۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

فرشته حضرتی، گلوی ارتجاع و بنیادگرایی


احمقانه خواهد بود اگر به نقش زنان در تحول فرماسیون های مختلف اقتصادی ـ اجتماعی بهایی قایل نشد و این قشر سازنده را چون رهبران فرشته جان حضرتی، ماشین های زاد و ولد و ناقص العقل نامید.من، چون سیمین بهبهانی موافقم که مظلوم شمردن زن توهینی است از جمله ده ها توهین دیگر که چه در جامعه فیودالی ما و چه در جوامع سرمایه داری غرب در حق زنان روا داشته اند، ولی برای یکبار اجازه بدهید که خلاف عقیده و باورم فرشته جان را بخاطر بازیچه شدن شورای نظار، مظلوم بنامم.

در افغانستان زن ستیز، مرد ستیز، کودک ستیز، انسان ستیز؛ وقتی می بینی بین اینهمه مردانه جنایت و پشم و پکول و دستار و لنگی و تسبیح، زنی بر می خیزد و صدایش را بر می آورد، به وجد می آیی، ولی وقتی می بینی جنایت زنانه می شود و در کنار قوماندان کفتر، زنانی چون قدریه، اتمر، هاشمی، طالع، نسرین، فرشته و دیگر خاله زنک هایی که چشم به زبان و قلم جنایتکاران دوخته اند چون سماروق در بنجلزار دموکراسی غرب میرویند، عق ات می گیرد و به گفته مینا اسدی دلت می خواهد هزاربار عق بزنی .

بحث بر فرشته حضرتی است، بانوی افغان تبار از شهرهای شیطان های زرد. این بنجله ی بازار سیاه شورای نظار که تربیون رادیو پیام زن را با خاکستری ها و یورو های شورای نظار قاپیده است، نمونه تپیک از جنایت زنانه است. فرشته، بعنوان قلمچه شورای نظار در حالیکه خود در تعصب، جنایت و زننده ترین تفکر ارتجاعی تا فرق غرق است، اکت و ادای دموکراسی کرده و با دیده درایی به ارزش های انسانی و حقوق همجنسانش دهن کجی می نماید.

از نوشته ی "شهید احمد شاه مسعود تفکر جاودانه تاریخ" اش آغاز می کنم. از استفراغ واژه های ستایش گونه اش می گذرم و یکراست به نکات مهم این نوشته میروم:

ـ"... مسعود در تعاملات سیاسی – اجتماعی جامعه ما به عنوان یک مکتب و اندیشه ی رهایی بخش نقش آفریده است."

شاید این خانم معنی مکتب را نه فهمد ورنه چنین ناشیانه یک جلاد و یک آدم نیمچه با سواد را مکتب و آنهم مکتب رهایی بخش نمی نامید. مکتب رهایی بخش مکتبی است که بر ایدیولوژی مترقی و فلسفه پیشرونده و اندیشه مردمی استوار است؛ نه بر فاشیزم مذهبی، تعصب، تحجر، افکار ارتجاعی القاعده ای و قرون وسطایی و طبیعی است که قهرمان فرشته جان مکتب رهایی بخش چه که مدرسه رهایی بخش هم نبوده است. مدرسه چی مذهبی فرشته نه ایدیولوژی مترقی داشت (قهرمانش عبدالله عزام القاعده ای و سید قطب اخوانی بود)، نه بر فلسفه ی پیشرونده باور داشت (چون به گفته یتیم بچه اش، عبدالرب سیاف، او به دموکراسی و تحول باوری نداشت و فقط با نرخ روز نان می خورد) و نه هم اندیشه مردمی داشت (چون تنها در قتل عام افشار بیشتر از هزار انسان را نیست و نابود کرد). دیده می شود که مرحومی نه مکتب بوده نه هم مدرسه و نه هم اندیشه ای بوده و نه هم تفکری؛ صاف و ساده یک جانی، خاین، مرتجع، اخوانی و خاین به مردم و مکتب رهایی بخش بوده است. (فرشته جان، اگر با این لبان ماتیک زده و گیسوان بازت ترا می دید، خدا می داند که اندیشه اش چه حالی بر سرت می آورد، خوب شد که رفت ورنه هر چه نبود پدر سیاسی عبدالرب سیاف بود!)

-"... اهلی کردن سازه های قدرت، تجرید تفکر انحصار از معادلات قدرت، ترمیم و تعمیم روابط نابسامان اجتماعی، ایجاد یک نظام مبتنی بر ارزش ها و باورهای مردم، از جمله گزاره های فردی ایشان بود که برای تامین آن با تمام توان مبارزه کرد."

فرشته جان، آب در هاون نکوب. بازی با کلمات معصومانه دری و ریختن آن بپای خوکان، کاری هر نازنی (نامردی) است. "اندیشه" کجا و اهلی کردن و آنهم اهلی کردن سازه های قدرت. چنانچه گفته شد "اندیشه" منطقا نمی توانست چیزی را اهلی کند و برخلاف، وحشی سازی سیاسی ـ اجتماعی ـ نظامی کشور جنونش بود. با ریختن به کابل؛ چور کرد، چپاول کرد( رساله "فاتح جنگ سرد" را بخوانید) و بخاطر قدرت کشور ما را به نیستی کشاند (کشوری که ویرانی هایش به کشورهای پس از جنگ دوم جهانی تشبیه شد، حتما شنیده اید). برای شهوت قدرت خون ریختاند، سوختاند، کشت، درید، معامله کرد، استادش(ربانی) طالبان هفکرش را فرشته های صلح خواند و قانون چماق را رسمیت بخشید. "مکتب" نه تنها که مخالف تفکر انحصاری نبود، بلکه در این راستا شب و روز نمی شناخت و چندین سال برای این تفکرش "جهاد" کرد و در نتیجه همین جهاد تفکر انحصاری بازمانده های "مکتب" در دومین ورود شان به کابل قدرت را چون مایملک "اندیشه" تصرف کردند و از یک ولسوالی کوچک سه تا وزیر و درجن ها معین و کارمند بر اریکه قدرت لمیدند و به حق به "اندیشه" و "مکتب" و تفکر انحصاری اش وفادار ماندند. او فقط در چارچوب تفکر انحصاری اخوانیزم و بنیادگرایی می اندیشید و اندک تحمل ایدیولوژی مخالف را نداشت.

روابط اجتماعی قهرمان تان با قاچاق، تفنگ، افکار ارتجاعی، وابستگی، اسلام زدگی جنونبار، تجاوز بر دختران و زنان(در حال حاضر پیروان صادق "اندیشه" هر هفته در ولایات شمال کشور بر دختری نوجوان و جوان تجاوز می کنند) و کشتار گره خورده بود و این روابط نه بر ارزش های انسانی استوار بود و نه هم بر باورهای مردمی. از اینرو "اندیشه" خود یکی از عاملین نابسامانی های اجتماعی در کشور ما بود.او و شرکا بودند که در جریان جنگ های خونبار تنظیمی شان که ناشی از تفکر انحصاری بود، هزاران زن را بیوه و به بازار روسپیگری، درویزگری و قاچاق سوق دادند و هزارن کودک بی سرپرست ناگزیر به جاده ها ریختند و سرنوشت شان با جنایت گره خورد. این "اندیشه" و یاران بودند که زمینه ورود دایناسورهای طالبیرا فراهم ساختند و بعد همین "هممکتبی های" "اندیشه" تان بودند که در ازای ده ها میلیون دالر در تاجکستان داغ سیاه اشغال کشور ما بوسیله امپریالیزم جهانی را بر جبین های خون آلود شان حک کردند.

-"دوستان نامردش هم یک مجموعه ای از کسانی اند که در سایه توجه شهید مسعود به نام و نشان و موقعیت رسیدند اما امروز ناجوانمردانه در تقابل با ارزشهای قرار گرفته اند که شهید مسعود برای آن مبارزه کرد و حتی نقد جانش را در این بستر هزینه کرد."

