۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

اسطوره های توده ای: مبارزه و پویایی


قلم در دست خادم شورای نظار است

نوشته "تاریخ نگاری یا جعل اسطوره های تاریخی" فرشته، همان فرشته مظلوم، را در کابل پریس خواندم. وقتیکه تعصب شرمندوک به سراغ فرشته جان می آید، فکر و اندیشه اش خجالتی می شود و چون خادم بنیادگرایی، کشتن نماد و سمبول آزادی و استقلال خواهی، خواه اسطوره و خواه حقیقت، را بجای ربانی، سیاف، فهیم، ملاراکتی، پیرم قل، خواصی، قانونی و ده ها جلاد دیگر بی مقدارانه مدیریت می کند.

نفی ملالی میوند، چه اسطوره و چه حقیقت، از سوی طالب زنی چیزی نیست جز نمایش خنده دار که اولتر از همه از گندچشمه تعصب آب می خورد و از سوی دیگر خرامیدن در طویله ارتجاع را نشان می دهد. این طالب زن، که در موارد بدتر از برادر ایدئولوژیکش ملاعمر و همسنگرش مرحومی"اندیشه" (همان مسعود عبدالله عزام) به کرامت و رسالت زن توهین می نماید، باید و باید در صدد کشتن سمبول ها و نمادهای مبارزاتی و استقلال خواهی مردم باشد، تا روح قهرمان پاگلینش آرام بگیرد و دل سیاف را بدست آرد.

من با این مساله که ملالی میوند یک حقیقت تاریخی است یا نه، کاری ندارم. بحث من بر ماهیت و نفس نوشته است که رندانه فکر استبدادی و ارتجاعی و ضد زن را القا می کند. در این روزگاری که امپریالیزم بر سرزمین ما شکم انداخته است، پرخاش در مقابل اسطوره تاریخی ملالی، هیچ چیز جز مزدور منشی و استعمارزدگی را نمی تواند نشان دهد. در این روزگاری که مردم پغمان عکس های یتیم سیاف را به آتش می کشند، فرشته جان چرا بر ضد سیاف نمی شورد، زیرا می داند که حمله بر سیاف حمله بر "مکتب" (احمدشاه مسعود) است و بنیاد "مکتب" ش را نابود می کند، از اینرو چون خادم شورای نظار و بویژه ربانی، تیغ حملاتش را بر گردن اسطوره های تاریخی حواله می کند تا همزبانی و همدلی اش را با سیاف و ربانی ابراز داشته باشد.

فرض محال بپذیریم که ملالی یک حقیقت تاریخی نه بلکه یک افسانه است، چنانچه از نوشته فرشته نیز چنین بر می آید که ملالی یک اسطوره ی جعل شده است. خوب، پس خانم فرشته لطف کند و بگوید که کجای این اسطوره جعل شده است؟ آیا یک اسطوره مترقی بوده و تاریخ نویسانی از نوع حبیبی و فرزانه مردی چون غبار آنرا به شکل ارتجاعی جعل نموده؟(چنانچه فردوسی در اشعارش اسطوره های مترقی را جعل نموده است) یا یک افسانه ارتجاعی بوده و تاریخ نویسانی آنرا در چارچوب اندیشه های روشنگرانه شان، جهت مترقی داده است و جعل کرده اند؟ فکر می کنم لازم می آید تا بانوی شورای نظار، اول فرق میان اسطوره و تاریخ را بداند تا بعد به حکم قطعی برسد. شاملو در باره اسطوره و تاریخ می گوید:

"اسطوره یا میت یک جور افسانه است که می تواند صرفا زاده ی تخیلات انسان های گذشته باشد بر بستر آرزوها و خواست های شان، و می تواند در عالم واقعیت پشتوانه ئی از حقایق تاریخی داشته باشد، یعنی افسانه ای باشد بی منطق و کودکانه که تار و پودش از حادثه ای تاریخی سرچشمه گرفته و آنگاه در فضای ذهنی ملتی شاخ و برگ گسترده صورتی دیگر یافته..."

حال باید بار دوم از فرشته جان پرسید، این اسطوره، تکرار می کنم اسطوره، بر بستر کدام آرزوها و خواست ها و تخیلات انسانی شکل گرفته است؟ آرزوها و خواست های ارتجاعی یا مترقی؟ خرافاتی یا جهشی؟ حماسه و شجاعت و بیداری و روشنگری یا ترس و بزدلی و کنیزی؟ شوری نظاری و سیافی یا مردمی و توده ای؟

اسطوره های زیادی در تاریخ داشته ایم که شاعران آنرا جعل کرده اند و روح روشنگرانه، مردمی و ضد استبدادی آنرا به استبداد و ضد مردم تبدیل کرده و بالاخره یک چیزی ارتجاعی به خورد مردم داده اند. فردوسی یکی از این استادان جعلکار اسطوره هاست و تا جای خرافاتی می شود که اسطوره ضحاک را که یک اسطوره مردمی و نمایانگر منافع طبقاتی توده های زحمتکش بود به ضدش تبدیل می کند و دو تا مار را بر شانه های ضحاک سوار می کند که باید بخاطر آرامی شان مغز سر جوانان زنده را بر آنها بخوراند و به این گونه انقلاب طبقاتی ضحاک را با تردستی پنهان می کند، عجب وقاحتی! و در مقابل فریدون ستمگر را نمادی از عدالت و برابری به خورد مردم می دهد و بر بنیاد افکار قبیله ای و فیودالی اش فریدون باید بخاطر فر شاهنشهی اش به سلطنت برسد و این تنها ضحاک مبارز است که در میان همه تاجداران شاهنامه فردوسی، نمی گوید:

منم شاه با فره ی ایزدی/ همم شهریاری، همم موبدی

به گفته شاملو چه کنیم قلم در دست دشمن مردم (فردوسی) است و ضحاک عنصر مردمی را ستمگر و کاوه را که ستمگر است عنصر مردمی قلمداد می کند.

و اکنون قلم در دست خادم شورای نظار است. رگ های گردنش را باد داده است و گلو می دراند که چرا زنی اسطوره شده است و در تاریخ نرینه اش نقش مبارزاتی را بدوش کشیده است و چنان در روح و روان مردم جا گرفته و در ذهن توده ها شاخ و برگ دوانده است که زدودنش کاری هر قلمچه ای نیست و به تاریخ تبدیل شده است. ادوارد سعید فلسطینی زیبا گفته است: تاریخ را نمی توان مانند نوشته های روی تخته سیاه پاک کرد و آینده خود را بر روی آن نوشت و دیگران را مجبور به پیروی از آن کرد و حال فرشته حضرتی تلاش بیجا به خرج می دهد، اسطوره ای که به تاریخ تبدیل شده است و نمادی از حضور مبارزاتی زن در تاریخ ماست، را پاک کند. او حق دارد آنرا از تخته سیاه ذهنش پاک کند، چون منافع خانوادگی و شوری نظاری اش ایجاب می نماید. وقتیکه منافع خانوادگی و سمتی و زبانی و همرنگی به سراغ قلمچه های ما می آید، کور و کر می شوند و بدون تامل در اندیشه های شان، چپ و راست را با شمشیر دو تیغه می زنند و گاه حتی سر دوستان خود نیز می برند، چنان که فرشته در این نوشته سر قهرمان ملی اش را بریده است که در پایان به آن اشاره خواهد شد. وقتی جعفر رضایی کور و کر و در گنداب تعصب ملیتی تا سر غرق می شود، بر تمام پشتون ها می تازد ولی چنگیز خان وحشی را که ریشه های تمدن را در جهان نابود کرد، قهرمانش می سازد و بر تمام زشتی های مزاری لبش را بخیه می زند و خاک پای جانیانی چون خلیلی و محقق را سرمه چشمش می سازد. وقتیکه لطیف پدرام در قوغ انتقام گیری از توده های پشتون می سوزد، بر تمام ترقی و پیشرفت تف می ریزد و بچه سقاو را قهرمانش می سازد که این امر رگه هایی از نوکر منشی را به درگاه انگلیس با خود حمل می کند.

فرشته، که در دری را به پای گند و مند چون مسعود و مزاری می ریزد، چرا باید از اسطوره ای که برای مردم و بویژه زنان کشور ما درس مبارزاتی، استقلال خواهی، پویندگی و مقاومت و استواری می دهد، نه نالد و غوغا براه نیاندازد. او هنوز یک مرتجع بنیادگرا است که در کنام شورای نظار و سیاف می چرد و منطقا نمی تواند با استقلال، آزادیخواهی و مبارزه ضد استعمار کنار بیاید، چون رهبرانش همین اکنون ستون های استعمار را در کشور ما حمل می کنند. و اگر چنین نیست، چرا باید او برای نفی این اسطوره مترقی، خواه هر کسی نوشته و یا خلق کرده، یخن پاره می کند و بر نقش مترقی آن خط بطلان می کشد؟

او چون فردوسی رند، حق دارد. زیرا فردوسی نیز در دربار شاهان چنان گرد و خاک چاپلوسی راه انداخت که به مشاطه گر نظام فیودالی و ضد مردم تبدیل شد و تا که توانست قلمش را در خدمت جابران و مستبدین به کار انداخت و قلمچه شورای نظار نیز چنان در باتلاق تعصب و بنیادگرایی فرو می رود که تحمل هیچ نماد مبارزاتی را نداشته و بر همه روشنایی، چه اسطوره و چه تاریخ، تاریکی های بنیادگرایانه و شورای نظاریی اش را می ریزد، نکند که اسطوره او بچه سقو، سلطان محمود غزنوی و احمد شاه مسعود باشند؟؟

فرشته می نویسد، تاریخ دوصدو پنجاه سال افغانستان (البته تا زمان نوشته خودش) با فقر، استبداد، قتل و غارت گره خورده است... موردی در آن به چشم نمی خورد که افتخار بر انگیز باشد، راستش مسعود و مزاری مگر افتخار برانگیز نیستند؟؟

وقتیکه می نویسد، تاریخ دوصد و پنجاه سال افغانستان، موردی افتخار بر انگیز نداشته است، دروغ می گوید. برای من موارد افتخار برانگیز تاریخ افغانستان اینها است: امان الله خان، عبدالرحمن لودین، ملاکاتب هزاره، عبدالخالق قهرمان، عبدالولی دروازی، ملالی، میرمسجدی خان، میرغلام محمد غبار، محمودی، سرور واصف، عثمان خان پروانی، جوهر خان غوربندی، غلام نبی خان چرخی، مولوی واسع، بسمل، صفا، جلوه، شیون و ده ها مبارز دیگر جنبش مشروطه و میلیونهای انسانی که در راه استقلال کشور جان باخته اند.

و موارد افتخار برانگیز فرشته جان؛ مسعود، مزاری، سلطان محمود غزنوی، بچه سقاو، ربانی، سیاف، دوستم، پدرام، ببرک کارمل، عطا، داوود، پیرم قل، دستیگر پنجشیری و ده ها جانی دیگر است.

تا بعد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر