سخن در باره دنیای بزرگ تعهد و دنیای کوچک تسلیم طلبی از کجا آمد؟

امشب در باره سالهای 1968 مکزیک می خواندم که همزمان با برگزاری بازی های المپیک، اعتراض آزادی خواهی مردم مکزیک نیز آغاز شده بود و به شدت از سوی رژیم سرکوب می شد. شبانه امشب من نیز متاثر از تعهدی انسانهای است که حتی آنرا در ورزشگاه ها نیز فراموش نمی کنند و با مشت های گره شده در دنیای شکوهنمد تعهد جاودانه می شوند.

سال 1968 است و مسابقات المپیک جریان دارد. تومی اسمیت و جان کارلوس برنده مسابقات دوش اند و بر سکوی افتخار ایستاده اند: با دستکش های سیاه، با پا های برهنه، با مشت های افراشته و بلند ولی با سرهای افکنده که فقر سیاهان امریکا و قدرت آنان را به شکل نمادین نشان می دهد.




اما اینک، 2009 است و مدال پشت مدال گردن نویسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و فلم سازان کشور مرا خم می کند و نه مشتی است استوار و نه پای است برهنه!

در حالی که پا پشت پا برهنه می شود، به همان اندازه مدال ها سنگین تر بر گردن ها می افتند و گردنها خمتر می شوند!

تا یک شبانه دیگر