اولا: نگفته اید که این دوستان نامردش کی ها هستند: فهیم، سیاف، ربانی، محقق، خلیلی، قانونی، عبدالله، محسنی، انوری، پیرم قل، بلخی، قاضی کبیر، داود، عطا، دین محمد، دوستم، ملک، اسماعیل، شینواری، اسامه، قاضی حسین احمد، اعجاز الحق، خامنه ای، رفسنجانی، رحمانف، چکری، احمدزی، نورزی، بسم الله، بابه جان، دلاور،جرات و...؟؟ ثانیاً: نگفته اید که "اندیشه" با این دوستان نامردش چه تفاوت های داشت. مسعود در جوانی حلقه غلامی پاکستان به گوش زد، در جنگ های خونین تنظیی قهرمان معرکه بود، قهرمانش عبدالله عزام القاعده ای بود، به قاچاق زمرد دست زد، کتابسوزی کرد، کابل را ویران کرد، بر ناهید ها تجاوز کرد، کشور ما را به مهمانسرای القاعده مبدل ساخت، مکتب سوزی کرد، قتل عام کرد، مبارزین را کشت ( به نوشته خوشیوال در کابل پریس مراجعه کنید)، طیاره های افغانستان را به کولاب برد، مارکیت قاچاق را توسعه داد، کمین زد، توطئه کرد، مسایل قومی و ملیتی را دامن زد، حکومتش از جنرال حمید گل آی. اس. ای خواستار مشاوریت شد، در وابستگی با فرانسه، هند، ایران و روسیه بسر برد، گلبدین را در آغوش گرفت، با سیاف، ربانی، خلیلی، مزاری، دوستم و خاین مردان دیگر نشست، شعر گفت و مشوره کرد ، ضد حقوق زن، دموکراسی، آزادی بیان و ارزش های انسانی بود (چون اخوانی بود)، پوک و جاهل بود (به فلم های مقاومت اش نگاهی بیاندازید)، برادارانش را در بازار سیاه "جهاد" و "مقاومت" به سوداگران منطقه تبدل کرد و ... و فرشته جان اکنون بر شماست که بگویید دوستانش با "اندیشه" چه تفاوت های دارند، به نظر من این نامردان، پیروان اصلی "مکتب" هستند و فیل "اندیشه" موش نزاییده است(اگر با ماه نشینی ماه شوی اگر با دیگ نشینی سیاه شوی) و همه دوستان نامردش با دیگ نشسته بودند و سیاه شدند، درست می گویم؟ قهرمان تراشه ما می نویسد:

ـ "نگارنده به عنوان یک زن.... آنچه را که تا هنوز از زبان و قلم نویسندگان و سیاست گزاران، در تعامل با ارزش های دموکراتیک، جامعه مدنی، حقوق زن و سایر ارزشهای انسانی و اسلامی خوانده و شنیده ام، در حقیقت تکرار همان باورهای بوده اند که در متن آرزوهای شهید احمد شاه مسعود قرار داشت و ایشان برای تامین و تطبیق آن تلاش می ورزید..."

تا هنوز دیده نشده است که اخوانی ها برای تامین ارزش های دموکراتیک مبارزه کنند، بل اخوان المسلمین همیشه در تلاش بوده است تا ریشه های کوچکترین ارزش های دموکراتیک را بخشکانند و امپراتوری اسلامی شان را توسعه دهند. مسعود هم به مثابه یکی از چهره های چماق بدست اخوانی نه به دموکراسی باور داشت و نه هم چیزی از ارزش های دموکراتیک می فهمید. وقتی او یار و یاور عبدالله عزام، مهماندار اسامه بن لادن، دوست و شفیق سیاف، شاگرد ربانی و قهرمان خلیلی، محقق، عطا و صدیق خان باشد، معلوم است که به چه اندازه به ارزش های دموکراتیک باور داشته است. او به مجرد رسیدن به پنجشیر به قلع و قمع آنانی دست زد که به ارزش های دموکراتیک باور داشتند و بعوض راه را برای اخوانیزم باز کرد. مسعود (یا همان "اندیشه" فرشته جان)، زن را کالا می دانست و با تفکر بازاری با زن برخورد می کرد. مسعود اگر زنها را خاتون، سیاه سر، بز، عاجزه و ناقص العقل نمی دانست، یکبار هم که می شد اجازه می داد تا زن خودش وارد اجتماع شود و یا هم زنان نقش چشمگیری در تنظیمش پیدا می کردند (البته نه عروسک های خیمه شب باز) چیزی که نه احمدشاه به آن باور داشت و نه عبدالرب و نه پیر خراباتش برهان. امروز نیز قانونی، سیاف، عبدالله، محقق، خلیلی و... از حقوق زن و دموکراسی حرف می زنند و در مراسم هشتم مارچ چنان اکت و ادا می کنند که در حقوق زن دستان کاکا بوش شان را از پشت بسته اند ولی ابدا برای زن ها و دختران خود شان اجازه حضور در اجتماع را نمی دهند و از سه زنی و چهار زنی خمی بر ابروی نمی آورند. مسعود هم چنین بود و چنین تفکری از روسپی های سیاسی ایی ساخته است که شعار می دهند و می فریبند و چاق و فربه می شوند.

فرشته در تجلیل نامه اش از سیاه سنگ می نویسد:"...اما نمی خواهم پوشیده بگذارم که سخن او هرگز از یادم نمیرود که گفت: برای من شهید مسعود و گلبدین حکمتیار یکسان اند..."

معلوم می شود که هنوز از قلم سیاه سنگ (فعال سیاسی و سرودگر خوب – فرشته) نخوانده است:

"... و اتفاقا آن سوتر در گستره حقیقی شهر کابل (که به مساحت خیرخانه و کارته پروان خلاصه شده) آنکه خوب میدود و خوب می تازد، و به گمانم بیشتر پنجشیرتازی می کند تا ترکتازی، جواهر فروش مشهور و معروف احمدشاه مسعود است... واضحا که در پشت این همه پشم و پکول و پروفیسور بازیها، چیزی جز اندیشه نابود ساختن فرهنگ و فرزند این دیار از شش جهت نمی تواند وجود داشته باشد... جنگیدن جهادیها حقیقت دارد، ... تصادفا آنها خوب هم می جنگندف خوب می کشند و خوبتر از کشتن، میدزند، چور و چپاول می کنند،...."

فرشته جان، چطور؟

مسعود بدتر از اینهای بود که سیاه سنگ نوشته است، ولی به گفته زنده یاد شاملو بیماری شرم آور و کودکانه تعصب، سبب شده است که شماری ناشیانه بت های خبیث بر پا کنند و پیرامون آن برقصند و هیاهو راه بیاندازند و نامش را بگذارند قهرمان ملی و شهید ملت و بابا ملت و بعد مویه سر دهند و او را رهبر کاریزماتیک (راستی رهبر افغانستان یا جهان؟؟) بنامند! (باز یاد تان می دهم که اگر رهبر کاریزماتیک شما را در اوج دختر ربایی شورای نظاری اش در کابل با این لبان ماتیک زده و گیسوان باز می دید، امروز هرگز اور را رهبر کاریزماتیک نمی گفتید). بحث تعصب پیش آمد. فرشته حضرتی با وجودیکه در نوشته هایش از تعصب نفرت دارد ولی به معنی واقعی کلمه متعصب شرمندوک است. او در تلاش است همه گلوی های کثیف خادی و جهادی را علیه یک ملیت خاص خط کند. مرا فعلا با اعظم سیستانی کاری نیست. ولی در نوشته ای که این خانم علیه سیستانی ترتیب داده است چند باری تعصب شرمندوکش گل می کند. او با آنکه ادعا دارد که غم و مصیبت یک پشتون هلمندی برایش دردآور است، ولی در همین نوشته مردم شریف کوچی را با عبارات چون "کوچی خصلتی" و "شترچرانی" با وقاحت و دیده درایی توهین می کند. او در تلاش است انتحار را جزو فرهنگ جنوب جا بزند، بدون اینکه بداند فرهنگ چیست. و آیا درست خواهد بود که انتحار چند مرد بنیادگرا (همفکران" اندیشه" فقید) را فرهنگ میلیون ها کودک، زن، دختر و مرد جنوب بدانیم؟ اگر پاسخ بلی باشد، در این صورت تجاوز بر دختران در شمال کشور، جزو فرهنگ شمال خواهد بود، چطور خانم حضرتی؟؟؟

بیچاره فرشته حضرتی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر