۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

عطا اعدام شد

27 جولای 2008


از آنجاییکه محاکم بین المللی فقط بلدند دشمنان شان را محاکمه کنند و دوستانشان را که از جنایات کاران درجه یک تاریخ معاصر به شمار میروند نه تنها که محاکمه نمی کنند، بل آنها را با اعزار بر کرسی های بلند سیاسی نصب می کنند و سود می کشند. از اینرو ما مردم ستمدیده ناگزیر هستیم خود دست به عمل بزنیم و اگر امروز نمی توانیم دست های ما را بر گردن های شان گره بزنیم، حداقل با حکم اعدام شان، خواب شان را حرام بسازیم.

بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.
من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام، قبلاً گفته بودم که هر هفته باید یکی از خاینان اعدام شود، ولی فکر کردم که عطش مردم برای اعدام خاینان بی مانند است، از اینرو با در نظرداشت آرزو دیرینه مردم، تصمیم گرفتم که اعدام خاینان زودتر صورت بگیرد تا کشور ما بزودترین فرصت بسوی بهروزی گام بردارد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و رهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.
چهارمين حکم اعدام در مورد عطا مشهور به بچه فلم مزار صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر ترویج بنیادگرایی، جنگ های خونین تنظیمی در مزار شریف، دامن زدن به مسایل میلتی و قومی، نوکری برای ایران و در حال حاضر "جامعه جهانی"، غارتگری این قوماندان ملیشه که هم اکنون در اشغال بیشتر از 50 درصد بلند منزل های دولتی و شخصی مزارشریف، تصرف ساحات سبز و قتل برخی از رجال مهم بلخ متهم است، در راس سیستم مافیایی بلخ قرار دارد که بیرحمانه مردم و آزاد اندیشان را تحت سیطره ی اختناق آمیز خویش فشرده است. سیستم مافیای قوماندان عطا چیزی دیگری نیست به جز از مربع تجاوز، غارت، قتل و قاچاق. مافیای بلخ بوسیله ی عطا اداره شده و در ترکیب آن ملیشه ها و قوماندانچه های پیشین جمعیت اسلامی که هم اکنون در برخی از پست های امنیتی و اداری بلخ وظیفه دارند، به چشم میخورند. قانون در مطابقت با خواست این سیستم مافیایی کنترول و تفسیر میشود و بعد هیچ چیز برای اینها غیر قانونی نیست – کابل پریس، مزاری، دزدی، اختلاس، خیانت به مقاومت برحق مردم ما علیه متجاوزان شوروی، سو استفاده از دین مردم و صد ها جنایت دیگر، اعدام می شود . برای سمیع جان ( که زمانی عطا کتابهایش را چاپ می کرد)، پرتو نادری ( که بوسه بر دستان عطا می زد) و رهنورد زریاب( که مشاور فرهنگی این میکروب بنیادگرایی بود) صبر جمیل می خواهم! به این منظور عکس این جرثومه کثیف نیز سرچپه خواهد بود.

جنرال گلیم جمع اعدام شد

23 جولای 2008

از آنجاییکه محاکم بین المللی فقط بلدند دشمنان شان را محاکمه کنند و دوستانشان را که از جنایات کاران درجه یک تاریخ معاصر به شمار میروند نه تنها که محاکمه نمی کنند، بل آنها را با اعزار بر کرسی های بلند سیاسی نصب می کنند و سود می کشند. از اینرو ما مردم ستمدیده ناگزیر هستیم خود دست به عمل بزنیم و اگر امروز نمی توانیم دست های ما را بر گردن های شان گره بزنیم، حداقل با حکم اعدام شان، خواب شان را حرام بسازیم.


بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.


من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام، قبلاً گفته بودم که هر هفته باید یکی از خاینان اعدام شود، ولی فکر کردم که عطش مردم برای اعدام خاینان بی مانند است، از اینرو با در نظرداشت آرزو دیرینه مردم، تصمیم گرفتم که اعدام خاینان زودتر صورت بگیرد تا کشور ما بزودترین فرصت بسوی بهروزی گام بردارد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و رهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.
سومین حکم اعدام در مورد جنرال دوستم مشهور به ستر جنرال گلیم جمع صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر جنایات "دموکراتیکی" اش در حاکمیت رژیم پوشالی حزب دموکراتیک خلق، روابط افقی با آی اس آی (در کابل پریس خوانده شود)، تحمیق مردم شریف ازبک، نوکر منشی برای ترکیه و ازبکستان و امضای پیمان استراتیژیک با امریکا، قاچاق، ملوک الطوایفی جنگ سالارانه، جنگ های جنایتبار تنظیمی، اتحاد با حزب اسلامی برای کشتن مردم، همکاری با طالبان (فرستادن تکنیسن هایش به کندهار و بمبارد هرات به سود طالبان) و حمله بر زنان ( که آخرین نمونه آن حمله بر خانم اکبر بای است، البته با همکاری شاعر و نویسنده پست مدرنیست ما پدرام خان) و صدها جنایت دیگر، اعدام می شود! به این منظور عکس این جرثومه کثیف نیز سرچپه خواهد بود.

گلبدین اعدام شد

17 جولای 2008


بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.
من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام و هر هفته یکی از خاینان کشور اعدام خواهد شد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و زهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.
اولین حکم اعدام در مورد گلبدین حکمتیار صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر کشتن سیدال سخندان شاعر و سخنور مردمی ما، بخاطر جاسوسی برای دولت پاکستان در زمان داوود خان، نوکری آی ای آی و سی آی ای، عربها و ایران، جنگ های تنظیمی و همدستی با طالبان و صدها جنایت دیگر اعدام می شود. به این منظور عکس این جرثومه کثیف سرچپه خواهد بود.

ربانی اعدام شد



18 جولای 2008

بالاخره باید مردم ما تصمیم بگیرند. "جامعه جهانی" با "پلورالیزم" سیاسی اش نمی تواند همپالکی هایش را مجازات نماید و چنین حقی هم ندارد، زیرا مجازات خاینان حق "جامعه جهانی" و حق کلاه آبی های ملل متحد نیست، بلکه این حق مسلم مردم ماست که به زودترین فرصت تناب دار بر گردن خاینان حلقه زنند.


من بنوبه خود اعدام خاینان را بدون محکمه و محاکمه ای آغاز کرده ام، قبلاً گفته بودم که هر هفته باید یکی از خاینان اعدام شود، ولی فکر کردم که عطش مردم برای اعدام خاینان بی مانند است، از اینرو با در نظرداشت آرزو دیرینه مردم، تصمیم گرفتم که اعدام خاینان زودتر صورت بگیرد تا کشور ما بزودترین فرصت بسوی بهروزی گام بردارد. این محاکمه صحرایی است و آرزو دارم روزی دست من در کنار دستان دیگر تناب حلق آویزی خاینان را گره بزند. خاینانی که امروز زنده نیستند ولی بدترن جنایت در حق مردم روا داشته اند، مشمول این اعدامی ها خواهند بود و بجاست که به خاطر کشتار، قتل و رهزنی های شان، پس از مرگ یکبار دیگر نیز اعدام شوند.


دومین حکم اعدام در مورد برهان الدین ربانی صادر می شود. این کثیفترین دشمن مردم ما محکوم به اعدام است. او به خاطر کشتن ده ها انقلابی در هرات، فراه، نیمروز و مسلخ گاه های جمعیت در پشاور، بخاطر جاسوسی برای دولت پاکستان در زمان داوود خان، نوکری آی ای آی و سی آی ای، عربها و ایران، دعوت از جنرال حمید گل برای ساختن اداره افغانستان، جنگ های تنظیمی و همدستی با طالبان و آنها را فرشته های صلح نامیدند، قاچاق و صدها جنایت دیگر اعدام می شود. به این منظور عکس این جرثومه کثیف نیز سرچپه خواهد بود.

"دوستان" بین المللی ما، 91 "دشمن" را کشتند!!

اگست 200823



زنده یاد شاملو در حدود هژده سال پیش در سخنرانی ای در کلیفورنیای امریکا ضمن بحث های سودمند و ارزنده، یاددهانی کرد که دروغ بر سه نوع است: کوچک، بزرگ و آمار.
اینک پشت سر هم آمار می رسد: آمار سواد، آمار پوشش صحی، آمار کار، آمار عاید سرانه، آمار رشد اقتصادی و... که همه چه آماری درشت و قابل توجه ولی به گفته شاملو همه شاخدار اند.
به ادامه این آماربازی ها، جنایتبارترین آمار نیز وصله می شود، ولی این آمار سیر صعودی نه که سیر نزولی دارد. آمار مرگ "دشمنان" بوسیله "دوستان". "دوستان" بین المللی کرزی، ربانی، فهیم، سیاف، محقق، دوستم، خلیلی، احدی، اتمر، رامین، فرهنگ، یونس قانونی، عبدالله، عطا، پیرم قل، راکتی، علومی، رنجبر، نورزی، احمد ضیا مسعود، فاروق وردک و سایر جیمجیمجیم ها ( جاسوسان، جانیان، جلادان) "دشمنان" شان (مردم ستمدیده ما) ما را به رگبار می بندند و بعد با طیب خاطر می گویند که چیزی نشده است و همپالکی ها هم چینی بر پیشانی نمی اندازند و خواهان کشتار بیشتر "دشمنان" شان هستند.
خبر از مرگ 91 تن (آمار وزارت داخله که بدون شک دروغ است و بیشتر از این رقم باید باشد) در ولسوالی شیندند هرات به گوش می رسد. خبر دردناک و غمگین. 91 قلب تیرباران می شود و چشم هایشان مصلوب و سخن بر لب هایشان می خشکد و آرزوها و امیدهای شان پژمرده می شود. در این میان زنان و کودکان نیز در کنار مردان شان بر خاک می افتند و دوباره بر نمی گردند و رسانه های جهانی مرگ اینها را چنین تجلیل می کند: امروز در عملیات نیروهای ائتلاف ضد تروریسم در افغانستان بیشتر از 80 شورشی تروریست به قتل رسید و قصه تمام.

....و قصه تمام می شود.

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

شبانه های من (6)


آه، اوف، که چقدر عاشق زیبایی ام.
زیبایی، روحم را طراوت می بخشد و در ناامیدترین لحظات یادی از یک زیبابی چنان بر دلم چنگ می زند که می خواهم چشم هایم را برای ساعاتی در زلال آن بشویم و در پاکیزگی اش شنا بزنم و آهسته آهسته در ساحلش اتراق نمایم و فریاد بزنم، لمبه، کفش هایم کجاست؟

به خیالم "پست مدرنیستی" شد، چطور آقایان و خانم های پست مدرنیست؟!!

آقایان و خانم های پست مدرنیست بگذارید در شبانه امشبم در ریالیزم خود باشم. ورنه بنام پست مدرنیزم چیزی خواهم نوشت که نه شما بدانید، نه من و نه هم "ریالیست جادوگر" ما، که چه ها نوشته ام. ولی مطمئنا می دانم که بخاطر این ارشادات "پست مدرنیستی" شادباش و آفرین شما را در "کاخ بلند" با خود دارم و برای "یک پست مدرنیست" بیشتر از این چه خبر خوش شده می تواند که مثلا جاوید فرهاد، سمیع حامد، پرتو نادری و خالده فروغ "فاصله ماصله" را کم کرده و عاجل یک، او را یکی از بهترین پست مدرنیست نویسان معاصر بدانند!! (تشکر!!)

خب، بر گردیم به ریالیزم خود ما.

هنوز نمی توانم مثالی به شما ارائه کنم که کسی از زیبایی ابراز نفرت کرده باشد و تا جاییکه خوانده ام و شنیده ام و دیده ام؛ همه، به شمول خودم، زیبایی را دوست داریم و بخاطر همین زیبایی به هنر عشق می ورزیم. اما آیا عشق ورزیدن ما به هنر تنها به خاطر زیبایی شکلی آن است یا زیبایی محتوایی آنرا هم در نظر داریم؟ فراوان دیده ایم که یک اثر ولو با زیبایی شکلی، نتوانسته است بر قلب ها بنشیند و جاودانه شود و مورد تحسین قرار بگیرد و فراوان دیده ایم که اثر هنری حتی با شکل نه چندان زیبا، توانسته است بر لب ها جاری شود و در مشت ها گره بخورد و چنان در انسان نفوذ کند که به سلاح مادی ضد شناعت و جنایت تبدیل شود. و چه بهتر اگر زیبایی فورم با زیبایی مضمون همراه شود و زیباترین اثر جاودانه هنری خلق شود و نگین زیبایی آن بر معراج تمام ژانرهای هنری بدرخشد.

در شبانه امشب با "زیبایی" و زشتی روبرو هستم. با زیباییی روبرو هستم که به گمان دلالان فرهنگی "گردش چشم سیاه" او را باید با مرحوم "قهار عاصی" خوش کرد و ابروهایش را با "امیرجان صبوری" در ماه شکسته آسمان باید دید، مژگانش را با "نصیر خارا" بر ستیژهای تاجکستان باید صدا زد، زلف هایش را با "فرهاد دریا" شانه باید کرد، گونه هایش را با "ناشناس" در ساغر شراب باید شست، لبخندش را با "وجیهه رستگار" به تماشا باید نشست، صدف دندان هایش را با "وحید قاسمی" تقسیم باید کرد و تمام وجود مرمرینش را با "رهنور زریاب" در "گلنار و آیینه" لمس باید کرد و بوت و جوراب او را در چورکان "ستاره افغان" با "گلزمان" و "سعد محسنی" به نشانی باید گرفت؛ ولی ...

ولی این زیبایی را باید در شبانه امشب لمبه نفرین کرد.





سخن از ملکه زیبایی انگلستان است. لینسی کورپورل کارتینا 22 ساله که در رسانه های غربی و بویژه انگلیس سروصدا و هیاهویش گوش ها را کر می کند. این "ملکه زیبایی" را می توان یکی از جلادان جوان سیاست های استعماری انگلیس دانست که برای نوشیدن خون افغان ها بیقراری می کند. او که قبلا ماموریت کشتن و قتل عراقی ها را به خوبی و درستی انجام داده است، اینک می خواهد در خط اول علیه"طالبان" بجنگد!!

این خون آشام "زیبا" می گوید که بخاطر حضور در مسابقات سراسری ملکه زیبایی انگلستان تا ماه جولای سال آینده نمی تواند در جنگ افغانستان حضور پیدا کند ولی با تمام این، او قبل از همه سربازی است که به جنگیدن در خط اول عشق می ورزد و واضح است که در خط اول جنگ گلوله های تفنگ او نه بر سینه جنایتکاران طالبی می شنید و نه هم بر سینه تریاک سالاران. او باید بر قلب کودکان و مادران میهن من شلیک کند تا به عشقش برسد!!

این "ملکه زیبایی"به کشتن انسان ها عشق می ورزد و بار این جنایت چنان زشتی او را سنگین می کند که باید کینه و نفرت مان را بر زییایی اش استفراغ کنیم.

تا یک شبانه دیگر.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

شبانه های من (5)


"دین، افیون توده هاست" را سالها پیش از کارل مارکس خوانده بودم. آن روزگار نوجوان بودم، مفهوم واقعی این سخن را نه میدانستم و نه هم برایم چندان گیرایی داشت. ولی با گذشت روزگار، به عمق و ژرفنای این سخن پی بردم و با گوشت و پوستم لمس کردم که راستی هم "دین، افیون توده هاست."

دین، گرچه امروز در بسا از جوامع به امر خصوصی تبدیل شده است، لیک هنوز "دوست کاذب بورژوازی است." در کشور من دین، هیچگاه نتوانسته است نقش پیشرونده داشته باشد، چون از لحاظ فلسفی نیز چنین نقشی را نمی تواند بدوش بکشد. اگر هزار بار هم عده ای با زور بر شانه هایش "نقش پیشرونده و مترقی" بار کند، باز هم دین در سرزمین من ارزشی بوده است که تیکه آنرا سیاف، ربانی، ملاعمر، گلبدین، شینواری، مجددی، پیرم قل، راکتی، یونس خالص، شیخ آصف محسنی ، محقق و دیگر شیادان داشته و راستی هم که این تیکه را به وجه احسن پیش برده اند.

دین بر ایستایی باور دارد و تهداب اصلی آنرا نیز بنیادگرایی می سازد. خدعه و فریبی بیش نخواهد بود اگر ما از "دموکراسی اسلامی" ، "اسلام متعدل" و "اسلام مردمی" سخن بمیان آوریم. دین همانی است که اخوان ادعایش را دارد و طالبان بپای آن سر می برد و "دموکراسی اسلامی"، اسلام متعدل" و اسلام مردمی" تولید جعلی روشنفکرانی است که در تلاش سود بردن از دین می باشند. دین، یعنی قران؛ و قران قابل تعدیل نیست تا ما بتوانیم از تعادل و دموکراسی صحبت کنیم. احمد شاه احمدزی یکی از جنایتکاران اسلامی با صراحت و بجا می گوید که در اسلام چیزی بنام دموکراسی وجود ندارد.

پس چه بهتر که بدون جعلکاری، بگذاریم که مردم دین و نقش آنرا در زندگی مادی شان به مرور زمان به بررسی بگیرند و بالاخره در مورد آن قضاوت کنند.

ولی مضحکتر زمانی میشود که عده ای تلاش می نماید تا دین را با ساینس با شیوه ی تطابقت دهد که به جز اینکه از خنده روده بر شویم، چیزی از آن عاید مان نمی شود.

ملا امام مسجد وزیر اکبر خان که در عین زمان استاد پوهنتون نیز است، در خطبه روز جمعه مورخ 16 عقرب با احساسات خاص گفت که خوردن یک غذا از لحاظ روحی و اخلاقی نیز اثر گذاری معینی بر انسان می گذارد. او به دو نمونه ی جالب در این زمینه اشاره کرد و گفت که اگر کسی به اولادش گوشت پلنگ بخوراند، کودکش به مرور زمان خصلت پلنگ را می گیرد و اگر کسی از گوشت خوک بخورد بی ناموس و بیغرت بار می آید و بی بندوباری جنسی غرب را نیز به خوردن گوشت خوک ارتباط داد. اما او نفرمود که خودش که سالها گوشت گاومیش، گاو، گوسفند و بز را خورده است، کدام خصلت را در خود دارد: خصلت گاومیشی، گاوی، گوسفندی یا بزی و یا هم شترگاوپلنگی است که از بخت بد مردم ما استاد پوهنتون شده است!


تا یک شبانه دیگر.

مسعود فارانی و تکدی برای "شفقت" از غارتگران


اینک با هزار درد با یک فارانی پرچمی بنام مسعود روبرو هستم*؛ پرچمی ** "آتشین مزاج" ی که زمانی تحت تاثیر کسانی در جامعه قرار داشت که فکر می کرد آنها عقل کل اند و حرف آخر را میزنند (شاید منظور سلیمان لایق باشد، چطور؟) و نتایج رهنمایی کوران را هم تجربه کرده، اما اکنون به عقل آمده و قلمش را در پلورالیزم غربی آلمان به جولان درآورده و دیگر نمی خواهد اندیشه اش "ځاى پر ځاى" یا به تعبیر بهتر "لکه ونه مستقیم په خپل مکان" باشد و با پشتواره ای از چرندیات سیاسی هنوز کور میراند، ولی با این تفاوت که چندین دهه قبل "خون گرم" و احساساتی بود ولی اینک با گذراندن روزگار خونش لخته شده و کرختی چنان بر او سنگین شده که دیگر نمی خواهد "ماورای انقلابی" براند و به زعم خودش که بسیار منطقی و عقلی هم شده است!! (بیشک!)

بیائید چند تا شاه فرد از جناب مسعود را با هم بخوانیم:

1. "ژورنالیزم انقلابی (آقای مسعود کدام انقلاب، "انقلاب هفت ثور" یا انقلاب قهری و مردمی؟) این شیوه (شیوه نگارش من - لمبه) را شیوه تخریبی می شناسد. این شیوه نه اصلاح در خود دارد و نه تنویر و نه بدرد جامعه میخورد پس این چنین نوشته ها جز بدرد دهان بازمانده زباله دانی ها، بدرد چیزی دیگری نمی خورد."

(سکوت)

2. "باید تذکر داد ، خیره نگاهانی که می کوشند ظاهرا زیر نام مبارزه با غرب خود را پنهان نمایند، نباید دربست جامعه غربی را منفی ببینند و خود شان از مزایای این جامعه، نمک حرامانه استفاده کنند. در جامعه غربی نیز دو طرف وجود دارند: قدرتمندان و مردم."

سکوت؟ نه!
خوانندگان حتماً می خواهند چیزی در مورد این شاه فرد بدانند:
اول، اینجانب به هیچ پدیده ای دگم و خیره نگاه نمی کنم و در پرتو فکر و نگرشم، با آوردن سند و با ذکر منبع گپم را می گویم، حال خوش جناب مسعود بیاید یا نه به اندازه یک نخود هم برایم ارزش ندارد.

دوم، من هیچ گاه ادعای مبارزه پوچ با غرب را نداشته ام و هیچگاه هم نگفته ام که غرب یعنی قدرتمندان، ولی اعتراف می کنم که از امپریالیزم غربی تا حدی که تصور کرده می توانید نفرت دارم.

سوم، اینکه کی، کجا و چگونه از "مزایای" غرب نمک حرامانه استفاده کرده، فکر می کنم توضیح بیشتر می خواهد. زیرا اول باید بدانیم که مزایای جامعه غرب یعنی چه؟ و بعد باید فهمید که چگونه از این مزایا نمک حرامانه استفاده می شود؟ شاید منظور تان این باشد که وقتی در یک کشور غربی زندگی می کنی حتماً باید با دولت آن کشور تعهداتی را امضاء کنی و تا جان داری چون سپنتا، روشن و خود نباید نمک حرامی کنی، درست؟ اما اجازه بدهید آقای مسعود که به اطلاع تان برسانم که هنوز از این گونه مزایا خوشبختانه سود نبرده ام تا نوعیت نمک حرامی اش را هم بدانم. خوب است در این مورد از خود و چند تا پرچمی دیگری که روزی"خون گرم" بودید و حال در بستر مزایای غرب کرخت شده اید، بپرسید، تا جواب تان را بگیرید.
3. "این دموکراسی غربی می تواند بخاطریکه از فرآورده مردم این سرزمین هاست ماندگار بماند (راستی؟) و تا جای بدرد مردمان دیگر جهان (مثل عراق و افغانستان – لمبه) نیز بخورد."

(سکوت)

4. "ملالی در عمل ثابت کرد که او نماینده اصیل مردم خودش می باشد. ازینرو جامعه آگاه و انسانی غربی (نه غارتگران) برایش احترام می گذارند."

آقای مسعود، کی گفته که چرا مثلا زاپاتیست ها به ملالی جویا احترام گذاشته اند؟ کجا دیده اید که اعتراضی مبنی بر حمایت نهادهای مردمی از ملالی جویا زیر سوال رفته باشد؟ کجا خوانده اید که کسی بر حمایت جنبش های رهایی بخش جهان از ملالی جویا علامه پرسش رقم زده باشد؟ کجا دیده اید که نویسندگان مبارز و متعهد جهان و افغانستان بخاطر حمایت از ملالی جویا، مورد تاخت و تاز قرار گرفته باشد؟ اما، آیا گفته می توانید که کدام یکی از اینها مربوط به "جامعه آگاه و انسانی غربی" اند و اشغالگر و غارتگر نیستند: مارتین رئیس ایالت ترنسکی، پولیسترانی وزیر فواید عامه ایتالیا، دولت ایتالیا، شاروال شهر برکلی امریکا، وزیر خارجه ایتالیا، وزیر دفاع اسپانیا، وزیر خارجه اسپانیا، مجمع اقتصادی جهان، پارلمان اروپا، کانگریس امریکا، معاون پارلمان اروپا، وزیر امور بین المللی و اروپایی ایتالیا، معاون وزیر خارجه ایتالیا و....؟ آیا منظور شما واقعاً از "جامعه آگاه و انسانی غربی" همین هاست؟؟

5. "کسانیکه در سطح وزیر و رئیس با اعطای مدال و تقدیرنامه به استقبال این خانم میروند می تواند علل ذیل را دارا باشد.
ملالی جویا نماینده اصیل و محبوب مردم افغانستان است. ملالی سفیر واقعی مردم افغانستان برای مردم میزبان (دولت های میزبان چه؟) می باشد.
از طرف اراکین برجسته یی که به خانم جویا مدال یا تقدیر نامه آنهم در مقابل کمره ها اعطا شده بیشتر آنها با این عمل شان غم خود را خورده اند تا در نزد ملت های شان بوسیله احترام به جویا این سفیر واقعی مردم افغان، نام نیک کمایی کرده برای انتخابات در اذهان عامه خودشان محبوب شوند (مسعود جان، جا دارد که در این روزگار تلخ بخاطر این فکاهی از شما ابراز تشکر کنم!) و تعدادی هم ( وزیر خارجه و معاون وزیر خارجه ایتالیا، معاون پارلمان اروپا، کانگریس زنان و مردان امریکایی، دولت ایتالیا، دولت اسپانیا، مجمع اقتصادی جهان، پارلمان اروپا و...، کدام یکی؟)این شرافت را داشته اند تا زنی را که زاده عقب مانده ترین و جنگ زده ترین کشور فقیر جهان است، در آئینه افتخار ببینند و از صمیم قلب استقبال نمایند."

(سکوت)

6. "جناب لمبه تا حال قادر نشده از یک فرد عادی بیچاره کلمه آفرین بگیرد چه رسد که تقدیر شده باشد آنهم در سطح جهانی"

(سکوت)

7. "اینکه دیگران به ملالی جویا مدال و جایزه می دهند کار آنهاست. آنچه باید از ملالی جویا خواستار بود آیا اعمال ملالی جویا بدان پاسخ می دهد یا نه؟"

(سکوت)

8. " ملالی در همین جوانی خوب میداند که خشکه مقدس بودن و یا خشکه انقلابی بودن بیشتر جامعه اش را لطمه میزند. زیرا جامعه دلشکسته و زخمیش نیازمند محبت و شفقت بوده..."

راست می گویید، در "عصر مرداب"*** به نظر عده ای هیچ چیزی نمی تواند مقدس باشد و اگر کسی هم بطور نسبی ادعای تقدس چیزی را کرد باید بزودی برچسب "خشکه مقدس" و بدتر از آن "خشکه انقلابی" به آن دوخت و خود را بیغم کرد. آنانیکه در "عصر مرداب" "تمکین خود را ز خدایان (اشغالگران و غارتگران – لمبه) گرفته اند"، آسمان را دقیقا به اندازه سرچاه می بینند و قسمتی از آسمان را که هم می بییند در آن خدای سیاسی شان را می پالند تا بخاطر نمکی که از ترحم اش خورده اند ، اظهار شکران نمایند!

این حق شماست هر چیزی که می خواهید بر ضد انقلاب و مهمتر از آن انقلاب قهریه بگویید، چون سالیان زیادی در جرگه کوران با "رفیق" سلیمان لایق در رودبار خون هموطنان ما با هلهله انقلاب مسالمت آمیز غسل کردید و هنوز که هنوز است لکه های آن خون بر دامن تان آشکار است. ولی به ما "انقلابیون خشکه" که به "خشکه مقدس" و "خشکه انقلابی" باور کامل داریم، اجازه بدهید که رساتر فریاد بزنیم: هیچ تغییری ممکن نیست، مگر از راه انقلاب قهریه. ولی تا رسیدن به این هدف مقدس، از سیاست و تاکتیکی باید سود جست که در خدمت این راه باشد، هر آن چیزی که مردم را بجای بردن بپای انقلاب قهریه به سراب ببرد، مطرود و در حیطه اصول "انقلابیون خشکه" جای ندارد. اما، اینکه حکم می کنید که "ملالی جویا در همین جوانی خوب می داند که خشکه مقدس بودن و یا خشکه انقلابی بودن بیشتر جامعه اش را لطمه میزند" فکر نمی کنید که به ملالی جویا توهین می کنید. اجازه بدهید که در اینجا از آقای مصباح بپرسم که با شما موافق هست یا نه؟

ولی این که جامعه نیازمند شفقت و محبت چی کسی است و از همه مهمتر چه کسی حق دارد به جامعه زخمی ما محبت و شفقت بورزد یک بحث خوب و مهم است. عاطفه، احساس، محبت، شفقت و عشق نمی تواند ماورای طبقاتی عمل کند. در یک جامعه طبقاتی ایدئولوژی های گوناگون طبقاتی موجود است که در خدمت یک طبقه و در ضدیت با طبقه دیگر قرار می گیرد و ایدئولوژی هم چیزی زمخت و سنگکیی نیست که بتوان آنرا از عواطف انسانی مجزا دانست، بلکه با هزار رشته با احساسات، نفرت، عاطفه، آرزو و امید گره خورده است. حال این عاطفه، نفرت، محبت و آرزو می تواند علیه یک طبقه و به سود طبقه دیگر باشد. ندانستم که آقای مسعود از کی ها می خواهد که به "جامعه نیازمند شفقت و محبت" ما شفیق و مهربان باشند، از غارتگران؟؟ آیا غارتگر و اشغالگری که هر روز بر "جامعه نیازمند شفقت و محبت" ما بمب خوشه ای میریزد، از نظر آقای مسعود شفیق و مهربان است یا ظالم و قاتل؟ آیا وزیر دفاع اسپانیا که سربازانش به حکم مستقیم او مردم ما را می کشند، میتواند مهربان باشد؟ آیا دولت ایتالیا که سربازانش چون سگ مردم ما را می درد، می تواند نسبت به مردم ما عاطفه داشته باشد و آیا خاینانه نیست که "جامعه" به حکم جناب مسعود برای "شفقت و محبت" از این سگ ها تکدی و دریوزگی کنند؟ آیا کانگریس مرد و کانگریس زنی که پشت هم درخواست های استعماری حکومت جنایتکارانه امریکا را امضا می کنند و جزو دولت خونریز امریکا اند، می توانند نسبت به مردم ما عاطفه داشته باشند، آقای مسعود؟

خوب، شما حق دارید برای این "شفقت و محبت" تکدی و دریوزگی کنید، اما اجازه بدهید که ما هم نسبت به این "شفقت و محبت" نفرت و کینه مان را ابراز داریم و عاطفه واقعی خود را نسبت به مردم و جامعه با نفرین کردن دشمنان ما، نشان بدهیم، اعتراضی است؟؟

9. "در اینکه ملالی جویا ممکن است دچار اشتباه شود، شکی نمی توان داشت." وقتی که به این باور هستید که عمل می تواند با اشتباه همراه باشد، چرا زمانی که می خواهم اشتباه ملالی، تاکید می کنم اشتباه او را بگویم به باور خودتان بی ایمان می شوید و گلویتان را بغض بچگانه می گیرد و رگ های گردن تان می پندد، آیا مثل سیستانی تلاش دارید تا "خونِ گرم" پرچمی گری تان را با دفاع از او سرد بسازید و شفاعت "یاران" را نیز بدست آرید؟ - حق تان است.

اما، من هم حق دارم تا گپم را بگویم. اینکه چه کسی درست و چه کسی نادرست می گوید، نه شما قضاوت کرده می توانید و نه من. این مردم است که قضاوت خواهند کرد که آیا، از قاتلین شان به دستور جناب مسعود برای "شفقت و محبت" تکدی کنند تا "این ساختمان شکسته جامعه، آهسته آهسته باید اعمار شود و بدبختی ها را پشت سر بگذارد" یا بار بار با عق زدن و کینه از این "شفقت و محبت" ابراز تنفر نمایند و با بازوان پولادین خودشان "این ساختمان شکسته جامعه" را اعمار نمایند. اگر "مرداب ها کنون/ تنها حقیقتی ست/ که ملموس است"، فردا بدون شک مرداب ها دیگر حقیقت ملموس نخواهد بود و لاله زار خوشبختی حقیقت مقدس عصرخواهد بود و آنگاه اگر شما هزار بار آنرا "خشکه مقدس" هم بگویید، چیزی به فرمان شما تغییر نخواهد کرد.
مرداب ها زوسعت خود شادند
زیرا که آفتاب نمی خواند

تا بعد.
----

* "نکوهش سفیر مردم نکوهش خود مردم است" نوشته مسعود فارانی مورخ 2 نوامبر 2009 در افغان جرمن آنلاین. این نوشته که علیه "ملالی جویا و هیاهوی "چپ" فرسوده" به نگارش آمده به هیچ مساله آن نوشته نپرداخته و هیچ موردی را نتوانسته رد کند و فقط به روده درازیی می ماند که به درد آشغال بنام افغان جرمن آنلاین می خورد.
** "چند روز گذشت من به دفتر میرمن رفتم مجید زاده از جای خود بالا شد مرد با ادب و خوش برخورد بود. خوشبختانه کس دیگر در اتاق ان نبود عینک های خود را از چشم خود کشید گفت قاضی صاحب ما که شما را قاضی صاحب گفتیم این همکار و رفیق حزبی ما که مسعود فارانی نام دارد این را به ما سلیمان لایق معرفی کرده، شما را اخوانی فکر کرده نام مستعار شمار را به مراجع مربوط داده..." سید موسی عثمان هستی، "به نام جمعه گل وردک نوشته نکنید به نام مسعود فارانی بنویسید"، 11 اکتوبر 2009، پورتال افغانستان آزاد – آزاد افغانستان.
*** شعر"عصر مرداب" از مجموعه در "اینجا هر چی زندان است..." - فاروق فارانی

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

شبانه های من (4)


دوستان حتماً با نام صادق جلال العظم آشنا هستند و کتاب ارزنده ی "سلمان رشدی و حقیقت در ادبیات" ش را شاید خوانده باشند.

او کتابش را با اشاره به بیماری مهلک نویسندگان و روشنفکران آغاز می کند و با دفاع از رمان "آیات شیطانی" به پایان می رساند. درد او اینست که چرا روشنفکران و نویسندگان ما بدون تحلیل و ارزیابی چون اسپ گادی ها نگاه یکسو نگر و انحصارطلبانه به پدیده های پیرامون شان دارند و با غرور کاذب حکم "عالمانه" شان را صادر می کنند.

او می نویسد:"مساله اول اینست که برجسته ترین روشنفکران و روزنامه نگاران و ناقدان و مفسران و پوهنتونی های ما به کتابی حمله کرده اند که آن را نخوانده اند. برای نمونه دوست و همکارم احمد برقاوی بدون دریغ احکام منفی خود را قاطعانه علیه آیات شیطانی و نویسنده آن صادر می کند. در حالی که صریحاً اظهار میدارد که آن رمان را نخوانده و جز"در این یا آن رادیو" چیزی از آن نشنیده و تنها پاراگراف هائی از آن را در برخی مجلات و مطبوعات مطالعه کرده است. اما وی با اینکه حتی یک سطر از خود رمان را نخوانده در انتقاد گستاخانه و "حساب شده" خویش نتایج زیر را می گیرد: "این رمان حاوی مقداری زیادی عبارات بازاری و مبتذل و احمقانه و وقیح است که یک فرد عرب را چه خدانشناس باشد و چه با ایمان، ناگزیر، به موضع گیری انتقادی و خصمانه می کشاند."

و صادق جلال العظم ادامه می دهد:"من این نکته را پنهان نمی کنم که وقتی با خواندن مقاله دکتر برقاوی فهمیدم که ادبیات خوب در تصور او همچنان منحصر به ادبیاتی است که از "حقیقت و برابری و خلق و سوسیالیزم و قهرمانی و انسان" دفاع می کند، بسیار ترسیدم."

در همین حال او از قول منتقد معروف مصری -غالی شکری - می نویسد که او " سیزده نمونه از نویسندگان و روشنفکران و روحانیان" (از جمله رجاء النقاش) را ذکر می کند که هر کدام به نحوی با تفسیر، تقبیح، بدگوئی یا حمله به رمان رشدی برخورد کرده اند و از این عده تنها دو نفر شان آن رمان را خوانده بودند."

و عین بدبختی و کینه توزی بی مایه را می توان در افغانستان به خروارها سراغ کرد که امشب به یکی از نمونه های چتل آن در این شبانه اشاره می کنیم: آشغالی بنام افغان جرمن آنلاین چیزی بنام کتاب(ملالی جویا، زن شجاع و مبارزی قهرمان) از اکادمیسین هرزه گر را انتشار داده است که در بخشی از آن، زیر عنوان نظرات خوانندگان چیزهای هرزه ای پشت هم قطار شده است که سوای همخوانی قلم از لحاظ محتوای نیز فقط بدرد خود پرچمی ما می خورد.

اما بحث شبانه امشب من همخوانی قلم نیست. بیماری مهلکی است که صادق جلال العظم با آوردن نمونه های خوب به آن اشاره کرده است: نخواندن، نه دیدن ولی قضاوت و از همه بدتر خصمانه و کینه توزانه برخورد کردن؛ یا نفهمیدن ولی با پوکی و سالوسانه به هر در زدن و اکت و ادای تحلیگر و نویسنده و کارشناس کردن. عده ای بدون اینکه بخوانند و پس از خواندن تحلیل و ارزیابی کنند و آنرا در ترازوی منطق به وزن بکشند؛ قاضیان خودساخته و خودفریبی بیش نیستند که یکباره واله و شیفته شده و بت وارگی را پیشه کرده و عقل شان در چشم های کور شان انبار می شود.

شبانه امشب نباید به درازا کشد. 12:30 شب است و فردا هم کار دفتر و دفترداری خسته کن و آزاردهنده که حق گفتن را از ما می گیرد و باید خوابید تا فردا به حیث یک کارگر یخن سفید نیروی کار خود را به سرمایه فروخت تا مزدی گیر آید و حق سخنی در شبانه بدست آید. آیا شب زیباتر از روز نیست؟؟

بر گردیم به شبانه و بیماری مهلک در کشور ما. دوست عزیزم، سید حسین موسوی در پای یادداشتپاره ای از اعظم پرچمی مدتها قبل در "افغانستان آزاد – آزاد افغانستان" نوشته بود:"تائید شخصیت ملالی جویا موضع شخصی جناب سیستانی صاحب می باشد. پورتال افغانستان آزاد – آزاد افغانستان موضع گیری را در قبال احاد اداره مستعمراتی ضمن "اهداف نشراتی پورتال" بیان داشته است. بر مبنای آن طرز دید تمام آنهائیکه به شکلی از اشکال با اداره مستعمراتی کرزی همکاری می کند، هر یک از نهاد های جداگانه دولت باشد، موئید تجاوز به شمار آمده و از دید پورتال شخصیت فردی آنها نیز نمی تواند کتمان گر خیانت آنها به امر استقلال و آزادی کشور گردد."

و این پاراگراف، چنان رگ های گردن سیستانی و چند تای دیگر را پناندند که عقل را باختند و بر سفیدی سیاهی ریختند و خود سیاه و سیاه شدند. از اینها گله ای نیست و مساله اینست که این چند تا عدد تلاش دارند تا با قلم خودشان و با نام های متعدد که چه مفت و رایگان است، این طرز فکر جاهلانه را به کرسی بنشانند که بدون خواندن و ارزیابی و تحلیل می توان قاضی بود و قضاوت کرد!! از پنجاه و اندی نام " که هر کدام به نحوی با تفسیر، تقبیح، بدگوئی یا حمله به {پاراگراف موسوی} برخورد کرده اند و از این عده تنها دو نفر شان آن {پاراگراف} را خوانده بودند"، چیزی جز یاوه سرایی های بنام "نظر خوانندگان" نمی توان انتظار داشت.

و در این شبانه من این نکته را پنهان نمی کنم که وقتیکه هیچ پاسخ منطقی در برابر پاراگراف دوست عزیزم موسوی از سوی آنانی که به مردم و استقلال کشور شان می اندیشند (؟!) نخواندم و ندیدم و بعوض کینه توزی و ستایش های خشک را خواندم، بسیار ترسیدم.

تا یک شبانه دیگر.

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

شبانه های من (3)


انتخابات، ارزشی که سالهای سال انتظارش را بردیم؛ ولی با درد و دریغ که یک هوس بی جا و بی فایده ای بود. ارزشی که شاید ما شایسته اش نیستیم؟!

سالها با قلقله دموکراسی تشکیلاتی در تشکلات و سازمان ها و گروه ها و دسته ها در دیکتاتوری بسر بردیم. دموکراسی گفتیم و شنیدیم و خواندیم، ولی ....

ولی چیزی بنام دموکراسی تشکیلاتی، انتخاب و انتخابات ندیدیم و زندگی سیاسی ما با آن پیوند نخورد و روزگار بهانه ای بود که همه کاسه و کوزه بر فرق آن شکست و عده ای خود انتخاب شده، سالها فرمان راندند و فرمان راندند و فرمان و دریغا که چه بد و بد فرمان راندند!

امروز پس از گذشت سالها وقتیکه "بورژواترین دموکراسی" را می بینم، خنده ام می گیرد؛ خنده ای توام با درد و تاسف مرگبار. زیرا آن گذشته سالها در پاسخ به این پرسش که چه نوع دموکراسی می خواهیم، شنیده بودم: بورژواترین دموکراسی. این پاسخ پرسشی بود که خود ما با آن غریب و بیگانه بودیم و نه دموکراسی تشکیلاتی داشتیم، نه هم آزادی بیان و نه هم آزادی فکر و کلاً دموکراسی تشکیلاتی به حرامزاده سیاسیی می ماند که مورد نفرین فرماندهان قرار داشت. وقتیکه کسی بدون دموکراسی و انتخاب و انتخابات رهبر و فرمانده شده بتواند، حقا که دموکراسی را باید نفرین و مسخره کند!!

و از همه مضحکتر اینکه وقتی خود ما دموکراسی، انتخاب و انتخابات نداشتیم، در مورد نوعیت دموکراسی که فرماندهان برای توده ها می خواهند وسوسه داشتیم!!

و اینک، امشب، در این شبانه، "بورژواترین دموکراسی" را می بینم: حامد کرزی از انتخابات و دموکراسی و حق مردم سخن می گوید و جان کیری از سناتوران مشهور کانگریس امریکا، کارل ایکنبری سفیر ایالات متحده امریکا، مارک سیدویل سفیر بریتانیه و کای ایده نماینده خاص ملل متحد با سر شوراندن و تاکید های متواتر او را همراهی می کنند و در عین زمان صدای بمب و انفجار و غرش هیلکوپترهای امپراتوری جهانی بر فضای کشور من هر لحظه جنایت می زاید - شاید این بورژواترین دموکراسی زمان باشد!!

کرزی پس از روزها جنجال و امر و نهی با چهره کبود و گرفته دور دوم انتخابات را می پذیرد و اوباما و گوردن براون و سرکوزی از صداقت او تشکر نموده و از پختگی سیاسی او سخن و سخن میزنند - شاید این بورژواترین دموکراسی زمان باشد!!

بورژواترین دموکراسی و بورژواترین انتخابات در کشوری که بیشتر از 90000 چکمه پوش "دموکرات"، می کشند و بمب می ریزند و میله تفنگ بر قلب کودکان نشانه میروند....

شاید همان بورژواترین دموکراسی که سالها قبل شنیده بودم، همین باشد؟!

تا یک شبانه دیگر.